فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم...
همانطور که با یک توپ گرد می شود فوتبال، والیبال،هندبال و ..... بازی کرد،
با کلمات هم می شود بازی کرد.
بازی که چه عرض کنم، شاید بهتر است بگوییم با کلمات می شود نقاشی کرد
یا فیلم ساخت.
گاهی چند کلمه را می توان طوری کنار هم چید که آدم با دیدنشان احساس کند
یک کتاب صد صفحه ای خوانده یا یک فیلم دو ساعته دیده، یا ساعت ها به یک
تابلوی نقاشی نگریسته است.
مثلاً این صحنه ها را یک آدم خوش ذوق آفریده است:
کسی که به او"زیاد بر می خورد"، با دیگران "زیاد برخورد می کند".
گاهی وقت ها باید به خود "ایست" دهیم و اعلام کنیم که: "در حال تغییر هستیم".
چه "خوابی برای خودمان دیده ایم" که همیشه "خودمان را به خواب می زنیم".
گاهی مجبوریم "بی صبرانه"، "صبر" کنیم.
"چشم بسته"، "چشم به راه" بخت و اقبال .....؟!
البته من هم چون شما می دانم که به اینها کاریکلماتور می گویند ولی ترجیح
می دهم آنها را "تابلوی زندگی" بنامم.
تابلویی که اول باید خطوطش را شناخت و بعد در آن دست برد.
مشکل اینجاست که اغلب ما می خواهیم اصلاح کنیم ولی نمی دانیم خرابی
از کجاست.
چه خوب می شد اگر می توانستیم هر روز، اگر پنج دقیقه هم که شده، به
" تابلوی خودمان" نگاه کنیم.
خطوط و کج و راستی های آنها را بدون هیچ رودربایستی پیدا کنیم و بعد از چند
وقت، مطمئن و امیدوار به کمک "او"، قلمو را برداریم و طرحی نو در اندازیم.