مصاحبه و گزارش - موضوعي
 المپياد آخر كار نيست (مصاحبه و گزارش شماره‌ي 138)
المپياد آخر كار نيست (مصاحبه و گزارش شماره‌ي 138)
وقتي به آرزويم در اوج المپيادي بودنم رسيدم متوجه شدم چيزهاي مهم ديگري هم وجود دارند كه من اصلاً به آن‌ها فكر نكرده بودم! ... مصاحبه با دكتر ياسمن فرزان – قسمت دوم

المپياد آخر كار نيست



قسمت اول | قسمت دوم | قسمت سوم

اشاره

بنا داريم مصاحبه‌هايي را با اساتيد برتر رشته‌هاي مختلف علوم براي‌تان آماده كنيم. اين نويد را به شما مي‌دهيم در آينده‌اي نه‌چندان دور خواننده‌ي مصاحبه‌هايي شنيدني از اين اساتيد گرامي خواهيد بود.

«ياسمن فرزان» در سال 1355 در شهر «تبريز» متولد شد. پذيرش در در سال 1369 در مدرسه‌ي فرزانگان (تيزهوشان) تحقق يافت. در سال 1372 جزو منتخبين آزمون مرحله‌ي اول و دوم كشوري در المپياد فيزيك بود. بعد از گذراندن دوره‌ي تابستاني در سال 1373 (1994 ميلادي) در تيم منتخب ايران براي شركت در آزمون المپياد جهاني در پكن چين عازم اين كشور شد.

وي اولين دختر ايراني بود كه موفق شده بود به اين مرحله راه يابد. در همان سال ضمن كسب مدال افتخار، مدال نقره در بخش تئوري، بهترين دختر دانش‌اموز نيز لقب گرفت و جايزه‌هايي به‌همين عناوين دريافت كرد.

در آن‌سال، تيم ايران موفق به كسب مقام پنجم شد كه بالاترين مقام كسب شده تاكنون براي تيم‌هاي المپياد فيزيك ايران محسوب مي‌شود.

در سال 1373 تحصيلات خود را در رشته ِ فيزيك در دانشگاه صنعتي شريف طي كرد. اين در حالي است كه در سال 1377 هنگام فارغ‌التحصيلي بالاترين معدل را بين دانشجويان فارغ‌التحصيل كسب كرده بود.

در آزمون ورودي دوره‌ي كارشناسي ارشد نيز رتبه‌ي اول را از آن خود كرد. تز دوره‌ي فوق‌ليسانس وي عبارت بود از: «ذر‌ه‌هاي اگزيونز در ابعاد بسيار بزرگ» (Axions in Large Extra Dimensions).

پس از پايان دوره‌ي فوق‌ليسانس عازم «تريستاي» (Treste) ايتاليا شده و در آزمون «پست‌دكترا» (PHD) در دانشگاه «سيسا» (SISSA) (International School for Advanced Studies) شركت كرد. وي جزو هشت برگزيده‌ي اين آزمون شد.

در اولين سال حضور در آن دانشگاه 5 درس را گذراند و تنها در سال دوم بود بر روي تز خود كار كرد.

وي «فيزيك نوترينو» (Neutrino Physics) را به‌عنوان حوزه‌ي مطالعه‌اي خود برگزيد.

پذيرفته شدن به‌عنوان دانشجوي پروفسور «يو اسمينوف» (Yu Sminov) براي وي افتخاري محسوب مي‌شد زيرا اين پرفسور يكي از پيشتازان «فيزيك نوترينو» (Neutrino Physics) محسوب مي‌شد.

بعد از يك‌سال پژوهش به‌علت آن‌كه براي همسرش موقعيت «پست‌دكترا» (PHD) در دانشگاه «استنفورد» (Stanford) پيش آمد محبور شد وي را در اين سفر همراهي كند.

قبل از عزيمت به امريكا حدود يك‌سال بود كه همراه همسرش با رئيس گروه نظري «مركز شتاب‌دهنده‌ي خطي دانشگاه استنفورد» (Stanford Linear Center) (SLAC) پروفسور «مايكل پسكين» (Michael Peskin) همكاري داشت.

پروفسور «مايكل پسكين» (Michael Peskin) به‌مدت يك‌سال وي را تشويق مي‌كرد كه تزش را تكميل نمايد.

وي در حالي بود كه ارتباط خود را با پروفسور «مايكل پسكين» (Michael Peskin) حفظ كرده بود به‌طوري كه با هم مقاله مي‌نوشتند در عين حال از محيط علمي مهيا شده در «مركز شتاب‌دهنده‌ي خطي دانشگاه استنفورد» (Stanford Linear Center) (SLAC) نهايت بهره‌برداري را مي‌كرد.

اگرچه از يك‌سال بعد از فارغ‌التحصيلي در چند بحث در حوزه‌ي «نظريه‌ي ميدان» (Field Theory) وارد شده و با سؤال و جواب از پروفسور «مايكل پسكين» (Michael Peskin) – كه نويسنده‌ي بهترين مطالب در حوز‌ه‌ي «نظريه‌ي ميدان» (Field Theory) بود - از ظرايف اين رشته آگاه شده بود اين ارتباط و فرصت هنوز هم براي اين محقق گرامي يك افتخار محسوب مي‌شود.

در سال 1383 به «ايتاليا» برگشت و از تزش دفاع كرد.

اين محقق اگرچه پذيرش موقعيت «پست‌دكترا» (PHD) را از چند انجمن در سراسر جهان (نظير: UCLA، «دانشگاه هاوايي» (Hawaii University)، «ساكلاي» (Saclay) در فرانسه و ...) را به‌دست آورد ولي ترجيح داد به ايران برگردد و در «پژوهشگاه دانش‌هاي بنيادي» (IPM) به‌عنوان استاديار فعاليت كند.

از دي 1387 (ژانويه‌ي سال 2007 ميلادي) به عضويت «مركز بين‌المللي فيزيك نظري» (International Centre for Theoretical Physics) (ICTP) درامد.



استاد! اگر امكان دارد قدري راجع ‌به «المپياد» و عناويني كه كسب كرده‌ايد صحبت نماييد.

اين موضوع به خيلي سال قبل برمي‌گردد! «المپياد» يك مسابقهي دانشاموزي است كه در مرحلهي خودش خيلي قدم مهمي است.

در دورهي المپياد واقعاً مهمترين دغدغهي فكري من قبولي در اين مسابقه بود و تمام توانم را به‌كار بردم كه در المپياد موفق باشم.

قبل از من، دختر ديگري در هيچ‌يك از تيم‌هاي المپيادي قبول نشده بود. در آن زمان شايعه‌هاي زيادي وجود داشت مثلاً گفته مي‌شد اگر دختري در امتحان المپياد قبول شود او را رد مي‌كنند! چون نمي‌خواهند در تيم دختري باشد!

البته اين شايعه‌ها كذب محض بود و بيش‌تر از طرف برخي خانواده‌هاي دختراني دامن زده مي‌شد كه در امتحان شركت كرده اما فبول نشده بودند!!!



من در دوره‌ي سه‌ماهه‌اي كه قرار بود بعد از آن، اعضاي اصلي تيم انتخاب شوند تحت‌فشار روحي زيادي بودم. در بين 45 نفري كه قرار بود از ميان آن‌ها اعضاي تيم انتخاب شوند فقط 5 الي 6 دختر بودند.

من زياد مايل نيستم راجع‌به آن دوره صحبت كنم چون خاطره‌هاي مربوط به آن دوران همه «بد» است!!! البته در همان دوران، دوستان خيلي خوبي داشتم و با همان دختر خانم‌ها هنوز هم دوست هستم و صميميت‌مان بيش‌تر شده است.

به‌غير از اين دوستي‌ها - كه قسمت خوبش بود - در بقيه‌ي موارد به ما خيلي‌سخت گذشت! وضعيت خوابگاه‌ها در آن زمان خيلي خيلي‌بد بود؛ تا آن‌جا كه ما حتي سرويس بهداشتي هم نداشتيم! ما در طول روز فقط يك‌بار صبح و يك‌بار هم شب مي‌توانستيم از سرويس بهداشتي آقايان استفاده كنيم!

از طرف ديگر همه به ما مي‌گفتند كه شما چون دختر هستيد حتي اگر انتخاب شويد نمي‌توانيد براي آزمون برويد!

در آن زمان تحت‌فشار روحي پسر‌هاي هم‌كلاسي‌مان هم بوديم. چون در آن‌سال‌ها، ارتباط‌ها خيلي محدود بود. به‌همين دليل اين‌گونه رابطه‌ها خيلي آزاردهنده و تبديل به حربه‌اي براي تخريب روحيه‌ي ما توسط پسر‌هاي هم‌كلاسي‌مان شده بود!!!




البته همه‌ي هم‌كلاسي‌ها به اين شكل نبودند و در ميان آن‌ها آقاياني هم بودند كه واقعاً با شخصيت بودند و اتفاقاً بعضي از آن‌ها الان همكار من هستند.

استاد‌هاي‌مان هيچ‌وقت چه در هنگام تدريس و چه در موقع پاسخ دادن به سؤال‌هاي ما بين دختر و پسر فرقي نمي‌گذاشتند. اما من وقتي در كلاس از استاد سؤالي مي‌پرسيدم با فشار روحي از جانب هم‌كلاسي‌هاي آقا روبه‌رو مي‌شدم!!!

وضع خوابگاه‌ها هم همان‌طور كه گفتم خيلي بد بود. ما تقريباً زنداني بوديم. ما درون اتاقي بوديم كه تمام پنجرههايش «رنگ» شده بود؛ ما اجازه نداشتيم بيرون برويم؛ من از آن‌موقع هر وقت رنگ «فسفري» ميبينم دست‌هايم شروع به لرزيدن مي‌كنند؛ چون همهي اتاق‌مان و حتي پنجره‌ها به‌رنگ سبز فسفري بود. اين موضوع باعث تنفر من از اين رنگ شده است!

خلاصه وضع من از نظر روحي خيلي بد بود.

خوشبختانه در آن زمان، عموي من با خانواده‌اش در تهران زندگي مي‌كردند. در اواسط دوره يك روز عمو و زن‌عمويم به ديدن من آمدند. با ديدن وضعيت آن‌جا از من دعوت كردند كه ادامه‌ي دوره را در خانه‌ي آن‌ها بگذرانم.

در آن‌جا با محبت‌هايي كه عمو و زن‌عمو و مادر زن‌عمويم به من كردند وضع روحي بهتري پيدا كردم.

من در همه‌ي امتحان‌هايم به‌جز يكي نتيجه‌ي خيلي‌خوب داشتم. من به‌عنوان يكي از هفت‌نفر منتخب تيم انتخاب شدم. چون يكي از هم‌كلاس‌هاي‌ ما در سال تحصيلي پايين‌تري نسبت به ما بود تيم ما يك تيم هشت‌نفره انتخاب شد.

س از چند ماه دوره‌ي فشرده از بين ما 5 نفر براي اعزام به مسابقه‌ي نهايي در چين انتخاب شدند كه من جزو آن‌ها بودم.

بعد از چند ماه المپياد در «چين» برگزار شد.

از آن‌جايي كه سؤال‌هاي امتحان در آن‌سال خيلي سخت و نوع سؤال‌ها به سبك چيني(!) بود تعداد مدال‌هاي آن‌سال كم بود. تا آن‌جايي كه در خاطرم هست همه‌ي پنج‌نفري كه عضو تيم كشور چين بودند مدال طلا گرفتند. اختلاف نمره‌ي بين آن‌ها و بقيه خيلي زياد بود.

من در مجموع «ديپلم افتخار» گرفتم. آن‌سال چون تعداد مدال‌ها كم بود در بخشهاي مختلف هم مدال دادند يعني در قسمت‌هاي تئوري و تجربي به‌طور جداگانه مدال داده شد.

در بخش تئوري من مدال «نقره» گرفتم و در بين دختران شركت‌كننده نفر اول شدم كه براي آن هم يك جايزه دريافت كردم. اين موضوع پس از بازگشت‌مان به ايران بازتاب خبري زيادي داشت. در مجموع تيم ما پنجم شد.


تا آن‌سال بهترين رتبه‌ي المپياد فيزيك را ما كسب كرده بوديم.

البته بعد از ما رتبه‌ها حتي از آن هم بهتر شدند. همان‌سال در تيمهاي ديگر دختراني هم بودند كه بعداً وارد تيم شدند و مدال طلا هم گرفتند و الان هم جزو محققان در رشتهي رياضي و كامپيوتر هستند.

اين خاطره‌هاي المپياد من بود. دوستان خيلي‌خوبي از آنجا پيدا كردم. ولي خاطره‌هاي خيلي بدي هم از آن دوره دارم كه معمولاً سعي ميكنم فراموش كنم.

بعضي از افرادي كه در المپياد رتبه‌اي كسب مي‌كنند بعد از المپياد هم مرتب با المپياد همكاري ميكنند ولي من ديگر با المپياد همكاري نكردم.

در دورهي المپياد، منهاي آن تلخيهايي كه بود چيزهاي زيادي ياد گرفتم.

واقعاً تعدادي از بااستعدادترين جوانها براي المپياد تلاش مي‌كنند و درس ميخوانند و تمام ذوق و استعدادشان را هم براي اين كار صرف مي‌كنند. اين مسأله از يك‌سو خوب است و از سوي ديگر بد.

جنبه‌ي خوب آن اين است كه عدهاي خيلي خوب در سطح دبيرستاني آموزش مي‌بينند.

بنيهي علمي من در دوران المپياد خيلي ارتقا پيدا كرد. حتي مي‌توانم بگويم دليل اين‌كه استاد‌هايي مثل: «پسكين» يا «اسميرنف» من را به‌عنوان دانشجو مي‌پذيرفتند و من مورد توجه‌شان بودم همين تسلطم روي درس‌هاي پايه بود. اين گنجي بود كه من آن‌موقع به دست آوردم. در ضمن طريقه‌ي حل مسأله را هم خيلي‌خوب فراگرفتم.

دوره‌ي ليسانس را هم به‌همين طريق طي كردم و سعي نمودم مسائل را به‌طور دقيق ببينم.

قسمت بد المپياد هم اين است كه عدهاي از بااستعدادترين افراد اين مملكت به‌جاي اين‌كه كار پژوهشي كنند به‌تدريس مي‌پردازند.

البته نميشود جلوي اين افراد را گرفت چون خودشان باعلاقه اين‌كار را انجام ميدهند ولي از نظر من بايد تعادلي وجود داشته باشد.

يك چيز ديگري كه ميخواستم بگويم اين است كه بعد از اين‌كه من المپياد را تمام كردم و وارد دانشگاه شدم پوشش خبري قبول شدنم در المپياد خيلي‌زياد بود و خيلي به تلويزيون و ... دعوت مي‌شدم. ولي بعد از چند ماه سعي كردم اينها را فراموش كنم و كنار بگذارم.

اتفاقاً آن دوستم كه گفتم در المپياد رياضي بود (خانم «مريم ميرزاخاني») ايشان هم همين‌كار را كردند؛ البته ايشان از من يك‌سال جوانتر بود. ايشان هم در كار پژوهشي‌شان بسيار موفق هستند و به مدارج بالا در رشته‌ي خود رسيده‌اند.



ما سعي نكرديم المپياد براي‌مان يك افتخار زندگي باشد سعي كرديم افقهاي بلندتري داشته باشيم و به اين موضوع فكر كنيم كه اگرچه المپياد خيلي عالي است مربوط به دورهي دبيرستان بوده است. اما الان بايد به چيز ديگري فكر كنيم؛ به مرحلهي بعدي فكر كنيم و در آن دوره در‌جا نزنيم!

شايد سختي‌هايي كه به‌خاطر جنسيت‌مان در دوره‌ي المپياد ديده بوديم باعث شد بيش از حد به آن دل نبنديم و افق‌هاي ديگري را جستجو كنيم.

براي اين‌كه به‌مرحلهي بعدي برسم درسهاي ليسانسم را خيلي‌جدي گرفتم.

برخي از المپياديها و كنكوري‌هاي ما پس از ورود به دانشگاه چنان غرق در افتخاري مي‌شوند كه كسب كرده‌اند كه فكر مي كنند از درس خواندن بينياز شده‌اند. درنتيجه كم‌كم افت تحصيلي پيدا ميكنند. فكر ميكنند با همان افتخار المپيادشان ميتوانند يك پذيرش در يكي از دانشگاههاي امريكا بگيرند و بروند.

بله ميشود هر جايي با همان افتخار المپياد هم پذيرش گرفت!

با رتبه‌ي المپياد مي‌توان در دانشگاه «استنفورد» و «پرينستون» پذيرفته شد. اما رفتن به اين دانشگاه‌ها كه پايان كار نيست. در اين دانشگاه‌ها هم دانشجويان سطح پايين وجود دارند و براي اين‌كه شخصي در آنجا هم جزو دانشجوهاي خوب باشد بايد درسهاي ليسانس را خيلي‌خوب ياد بگيرد.

البته منظور من از اين حرف تشويق به رفتن نيست؛ من فقط جو موجود را توصيف مي‌كنم.

اگر كسي انتهاي هدفش اين باشد كه المپياد را به‌عنوان تنها افتخار زندگي‌اش بپذيرد و درس خواندن در يك دانشگاه معتبر با هر سطح تحصيلات را قبول داشته باشد پيشرفتش محدود شده از آن حد بالاتر نمي‌رود.

كسي كه به‌دنبال پيشرفت باشد بايد تمرين‌هاي دوره‌ي ليسانس را به‌خوبي انجام دهد و در همه‌ي جلسه‌هاي حل تمرين شركت داشته باشد. فكر نكند چون المپيادي است نبايد تمرين تحويل بدهد.

اين برخوردي بود كه تعدادي از همكلاسيهاي من در دورهي المپياد داشتند؛ يعني بعد از اين كه وارد دانشگاه شدند سعي كردند در خيلي از كلاس‌ها شركت نكنند يا حل تمرين‌هاي‌شان را تحويل ندهند.























































































و موفق بودند؟!

برخي موفق بوده‌اند؛ اما المپيادي‌هاي زيادي را هم مي‌شناسم كه حداقل در كار پژوهشي خيلي موفق نبوده‌اند. المپيادي بودن در دوره‌ي دبيرستان تضميني براي موفقيت در كار پژوهشي در آينده نيست.

با توجه به اين‌كه اين مصاحبه براي دانشاموزان است مي‌خواهم روي اين موضوع تأكيد كنم:

كساني كه در المپياد يا كنكور موفق هستند بعد از اين‌كه وارد دانشگاه شدند نبايد فكر كنند كه به آخر خط كمال علمي رسيده‌اند؛ اين‌جا تازه «اول خط» است. در واقع تنها يك شروع خوب است.



آيا تفاوت جنسيت ميتواند در ادامهدادن تحصيل در رشتههاي علوم پايه تأثيرگذار باشد؟

نه! حداقل تا مرز 30 سالگي تفاوت زيادي نميكند ولي بعد از آن وقتي‌ مرحله‌ي بچهدار شدن مي‌رسد مسلماً تفاوت‌ها خود را نشان مي‌‌دهند.

هيچوقت نميتوان تفاوت نوع وظايف يك مادر را با يك پدر انكار كرد.

البته با توجه به شرايط و قوانيني كه در جامعهي ما حاكم است موفقيت يك زن خيلي به حمايت روحي شوهرش بستگي دارد.

البته برعكس اين قضيه هم صادق است. خوشبختانه همسر من خيلي به كار پژوهشي من اهميت ميدهد و هرگز سعي نكرده است كه كار من را فداي كار خودش كند.



در حال حاضر من در جمع آقايان دانشگاهي و در بين همكاران آقا مي‌بينم كه تحصيلكرده بودن خانم‌هاي‌شان و اين‌كه او در كارش موفق باشد براي‌شان يك ارزش محسوب مي‌شود. من فكر مي‌كنم اين تحول بزرگي است كه در 10 سال اخير ايجاد شده است!!!

به‌همراه اين تحول تعداد دختر‌ها در دانشگاه خيلي زياد شده است. خوشبختانه در ميان آقايان هم اين طرز تفكر فراتر از ژست و يا شعار است.

شايد در نسل‌هاي گذشته عده‌اي بودند كه ادعاي روشنفكري داشتند و مي‌گفتند كه خواهان تحصيلات خانم‌ها هستند ولي در عمل همكاريهاي لازم را نميكردند!

ولي آقايان هم‌نسل ما كساني هستند كه در دانشگاه نصف همكلاسيهاي‌شان دختر بوده‌ و خيلي از اين دختر‌ها هم گاهي از نظر علمي از آن‌ها جلو‌تر بوده‌اند!

پس زياد عجيب نيست اگر مايل باشند همسري تحصيلكرده انتخاب كنند كه در كار‌هايش هم موفق باشد.



























آيا مسألهي بچهدار شدن باعث ايجاد يك گسل در بين كارها ميشود؟ و شما به‌طور كلي به هم‌جنس‌هاي خودتان پيگيري اين رشته را توصيه ميكنيد؟!

من هنوز بچهدار نشده‌ام و نميتوانم در اين مورد نظري بدهم! ولي خيليها الان بچهدار شدن را بخشي از زندگي نميدانند و بچه‌دار شدن را براي همه لازم نميدانند.

پس اين يك انتخاب شخصي است؛ ولي من در اين مورد خيلي با خانمهاي فيزيكپيشه‌ي موفق صحبت كرده‌ام.

آن‌ها به نكته‌هاي جالبي اشاره مي‌كنند. مسلماً اين‌كه وجود بچه از سرعت كارشان كم ميكند را انكار نمي‌كنند.

ولي آنهايي كه بچهدار شده‌اند ميگويند:

بچهدار شدن اين ارزش را دارد كه كمي از سرعت كار كم شود.

اين موضوع براي بچه‌ها هم خوب است كه يك مادر تحصيل‌كرده‌ي موفق داشته باشند.




آيا شما با خانم «روبين» آشنا هستيد؟

ايشان كسي هستند كه «ماده‌ي تاريك» (Dark Matter) را با مطالعهي كهكشانها كشف كردند. اين يكي از بزرگترين كشفهاي كيهانشناسي و اخترفيزيك در قرن گذشته بوده است.

البته شواهد گنگي دال بر اين‌كه «ماده‌ي تاريك» (Dark Matter) موجود بوده است ولي كسي اين موضوع را جدي نميگرفت.

ايشان با دادههايي كه به‌دست آورد ثابت كرد كه «ماده‌ي تاريك» (Dark Matter) وجود دارد. «ماده‌ي تاريك» (Dark Matter) يكي از بزرگترين كشف‌هاي قرن پيش است.

خانم «روبين» مي‌گويد:

علت موفقيتش بچههايش بوده‌اند.

او كشف بزرگ هنگامي كرد كه مادر چهار پسر بچه‌ي بازيگوش بود و به‌همين دليل فرصت اين را نداشت كه همپاي همكاران مرد به‌كار رصد بپردازد.

گويا در آن‌زمان باور اخترشناسان بر اين بود كه همهي اتفاق‌هاي جالب در مركز كهكشانها - كه چگالي ستارهها زياد است - رخ مي‌دهد.

«روبين» به‌علت مسؤوليت‌هاي مادري نميتوانست با ديگر اخترشناسان رقابت كند!

در نتيجه تمركز خود را به‌جاي مركز كهكشان، كناره‌هاي آن قرار داد كه عده‌اي كم‌تري بر روي آن كار مي‌كردند. از قضا «ماده‌ي تاريك» (Dark Matter) در كناره‌هاي كهكشان است كه خود را نشان مي‌دهد نه در مركز آن!




استاد! همان‌طور كه مي‌دانيد آمار المپياديهاي دختر به نسبت پسر‌ها پايينتر است؛

مثلاً در تمام دورههايي كه المپياد فيزيك برگزار شده سه‌دانشجوي دختر وجود داشته! با توجه به اين‌كه به‌نظر مي‌رسد خيلي از موضوع‌ها و مشكلات فرهنگي هم طي سالهاي اخير حل شده يعني ديدگاهها خيلي متوازنتر و بازتر شده(!) است ولي باز هم‌چنان اين تفاوت وجود دارد شما در اين مورد نظري نداريد؟!

راستش من با المپيادي‌ها در ارتباط نبوده‌ام. الان خيلي از مشكلات كم‌تر شده؛ حتي سال بعد از ما دانش‌اموزان دختري كه در آن دوره بودند مشكلات زمان ما را نداشتند.

البته يكي از دوستان‌مان در آن دوره در روزنامه‌ي همشهري راجع‌به شرايط خوابگاه‌ها قدري افشاگري كرد!!!



شما در آن دوران اعتراض نميكرديد؟!

ما اعتراض ميكرديم. البته من خيلي اعتراض نميكردم چون اعتراض كردن هم اگر بخواهد اصولي باشد وقت فكري خيلي‌زيادي را مي‌طلبد. من ترجيح دادم فكرم را به‌طور كامل به دروس و امتحان‌ها اختصاص دهم.

ولي بعضي از دوستانم بودند كه اعتراض كردند؛ اعتراض‌شان هم كاملاً متين بود.




به‌نظر ميرسد علت كم بودن تعداد دختر‌ها نسبت به پسر‌ها

بحث خطرپذيري المپياد است؛ يعني وقتي كه ميخواهند سرمايه‌گذاري كنند ترجيح ميدهند به‌سراغ كنكور بروند كه احتمال قبولي در آن بيش‌تر است. نظر شما در اين مورد چيست؟

اتفاقاً از اين حرف شما يك خاطره به‌ذهنم رسيد. يكي از دوستانم - كه او هم در آن زمان مثل من براي المپياد درس مي‌خواند - تأثير مثبتي در موفقيت من در المپياد داشت.

داستان اين بود كه من هم در همان ابتدا به‌علت خطرپذيري، قصدم اين بود كه المپياد را جدي نگيرم و بيش‌تر وقتم را صرف كنكور كنم.

من اين مطلب را با دوستم در ميان گذاشتم. دوستم در جواب من گفت:

پسر‌ها به اين‌خاطر در المپياد موفق‌ترند كه اين خطر را قبول ميكنند.



اين حرف روي من تأثير زيادي گذاشت و تصميم گرفتم من هم اين‌كار را انجام دهم. همان موقع كتاب‌هاي كنكور را كنار گذاشتم و براي المپياد اقدام كردم. البته اين خطرپذيري فقط مختص المپياد نيست.

در كار پژوهشي هم وضع به‌همين منوال است. اگر شخصي دروس پايهاش را خيلي‌خوب بلد باشد و خيلي هم پُركار باشد ولي جرأت آن را نداشته باشد كه ايدههاي نو را مطرح و روي آنها كار كند زياد در كارش موفق نمي‌شود.



رمز موفقيت‌تان را چه ميدانيد؟

«موفقيت» كلمهي خيلي گستردهاي است. اگر منظور اين، جايزه‌اي باشد كه من دريافت كردم خوب همانطور كه گفتم ارتباط‌ها نقش خيلي زيادي داشته است. اين‌كه من اين امكان را داشتم كه با افراد مختلف بحث كنم و ايدههايم را با افراد مختلفي درميان بگذارم؛ از نظر آنها استفاده كنم و مقاله‌هايم را با كيفيت بهتري بنويسم بسيار برايم مهم و ارزشمند بوده است.

البته اين موقعيتي است كه محقق‌هايي كه در ايران هستند كم‌تر دارند. حتي در زمان همايش‌هاي بينالمللي - كه همكاران به خارج از كشور ميروند - سعي نميكنند اين‌گونه ارتباط‌ها را به‌وجود بياورند.


به‌نظرشما دليل اين موضوع چيست؟

به‌نظر من اين موضوع تا حدودي مربوط به «فرهنگ» ماست. يكي از مشكل‌ها، مشكل «زبان» است.

من به همه‌ي دانشاموزان توصيه ميكنم براي ياد‌گيري زبان «انگليسي» كوشش كنند.

به‌‌عقيده‌ي من حتي اگر كسي قصد داشته باشد در آينده شغل «آشپزي» را انتخاب كند باز هم لازم است زبان «انگليسي» را خيلي خوب ياد بگيرد.

در دنياي فعلي براي‌ اين‌كه بتوانيم كار‌هاي‌مان را بهتر و در سطح بالاتري نسبت به رقيب‌ها‌ي‌مان انجام دهيم نياز‌مند ارتباط‌ها هستيم. از اين‌رو لازم است زبان «انگليسي» را خيلي‌خوب ياد بگيريم.



دومين مشكل، مشكل «فرهنگي» است. تعدادي از مسائل فرهنگي وجود دارند كه براي ما ايراني‌ها عجيب و بيگانه‌اند. وقتي از مشكل فرهنگي صحبت مي‌كنيم عده‌ي زيادي فكر‌شان متوجه مسائل «جنسي» مي‌شود. اما منظور من موضوع «جنسي» نيست.

اتفاقاً به‌عكس آن‌كه بعضي از اشخاص فكر مي‌كنند جمع‌هاي بين‌المللي علمي از لحاظ مسائلي كه در فرهنگ ما ناموسي تلقي مي‌شود تفاوت زيادي با ما ندارند.

در واقع آن‌ها هم تعصبات مشابهي دارند و خيلي قيود مربوط به اين مسائل را رعايت مي‌كنند.

در اين ميان اگر كسي كمي بيش‌تر از آنها به اين معذوريتها توجه كند هيچ اشكالي ندارد.

به‌عنوان مثال:

اگر خانمي از ايران با حجاب كامل در محافل علمي شركت كند و بگويد به‌علت معذوريت مذهبي نميتواند با آقايان دست بدهد از او هيچ ايرادي گرفته نمي‌شود. حتي از او به‌خاطر اين‌كه اين نكته را نمي‌دانسته‌اند عذرخواهي هم مي‌كنند!

منظور من از اين قبيل مسائل «فرهنگي» نيست. منظورم نوعي «انضباط كاري» است كه در ايران با آن كم‌تر آشنا هستيم.

يك نمونه‌اش همان پاسخ دادن به‌موقع به نامه‌هاي الكترونيكي است. نمونه‌ي ديگرش بي‌نظم بودن و به‌موقع در سمينار‌ها حضور پيدا نكردن است.



متأسفانه چيزي كه در كشور ما متداول است بهانه‌تراشي در هنگام كم‌كاري است. البته در ايران اين‌كار يك‌جور احترام گذاشتن به طرف مقابل است!!! اما در خارج از ايران اين‌گونه موارد را خيلي بد مي‌دانند و دايماً جمله‌اي به‌كار مي‌برند:

He Is Lying

يا:

She Is Lying

مشكل ديگر وجود نوعي «ناسيوناليزم افراطي» بين برخي ايرانيهاي تحصيلكرده است. همانطور كه يك فرد فيزيكپيشهي فرانسوي، آلماني يا ايتاليايي خودش را با من يكي ميداند و به‌خاطر ايراني بودنم به ديدهي حقارت به من نمي‌نگرد انتظار دارد كه من هم «نژادپرستي» (Racism) را كنار بگذارم. يعني اين‌طور نباشد كه فكر كنم من به‌خاطر ايراني بودنم مثلاً نسبت به يك فرد بالفرض عرب برتري دارم.

به اينگونه مسائل بايد كاملاً توجه كرد.

بعضي از صحبت‌هايي كه در ايران در جمعهاي روشنفكري مرسوم است آنجا واقعاً ايراد محسوب ميشود.

تكرار اين موضوع باعث مي‌شود كه به شخص به‌چشم يك نژادپرست نگاه ميكنند و نژادپرستي از نظر آنها عيب بزرگي محسوب مي‌شود.

چنين افرادي كم‌كم از جوامع علمي طرد مي‌شوند.

مشكل ديگر برخي ايرانيها اين است كه به‌زعم خود ميخواهند «خيلي سطح بالا» رفتار كنند و سطح بالا رفتار كردن از نظر طيف روشنفكري ايراني بعضاً معادل با «ربط دادن همهچيز به سياست» تلقي مي‌شود!

اين از نظر يك فرد امريكايي يا اروپايي كمي عجيب و غير‌عادي است.










































































































به‌نظر شما يك دانش‌اموز موفق بايد چه ويژگيهايي داشته باشد؟

خوب! مسلماً يك دانشاموز موفق كسي است كه درسهايش را خوب بخواند.




يعني خوب درس خواندن از نظر شما چه تعريفي دارد؟ عده‌ي زيادي هستند

كه معدل‌هاي خيلي‌خوب و بالايي دارند ولي در هنگام مواجهه با يك مسأله‌ي درسي جديد - كه قبلاً مشابه آن را نديده‌اند - دچار مشكل مي‌شوند. منظور من اين است كه لطفاً تعريفي از درست درس خواندن را توضيح دهيد.

اصولاً اگر سؤال‌هاي امتحاني خوب طراحي شوند مشكلي پيش نمي‌آيد.

كسي كه در مواجهه با مسائل مشكل‌تر خودش را ببازد و نتواند روي آنها كار كند نبايد معدل خوبي كسب كند!

ولي واقعيت اين است كه سؤال‌هاي امتحاني بعضي وقتها خوب طراحي نميشوند.

متأسفانه روشهايي هم براي بالا بردن معدل هست! راستش معدل من هيچوقت بالا نبوده است.

بعضيها با گريه و التماس نمره ميگرفتند؛ ولي من هيچ‌وقت از اين كارها نكردم ولي درسم را خوب مي‌خواندم.

در حال حاضر هم هر‌ زمان كه در جمع دوستان و همكاران صحبت از درس‌ها و كتاب‌هاي دوران تحصيل به‌ميان مي‌آيد من و همسرم تمام قسمت‌هاي كتاب‌هاي درسي‌مان را خيلي‌خوب در خاطر داريم.

اين از نظر ديگران بسيار عجيب به‌نظر مي‌آيد! اين به اين دليل است كه كتاب‌ها را خوب خوانده‌ايم.

من توصيه ميكنم دانشاموزان علاوه بر رياضي و فيزيك بقيهي درسهاي‌شان را هم جدي بگيرند.



به‌طور مثال

درس‌ها‌يي مثل: فارسي، نگارش و زبان انگليسي خيلي‌مهم هستند.

فرض كنيد دانشاموزي همه‌ي مدارج بالاي تحصيلي را هم با موفقيت پشت‌سر گذاشته باشد.

به‌عنوان مثال

اگر اين شخص در محل كارش بخواهد درخواستي بنويسد و اين درخواست را به‌صورت دستي نوشته و براي تايپ به منشي اداره تحويل دهد اگر در اين متن غلط املايي و يا انشايي وجود داشته باشد تمام احترامش پيش اين منشي از بين خواهد رفت. منشي ديگر كار‌هاي مربوط به او را انجام نميدهد.

در دوران تحصيل دروس رياضي و فيزيك من از بقيهي درسهايم بهتر بود و بيش‌تر وقتم صرف مطالعه آن‌ها مي‌شد. با اين حال درس‌هاي ديگرم را هم خوب ميخواندم.

توصيه مي‌كنم حتي اگر شخصي اعتقادهاي مذهبي هم نداشته باشد درس «دين و زندگي» را خوب بخواند. چون درصد عمدهي جامعه با همين دين، زندگي ميكنند و من ميبينم كساني كه با «دين» آشنا نيستند در رفتار‌ها‌ و صحبت‌ها‌ي‌شان حرفهايي مي‌زنند كه مشكلساز ميشود.

كتابهاي «ديني» دبستان، راهنمايي و دبيرستان هيچكس را ديندار نخواهد كرد يعني استدلالهاي‌شان خيلي قوي نيستند كه كسي با خواندن آنها ديندار شود!!!


































































البته دورههاي اخير تقريباً بهتر شده است.

زمان ما كه اصلاً كافي نبود.



ولي دورههاي جديد كلاً كتابها فرق كرده است ...

كتابهاي «ديني» از اين لحاظ خوب است كه انسان مي‌تواند بخش عمدهاي از فرهنگ جامعهاش را بشناسد. «جغرافيا» را هم بايد خوب خواند. يكي از اشكالات دانشاموزاني كه در المپياد رياضي و فيزيك رتبه ميآورند اين است كه معلومات جغرافيايي ضعيفي دارند.



«جغرافيا» به چه دردي مي‌خورد؟

در همان ارتباط‌ها كه راجع‌به آن صحبت كردم به‌كار مي‌آيد. در هنگام بحث و گفتگو با خارجيها قدري بحث «فيزيك» ميكنيم مقداري راجع از «آب و هوا» بحث به‌ميان مي‌آيد و بعد به‌طور طبيعي در مورد اطلاعات جغرافيايي سؤال ميكنند.

من در خاطرم هست در دوران مدرسه مجبور بوديم مساحت ايران را حفظ كنيم:

195/481/16 كيلومتر مربع!

و تأكيد داشتند كه رقم آخر را حتماً بايد حفظ كنيم.



من هميشه اين سؤال برايم مطرح بود كه با توجه به مرزهاي آبياي كه در ايران وجود دارد اين اندازه‌گيري چطور مي‌تواند اين‌قدر دقيق باشد؟!

ولي الآن از اين‌كه اين عدد را حفظ كرده‌ام خوشحالم!

اتفاقاً يكي از علل انزوا اين است كه معلومات عمومي برخي از همكاران ما خوب نيست! در نتيجه در بحثها‌ي عمومي كم ميآورند.







































بنابراين دانش عمومي علاوه بر علم تخصصي خيلي مهم است؟

بله خيلي مهم است.


قسمت اول | قسمت دوم | قسمت سوم

1388/1/6 لينک مستقيم

نظر شما پس از تاييد در سايت قرار داده خواهد شد
نام :
پست الکترونيکي :
صفحه شخصي :
نظر:
تایید انصراف
 فعاليت‌هاي علمي رشد

 

     

 

 

صفحه‌ي اصلي

     

 

راهنماي سايت

     

 

 

آموزش

     

 

بانك سوال

     

 

 

مسابقه

     

 

 

زنگ تفريح

     

 

 

مصاحبه و گزارش

     

 

 

معرفي كتاب

     

 

 

مشاوره

     

 

 

پرسش‌و‌پاسخ‌علمي

     

 

اخبار

     

 

فعاليت‌هاي علمي

 تماس با ما