مصاحبه و گزارش - موضوعي
 كساني كه ذهن هاي رياضيات گسسته ي قوي دارند در كامپيوتر خيلي سريع رشد می كنند(مصاحبه و گزارش شماره ی177)
كساني كه ذهن هاي رياضيات گسسته ي قوي دارند در كامپيوتر خيلي سريع رشد می كنند(مصاحبه و گزارش شماره ی177)
من در جهاد دانشگاهي در حوزه ي ديجيتال كار مي كردم- مصاحبه با دکتر«فتانه تقی یاره»-قسمت اول

 

 

   كساني كه ذهن­هاي رياضيات گسسته­ي

قوي­اي دارند در كامپيوتر مي­توانند خيلي سريع رشد كنند

 

 

ابتدا مشخصات شناسنامه­اي خودتان را بفرماييد؟

نام من« فتانه تقي­ياره»، تاريخ تولد 1345، متولد تهران هستم.

 

درباره‌ي چگونگي تحصيل خود با توجه به اين كه مخاطبين ما بچه­هاي دبيرستاني هستند؛ حتي نوع مدرسه دبستان، راهنمايي و دبيرستان هم براي‌ آن‌ها مهم است، آموزشگاه­ها يا مراكز آموزشي­اي كه فعاليت يادگيري را داشتيد و دانشگاه­هاي محل تحصيل، هم داخل و هم خارج را نام ببريد؟

من فكر مي­كنم مدرسه‌ي دبستان من بيشترين تأثير را در عشق و علاقه­اي كه هنوز هم در من وجود دارد ايجاد كرده است. اما متأسفانه چون محل استيجاري بود هفته­ي گذشته حكمش را زدند كه احتمالاً در آن­جا مي­خواهند برجي بسازند.

 مي‌توانيد نام مدرسه را بفرماييد؟

در حال حاضر بشارت است قبل از انقلاب نام آن مژده بوده است ولي نمي­دانم كجاي نام مژده ضدانقلابي بود كه بعد از انقلاب نام مژده را به بشارت تغيير دادند. به هر حال زمان تحصيل من نام دبستان مژده بود، يك دبستان خيلي معمولي، هم‌اكنون در منطقه 10 آموزش و پرورش است و آن زمان هم كه ما درس مي­خوانديم منطقه 10 بود.

نكته­ي خاص و ويژه­اش داشتن مدير خيلي خاص و ويژه­اي بود. نام ايشان - مرحومه «خانم زهره­ دانش» بود كه من بسيار به ايشان علاقه داشتم و دارم و ايشان بسيار مستبد و ترسناك بودند و من جزو معدود شاگرداني بودم كه از ايشان نمي­ترسيدم.

 هميشه با ايشان شوخي مي­كردم. خيلي ابهت داشتند يعني حتي مادرهاي بچه­ها هم از ايشان به شدت مي­ترسيدند، البته از آن دسته افرادي بودند كه استعدادپرور بودند و ممكن بود بچه­هاي متوسط و ضعيف را خيلي پرورش ندهند. ايشان داراي سبك خاصي بودند ولي بچه‌هاي باهوش و بااستعداد را پيدا مي‌كردند و او را رشد مي­دادند.

به عنوان مثال كلاس چهارم دبستان بودم كه ايشان از خانواده­ي من خواستند كه در آزمون ورودي مدرسه­ي آلماني­ها - كه خيلي سخت و چند مرحله­اي بود - شركت كنم، من هم شركت كردم و قبول شدم و به دليل اين كه خانواده­اي مذهبي­ داشتم و در آن­ مدرسه­ دختر و پسر مختلط بودند اجازه ندادند كه بروم.

 پنجم دبستان هم كه بودم اولين يا دومين سالي بود كه استعدادهاي درخشان ورودي مي­گرفت ايشان دوباره به اصرار خانواده‌ي مرا مجبور كردند كه من آزمون بدهم، سه يا چهار مرحله­ را قبول شدم اما به دليل مختلط بودن مادرم اجازه ندادند كه من وارد استعدادهاي درخشان شوم، ولي اعتماد به نفسي كه در من به واسطه‌ي قبولي‌هاي مكرر به وجود آمده بود  كه البته همت خانم «زهره دانش» بود  خودش خيلي پيش­بَرنده بود.

 وارد استعدادهاي درخشان نشدم، وارد مدرسه­ي آلماني­ها هم نشدم اما اعتماد به نفسي كه از هر آزموني بدون هيچ مشكلي مي­توانم عبور كنم و برخورد ايشان در مدرسه و حمايت­هايي كه از بچه­هاي زرنگ يا پُرروتر مي‌كردند خيلي تأثيرگذار بود.

چون من خواهري داشتم كه از من 4 سال بزرگ­تر بودند. من اول دبستان بودم خواهرم پنجم دبستان بود.

 اسم ايشان چيست؟

 خواهرم «فاطمه تقي­ياره» هستند، ايشان در دكتراي روان­شناسي در حال تحصيل هستند. خواهرم بسيار آدم افتاده و خجولي بودند و هستند و مديرمان هميشه از من تعريف مي­كردند كه اين  خواهر كوچك‌تر  هم باهوش است و هم پررو، هميشه از من به پررويي آن هم به معني مثبت معروف بودم.

مثلاً من از دوم دبستان تمام دعا و ورزش سرصف كلاس پنجم دبستاني را مي­خواندم، من فكر مي­كنم اين­ها خيلي در اعتماد و موفقيت تأثير دارد. من به ياد دارم آن زمان اصلاً بلد نبودم آيت­الكرسي عربي بخوانم.

 با اين كه ايشان ظاهراً مذهبي هم نبودند، ولي ما از 6-5 سال قبل از انقلاب سرصف حتماً آيت­الكرسي مي‌خوانديم و من كه كلاس اول بودم را مجبور مي‌كردند كه آيه­ي قرآن ياد بگيرم كه سرصف بخوانم. خدا رحمتشان كند بسيار آدم را «مجبور» (force) به موفقيت مي­كردند. اين از جهت دبستان بود.

جوايزي هم در منطقه بود كه به ياد دارم ايشان معرفي مي­كردند، فرم­هايش را پر مي­كردند و چنين جوايزي هم گرفتم يا مثلاً پنجم دبستان كتابي بود كه از طرف هويدا به بچه­هاي باهوش هديه داده مي­شد به نام عظمت بازيافته  كتاب پيشرفت­ها و موفقيت­هاي ايران بود كه توسط شاه پهلوي انجام شده بود  و اين كتاب از طرف هويدا به من هديه داده شده بود من فكر مي­كنم همه به همت ايشان بود، درواقع همه را مرهون معرفي كردن­هاي ايشان هستم.

يعني شما هميشه از طرف منطقه و ... تشويق مي­شديد؟

 اين فضا بسيار در روحيه­ي من تأثيرگذار بود. راهنمايي هم يك مدرسه­ي خيلي معمولي نزديك خانه به نام مدرسه­ي راهنمايي شايسته در منطقه 11 بود.

 آن زمان منطقه 10 در خيابان كمالي بود نزديك پادگان لاهوتي فكر مي­كنم مدرسه­ي ما هم منطقه 11 بود. البته فكر كنم محدوده‌ي منطقه 10 بود. دبيرستان و راهنمايي را در مدرسه‌ي شايسته گذراندم. و دوم راهنمايي بودم كه انقلاب شد.

 به هر حال ما يك سري معلم­هاي متوسط داشتيم يك سري معلم خيلي ضعيف داشتيم كه واقعاً هم من معلم اول راهنماييم خيلي خيلي خشن و غير اخلاقي و غير منطبق بر اصول معلمي بودند، ايشان تاريخ و جغرافي به ما درس مي­دادند و من تا آخر دبيرستان هيچ­وقت جغرافي نمره‌ي بالاي 16 نگرفتم آن هم به دليل احساس بدي كه ايشان نسبت به درس به ما داده بودند. متأسفانه تأثير معلم روي من خيلي زياد بود.

راهنمايي كه تمام شد وارد دبيرستان شدم و در هر سال، چهار دبيرستان مختلف رفتم كه همه دبيرستان‌هاي معمولي بود. اولين دبيرستان، فاطميه در منطقه 10 بود، دبيرستان دوم دبيرستان شهرزاد بود كه به بنت­الهدي صدر تغيير نام داد و نزديك منطقه 10 بود، دوم نظري را آن­جا بودم به خاطر مسائل سياسي و گروه بازي­هايي كه داخل دبيرستان بود براي سال سوم دبيرستان‌ام را عوض كردم و دوباره به دبيرستان قدس در منطقه 10 رفتم.

همه‌ي اين اتفاق‌ها در سال­هاي التهاب انقلاب رخ داده بود؟

 خط­هاي سياسي در دبيرستان­ها زياد بود. ما بيشتر فعاليت­هايمان فعاليت­هاي فوق برنامه بود. مثلاً ما در دوران تحصيل خيلي كار فوق برنامه انجام مي‌داديم و فكر مي­كنم در شكل­گيري شخصيت به شدت تأثير داشت، مثلاً من اداره كننده­ي كل گروه تئاتر بودم و براي اجراي تئاتر از پادگان روبرو چند قبضه اسلحه مي­گرفتيم و در مدرسه از اسلحه­ي واقعي استفاده مي­كرديم. كارهايي از اين دست كه آدم را در كارهاي اجرايي جاافتاده مي­كند انجام مي­داديم.

سوم نظري دبيرستان قدس بودم و آن­جا سال چهارم دبيرستان نداشت درضمن چون تعداد بچه‌هاي رشته‌ي رياضي خيلي كم بود ما را به دبيرستان ديگري به نام ارشاد در ميدان توحيد فرستادند. فكر كنم دبيرستان ارشاد منطقه 2 بود و خود اين سوئيچ كردن، تعويض معلم و مدرسه تأثير منفي در كيفيت درس خواندن سال­هاي دبيرستانم داشت.

 براي من درس در آن سال­ها خيلي فرعي شده بود، ولي در عين حال من مشكلات خانوادگي هم داشتم؛ مثلاً مادرم سال 59 در امتحان­هاي ثلث آخر من در بيمارستان تحت عمل جراحي قرار داشتند و بستري بودند، فشارهايي به اين صورت هم داشتيم كه تأثير مي­گذاشت.

 البته در تمام سال­ها هميشه شاگرد اول بودم هيچ سالي نبود كه من شاگرد دوم كلاس باشم به جز سال چهارم نظري كه تقريباً آن­جا يك كلاس 60 نفري داشتيم كه همه شاگرد اول بودند، درواقع از 4-3 مدرسه كه كلاس‌هاي رياضي­اش منحل شده بود همه در آن مدرسه جمع شده بودند آن مدرسه فقط رياضي داشت چون دخترها كمتر رياضي مي­رفتند و در آن­جا شاگرد اولي هم تعيين نمي­شد همه‌ي معدل­ها بالاي نوزده بود، ولي موفقيت تحصيلي مكرر بود ولي نه با عمق. احساس مي­كنم دوران دبيرستان عميق درس نخواندم.

متأسفانه هميشه درس خواندن براي من در الويت سوم بوده است، و اين مسأله براي بچه­ها بدآموزي دارد شما بايد اين مطالب را حذف كنيد.

 نه‌نه، صحبت­هايي كه شما مي­فرماييد كاملاً بحث­هاي آموزشي است؛ يعني بحث­هاي تخصصي آموزشي چون من مطالعه دارم. شما خيلي خوب توضيح مي­دهيد يعني گاهي اوقات برنامه­هاي فوق برنامه باعث تقويت درس­هاي آينده­ي آن شخص مي­شود.

در مورد كلاس كنكور هم مدرسه‌ي ­ما  مدرسه­ي سال آخر  خوبي‌هايي داشت. البته واقعاً لطف خدا بود زماني آدم احساس مي­كند مسيري برايت طراحي شده است حتي اگر خودت كوتاهي هم كني تو را مجبور مي كنند در آن مسير بيفتي؛ اين ترتيب مدرسه­ي سال دوم ما بود كه خيلي هم از لحاظ معلم­ها مدرسه­ي پاييني بود ولي ما در آن كلاس تيم خيلي قوي­اي بوديم كه علي‌رغم داشتن معلم‌هاي خيلي ضعيف به خاطر يكديگر خيلي خوب درس مي­خوانديم.

منظور شما از داشتن تيم چيست؟

 يعني با هم مي­نشستيم پلي­كپي­هاي اضافي از جاهاي مختلف  پيدا مي‌كرديم، مسأله­ي فيزيك حل كنيم؛ يعني چنين فضايي براي خود درست كرده بوديم و به شدت به يكديگر در مسائل درسي كمك مي­كرديم. مدرسه­ هم جنوب شهر بود، دبيرستان قدس انتهاي هاشمي است. فضاي صميمي در جنوب شهر خيلي متفاوت است چون حتي در مدرسه­ي سال چهارم كه منطقه 2 بود  همه‌ي پدرها بچه­ها را با ماشين به مدرسه مي‌آوردند. خوبي سال چهارم ما اين بود كه كلاس كنكور را مدرسه براي ما گذاشت.

 آن زمان  24 سال پيش  هم فضا با حالا خيلي متفاوت بود. دخترها آزاد نبودند، محيط­ها بسته­تر بود ولي چون مدرسه كلاس كنكور گذاشته بود آرامش خانواده و بچه‌ها را داشت.

مدرسه كه تمام مي­شد همان­جا ناهار مي­خورديم و تا شب در كلاس كنكور بوديم. اين كلاس كنكور خيلي به‌جا و به­موقع بود براي كسي مثل من كه چهار سال را خوب درس نخوانده بودم.

 جبران كرديد؟

كنكور سراسري هم كه دو مرحله­اي بود رتبه­ي مرحله­ي اول البته خوب نبود ولي به هر حال رتبه‌ي 420 براي كسي كه خوب درس نخوانده بود رتبه­ي بدي نبود، اما مرحله­ي دوم خيلي بهتر امتحان دادم چون تشريحي بود. ما آن موقع در كنكور فقط بايد دوازده رشته انتخاب مي‌كرديم، سر جلسه­ي امتحان هم پر مي­كرديم كه شوهرخواهرم كمك كردند و واحدها را از قبل براي من تنظيم كرده بودند و من سر جلسه‌ي امتحان متوجه شدم كه به هيچ‌كدام از آن واحدها علاقه ندارم. ديدم من شيمي را كه خيلي بد دادم شيمي را از همان اول نظري هر چهار سال معلم شيمي ضعيفي داشتم و باعث شد در كنكور، كامپيوتر - كه ضريب شيمي 0 صفر بود - را بزنم؛ يعني متأسفانه در حالي كه درس خيلي شيريني است من اصلاً از آن چيزي سر در نمي­آورم.

به هر حال در كنكور هم مرحله‌ي دوم را خوب دادم و رشته­ها را  سر جلسه انتخاب كردم، من 9 تا مهندسي برق زدم، 4 تا شريف زدم الكترونيك جدا بود، كنترل جدا بود و در اين دوازده انتخاب معدود بايد از كدهاي‌مان براي رشته­هاي مختلف استفاده مي­كرديم.

 فكر كنم كنترل و مخابرات و الكترونيك را زدم و قدرت هم مختص پسرها بود سپس 2تا مهندسي برق تهران را زدم و پس از تهران پليتكنيك را انتخاب كردم و فكر كنم يك مهندسي مكانيك شريف را هم انتخاب كردم چون به مكانيك هم خيلي علاقه داشتم.

 انتخاب دهم كامپيوتر شريف بود، به اين دليل رشته‌ي كامپيوتر را انتخاب كردم كه فقط در كنكور قبول شوم چون واقعاً در دانشگاه شناخت نبود، در مدرسه اصلاً كسي نبود كه به شما بگويد در رشته‌ي كامپيوتر قرار است چه چيزي ياد بگيريد. الحمدلله خدا لطف كرد و رتبه­ي مجموع كنكورم پس از مرحله‌ي دوم 147 شده بود كه كامپيوتر شريف نمره آوردم.

چه سالي كنكور قبول شديد؟

 سال 1363.

پس سال 63دانشگاه شريف رشته­ي كامپيوتر قبول شديد؟

 بله. سال 63 من وارد محيط علمي دانشگاه شريف شدم. محيطي كه داراي فضاي شديد علمي است و كمك كننده است، اما من تا آن زمان هم درس خواندن بلد نبودم واقعاً بلد نبودم، شايد خيلي چيزها قابل گفتن نباشد من فكر مي­كردم سر كلاس درس را ياد مي­گيرم، من درس­هايم را طوري چيده بودم سه روز در هفته شنبه، دوشنبه، چهارشنبه واحد برداشته بودم.

آن­جا هم خيلي خوب بود مثلاً يك درس 3 واحدي در 3 روز ارايه مي‌شد، سه كلاس يك ساعته داشت و الان همه­ي درس­ها را به خاطر اشتغال زياد استادها دو واحدي كردند. مثلاً برنامه‌ريزي كرده بودم كه شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت 8 الي 9 رياضي، 9 الي 10 فيزيك، 10 الي 11 زبان و 11 الي 12 هم برنامه‌سازي داشته باشم؛ يعني به اين صورت مرتب كرده بودم و روزهاي فرد را در خانه بودم. در خانه مي­ماندم و از خواهر و برادر كوچكترم مراقبت مي‌كردم.

ما خانواده­ي بسيار پرجمعيتي داريم. الحمدلله الان ما هشت خواهر و برادر هستيم. 4 نفر از ما استاد دانشگاه هستند، 2 نفر هم فوق ليسانس معماري و عكاسي دارند. مادرم خيلي به درس علاقه داشتند و اين علاقه را به همه­ي ما انتقال مي­دادند البته منتقل كرده بودند هم ژنتيكي هم در رفتار، ما را مجبور به درس خواندن مي­كردند. كلاً روزهاي فردي كه در خانه بودم بچه‌داري و آشپزي هم مي‌كردم يعني به مادر و خواهرم كمك مي­كردم، اصلاً معني درس خواندن را بلد نبودم. ترم اول و دوم  فكر مي­كردم بايد سر كلاس گوش كنم و ياد بگيرم نمي­دانستم خارج از كلاس هم بايد وقت گذاشت و تمرين كرد. فكر مي­كنم معدل ترم اول و دوم من 14 يا 15 شد.

نمره‌ي رياضي­هايم كه 11 بود، مثلاً رياضي(1) يازده شده بودم، رياضي(2) كه خوب بود فكر كنم 18 يا 19 گرفتم چون درس خواندن را ياد گرفته بودم، ولي نمره‌ي رياضي(1)، فيزيك(1) من ده و يازده بود. واقعاً بلد نبودم چطور بايد درس بخوانم. دانشجوهاي دانشگاه شريف برخلاف دانشجوهاي دانشگاه تهران خيلي ارتباط عمومي قوي‌اي ندارند آن­جا خيلي تك‌روي غوغا مي­كند. اين­جا بچه­هاي سال بالا به بچه­هاي سال پاييني همه چيز را ياد مي­دهند. از جهت دانشجويي خيلي فضاي خوبي است ولي در دانشگاه شريف اصلاً چنين فضايي نبود كه كسي راهنمايي كنند، اما همه­ي مزيت رشته­اي كه قبول شده بودم اين بود كه بسيار با ويژگي­هاي ذهني و مغزي من هم‌خواني داشت.

من عاشق رياضيات جديد بودم و مي­دانيد كه كساني كه ذهن­هاي رياضيات گسسته­ي قوي­اي دارند در كامپيوتر مي­توانند خيلي سريع رشد كنند. من درس مباني كامپيوتر را كه با مهندس اسماعيلي - كه فوق ليسانس بودند - گذراندم. گمان مي‌كنم ايشان هم ترم دومي بود كه مباني درس مي­دادند، قبل از آن ... ... ...   دكتر قدسي بودند، و زماني كه دكتر قدسي براي دكتـرا به خارج از كشور رفتـه بودند مهندس اسـماعيلي مدرس اين درس شـده بودند و بسـيار مسـلط و زيـبا مباني را درس مي‌دادند.

تازه وقتي ترم دوم مباني گرفتم احساس كردم اين همان حفره­اي است در عالم كه تو مي­تواني آن را پر كني، در آن زمان احساس مي‌كني خدا دقيقاً تو را جايي انداخته كه با تمام ويژگي­هاي ذهني و توانايي­هاي مغزي‌ات و با همه چيز تو تطبيق دارد. لطف خدا بود كه در رشته­اي قبول شدم كه انتخاب آن فقط به دليل قبولي در كنكور بود و الحمدلله از زماني كه مباني شروع شد من شاگرد اول­ كلاس مي­شدم. دوباره به روند موفقيت­هاي قبلي برگشت يعني در همه­ي كلاس­ها دانشجوي ممتاز مي‌شدم. تا ليسانس پيش رفتم البته دانشگاه هم در سال‌هاي جنگ بود.

من در جهاد دانشگاهي در حوزه­ي ديجيتال كار مي­كردم. تا سال 65 فقط درس مي­خواندم معدلم حدود 5/17 بود كه در دانشگاه شريف معدل قابل قبولي بود درواقع معدل خيلي خوبي بود. سپس سال 65 فعاليتم را با جهاد دانشگاهي در اوج نيازهاي جنگ و جبهه در زمينه‌ي كمك به رزمنده‌ها شروع كردم، به هر حال آدم يك عِرقي هم داشت كه كمك كند تا آن زمان هيچ خواهري وارد جهاد دانشگاهي نشده بود كه من وارد جهاد فيزيك شدم.

رئيس گروه فيزيك  آقاي اقتصادي   تنها كسي بود كه با خواهرها كار مي‌كرد چون خواهرها اجازه ورود به جهاد را نداشتند، اما ايشان راه مرا براي جهاد باز كردند؛ چون بايد پژوهشي را كه انجام مي­داديم روي هلوگرام پرينت مي­گرفتم و هلوگرام را هم فقط جهاد برق داشت و چون من بايد دائم جهاد برق مي­رفتم و كار مي‌كردم و مشكل‌هاي پيش آمده را برطرف مي‌كردم افرادي كه آن‌جا كار مي‌كردند به اين نتيجه رسيدند كه  كه خواهرها هم مي­توانند به جهاد رفت و آمد كنند و كار كنند.

جهاد فيزيك پست خالي نداشت چون بايد با مدرك تطبيق داشته باشد و من هم دانشجوي كامپيوتر بودم. رياضي­ها مرا به عنوان مأمور در فيزيك استخدام كردند، در اين بين چون جهاد برق هم مي­رفتم برق و رياضي و فيزيك به زباني خواهردار شده بودند. برقي­ها از من خواستند گروهي از خواهرها را جمع كنم و اولين گروه من شامل خانم‌ها مهندس يونسي­فر- كه هنوز هم با ايشان ارتباط دارم - ، خانم مهندس خاني و خانم مهندس عليزاده - كه مهندسي پزشكي مي­خوانند - و دو نفر ديگر هم بچه­هاي كامپيوتر بودند. اين افراد را جمع كردم در گروه ديجيتال و خواهران گروه ديجيتال را تشكيل داديم.

 از سال 65 كه وارد جهاد شدم دوباره درس در الويت دوم قرار گرفت. به عنوان مثال پروژه­اي مي­آمد كه بايد اسمبلي يك هواپيما را از قديم به جديد تغيير مي‌داديم و چنين حجمي كه بايد فقط روي اسمبلي عوض مي‌شد. فضاي اينچنيني بود و درس دوباره كم شد و درس من 5/5 سال زمان برد يعني دوره‌ي ليسانس من 11 ترم طول كشيد. از سال 65 به بعد ديگر درس نخواندم چون باز هم به واسطه­ي روحيه­ي كار جمعي و گرايش­هاي سياسي و اين­جا هميشه براي من تعيين كننده بود، از سال 65 عضو شوراي مركزي انجمن اسلامي شريف مسؤول واحد خواهران هم شدم.

 

1389/5/1 لينک مستقيم

نظر شما پس از تاييد در سايت قرار داده خواهد شد
نام :
پست الکترونيکي :
صفحه شخصي :
نظر:
تایید انصراف
 فعاليت‌هاي علمي رشد

 

     

 

 

صفحه‌ي اصلي

     

 

راهنماي سايت

     

 

 

آموزش

     

 

بانك سوال

     

 

 

مسابقه

     

 

 

زنگ تفريح

     

 

 

مصاحبه و گزارش

     

 

 

معرفي كتاب

     

 

 

مشاوره

     

 

 

پرسش‌و‌پاسخ‌علمي

     

 

اخبار

     

 

فعاليت‌هاي علمي

 تماس با ما