مصاحبه و گزارش - موضوعي
 موفقيت در حذف موانع اجرايي(مصاحبه و گزارش شماره ی178)
موفقيت در حذف موانع اجرايي(مصاحبه و گزارش شماره ی178)
من زمان تأسيس هر مكاني مي روم و وقتي تمام مي شود بيرون مي آيم-مصاحبه با دکتر«فتانه تقی یاره»-قسمت دوم

هم­زمان با ورودم به جهاد تخصصي و كارهاي سياسي شما حساب كنيد كه درس در چه درجه‌ا‌ي از اهميت  قرار گرفت. در سال 65 معدل من 5/17 بود، ترم دوم سال 65 ، 5/11 شد. يك ترم در تمام دوران تحصيل‌ام مشروط شدم، آن هم ترمي بود كه اين دو فعاليت را اضافه كردم. اما ادامه دادم ولي كمي كج­دار مريض درس خواندم و به خوبي قبل نمي­خواندم تا بهمن ماه سال 68 كه فارغ­التحصيل شدم؛ البته بعضي از ترم­ها با نامه از جهاد 6 واحد انتخاب مي‌كردم چون فعاليت جهاد خيلي زياد بود واحدها را كم مي­گرفتيم اما تعداد سنوات‌ام از لحاظ بيروني طولاني بود.

ما نمي‌توانستيم كنكور فوق‌ليسانس سال 68 شركت كنيم چون كساني كه شهريور ماه فارغ­التحصيل مي‌شدند در خرداد ماه - اوج رحلت امام - كنكور برگزار مي­شد و ما واجد شرايط نبوديم به اين دليل كه بهمن فارغ­التحصيل مي­شديم. كنكور بعدي شهريور 69 برگزار شد كه نتايج قبولي هم بهمن 69 اعلام شد. با اين كه اولين بار بود كه در كنكور فوق شركت مي‌كردم اما قبول شدم، ولي 68 فارغ­التحصيل شدم و 69 وارد دانشگاه شدم درواقع يك سال در اين بين «شكاف، فاصله» (Gap) افتاد. اما سال 68 پس از رحلت امام خيلي سرخورده شده بوديم. من واقعاً نمي­دانستم چه كار مي­توان براي احياي چيزهايي كه از امام در ذهن ما وجود دارد انجام داد. در همين حال در جهاد كار تخصصي انجام مي‌داديم و ارضا نمي­شديم.

 به عنوان مثال ما يك سال كار مي­كرديم مثلاً پروژه­ي نرم­افزاري براي مدار چاپي در جهاد دانشگاهي انجام مي‌دادم. روند كار اين‌طور بود كه پرينت مدار چاپي را طوري بگيريم كه لحيم­هاي خوبي داشته باشد؛ چون تكنولوژي ما در اين­جا ضعيف است. پس از يك سال كار ناگهان نرم­افزار جديدي مي‌امد كه ده برابر نرم‌افزاري كه شما روي آن كار كرديد قابليت داشت يعني احساس مي­كرديم كار علمي به ما رضايت لازم را نمي­دهد، كار فرهنگي محض هم با وجود داشتن ليسانس كامپيوتر ما را راضي نمي‌كرد. من و دو نفر از دوستان‌ام - خانم يوسفي­فر و خانم خاني - كه با هم در جهاد بوديم خدمت چند روحاني رفتيم مثلاً محمدتقي جعفري، حتي پيش گروه­هاي مختلف افراد رفتيم تا مشورت كنيم و متوجه شويم چه ايده­هايي دارند، در آخر هم نتيجه گرفتيم كه ما بايد استاد دانشگاه شويم.

آن زمان ما ليسانس داشتيم و فكر نمي­كرديم بتوانيم ادامه دهيم و وارد دوره‌ي فوق‌ليسانس شويم چون دو سال آخر را بد خوانده بوديم حتي فكر فوق را نمي­كرديم درضمن دانشگاه شريف چهار نفر در كل كشور براي دوره‌ي فوق ليسانس مي­گرفت، ولي انگيزه­ي ما اين بود كه ­جايي كه تخصص و فرهنگ «ميان‌رشته‌اي»  (Interdisciplinary)  مي­شوند استادي است، چون هم مي­تواني تأثير فرهنگي داشته باشي و هم كار تخصصي انجام دهي. سپس تصميم گرفتيم استاد دانشگاه شويم پس بايد ادامه تحصيل مي‌داديم به همين جهت شروع به درس خواندن كرديم و من در كنكور فوق ليسانس رتبه­ي 1 را به دست آوردم چون انگيزه بود يك‌باره قضيه را جلو برد و موانع را از سر راه برداشت.

چه سالي بود؟

 همان سال اول كنكور، يعني شهريور 69 كه من ورودي بهمن 69 بودم. وارد دوره­ي فوق‌ليسانس شديم و در فوق ليسانس هم چون رتبه­ي 1 بودم استادهايم نگاه ديگري نسبت به من داشتند، انتظار ديگري از آدم داشتند و آدم هم در مسير درس خواندن قرار گرفته بود، اما آن زمان هم خيلي رايج نبود كه بچه­ها دوساله فارغ­التحصيل شوند. از بهمن 69 تا بهمن 72 درس من طول كشيد يعني 6 ترمم را كامل استفاده كردم. من ترم3 بودم كه استاد دانشگاه شريف شدم آن زمان هنوز فوق ليسانس هم نداشتم. پس از آن قانون تغيير كرد به اين‌صورت كه ما فقط به دانشجويان دكترا اجازه‌ي تدريس مي‌دهيم. چون مي‌خواستند در درس برنامه­سازي پيشرفته C تدريس كنند و در ذهن ما هدف استاد شدن بود، يك گپي بود كه كسي C بلد نبود يعني حتي استادها و فارغ­التحصيل­هاي‌مان هم بلد نبودند. استادهاي‌مان فوقش پاسكال مي­دانستند و كسي اصلا C نمي­دانست.

آن‌جا فقط آقاي مهندس پوراطهم C مي‌دانستند و من، و چون تز ليسانس‌ام را خيلي قوي داده بودم درواقع 5/1 سال روي آن كار كرده بودم. مثلاً سال1367 كه من ... ... ... كار كردم تازه كتاب آن نوشته شده بود. يعني مبحث جديد و بكر بود و من ليسانس‌ام را با آن كار كردم و C را كمي درحد درس خواندن نه درحد كار كردن بلد بودم. من هم فهميدم اين مسأله راهي به سمت استادشدن است و گفتم من بلدم و حدود هفت ترم از سال 70 تا 74 كه ايران بودم تدريس واحد برنامه­سازي پيشرفته‌ي دانشگاه شريف به عهده‌ي من بود، و به اين صورت از اين فرصت استفاده كردم كه وارد سيستم شوم و از سال 1370 هم تدريس مي­كردم و هم دانشجو بودم تا سال 72 كه فارغ­التحصيل شدم.

پس از فارغ­التحصيلي همين­ دانشگاه (شريف) تصميم به استخدام من گرفت، كه قانون آمد فوق ليسانس­ها در تهران نمي­توانند استخدام شوند اما چون آن زمان دكتر اعتمادي رئيس دانشگاه بودند و دكتر ... ... ...  معاون آموزشي خيلي مايل بودند و به بنده خيلي لطف داشتند كه من حتماً در آن سيستم بمانم، چندين بار با وزارت علوم مكاتبه كردند تا مجوز استخدام مرا با وجود موانع قانوني گرفتند و از مهر ماه 73 و شايد چند ماه بيشتر به صورت هيأت علمي فوق ليسانس استخدام دانشگاه شريف شدم. حدود دو سال در ايران بودم البته در اين دو سال هم در حال مكاتبه با جاهاي مختلف بودم كه براي ادامه تحصيل كجا بروم چون متوجه شدم كه با مدرك فوق‌ليسانس در هيأت‌علمي كاري نمي توان انجام داد يعني به چشم دانشجو به آدم نگاه مي­كردند در نتيجه تصميم گرفتم ادامه تحصيل بدهم اما بورسيه هم قبول نشدم.

 كنكور دكترا شركت كردم اما باز هم قصد رفتن نداشتم چون مجرد بودم و مي‌دانستم  كه دانشگاه دانشجوي مجرد نمي­فرستند ولي با وجود نخواندن درس رتبه‌ي 5 شدم اما اصلاٌ اسم من جزو قبولي­ها اعلام نشد نمي‌دانم چرا؟ با اين كه من آمار رسمي­ داشتم كه رتبه 5 قبول شدم بچه­هاي سازمان سنجش اين خبر را براي من آورده بودند، ولي در قبولي­ها همان پسري كه اين خبر را به من داده بود - نفر پانزده‌ام - اسمش درآمد و اسم من اصلاً اعلام نشد. اعلام مي­كردند، مي­گفتند نرو! ولي چرا اعلام نكردند؟ پس از آن به دنبال اين بودم كه از جايي‌كه منع قانوني نداشته باشد بورسيه بگيرم.

 بورس «مونبوشو» (Munbosho) ژاپن را خبردار شدم كه من هم چون مدارج موفقي داشتم، مونبوشو يعني وزارت علوم ژاپن، وزارت علوم ژاپن يك بورسي براي خارجي­ها دارد كه بورس آن هم هيچ تعهدي ندارد، بورس مي­دهند آن­جا درس بخواني و وقتي تمام شد به كشور خود برگردي لازم هم نيست چند سال خدمت كني يا هر چيز ديگر، بيشتر بحث آن‌ها روي گسترش فرهنگي­شان است و تعاملات‌شان با كشورهاي خارجي، در واقع مي­خواهند دانشگاه­هاي بين­المللي­شان را توسط دانشجوهاي خوب خارجي‌اي كه جذب مي­كنند تقويت كنند و انصافاً خوب هم پول مي­دهند. حدود دو سال طول كشيد كه من بورس «مونبوشو» (Munbosho) را گرفتم.

با تعدادي از دانشگاه­هاي توكيو و شهرهاي ديگر نيز مكاتبه كردم از دانشگاه توكيو و دانشگاه صنعتي توكيو پذيرش گرفتم كه من هر دو را به سفارت اعلام كردم كه آن­ها مرا به انتخاب اولم كه دانشگاه صنعتي توكيو بود «Tokyo Institute of Technology» راهنمايي كردند و آن­جا مرا پذيرش دادند البته با بورسيه، كه من فروردين سال 75 براي ادامه تحصيل دكترا به اين دانشگاه رفتم. آن­جا هم به مدت 6 ماه زبان ژاپني ‌خوانديم، در 6 ماه دوم يك «پژوهش‌گر» (researcher) بودم كه با محيط «آزمايشگاه» (lab) مثلاً با پژوهشي كه استاد انجام مي­دهد آشنا شويم.

 بهمن 75 امتحان ورودي دكترا را شركت كردم و از فروردين 76 وارد دوره­ي دكترا شدم. 3 سال به طول انجاميد. پس از ارايه‌ي دفاع تز دكتراي‌ام در 6 اسفند 78، عازم تهران شدم، و 16 اسفند 78 من تهران بودم يعني حتي در جشن فارغ­التحصيلي براي گرفتن مدرك‌ام هم در توكيو نماندم، البته به اين دليل آمدم كه 18 اسفند پرواز حج داشتم البته از طريق ژاپن ... ... ... ... گرفتم كه بروم حج و افتخار زيارت آن­جا هم نصيب من شد. الحمدلله رفتم و وقتي برگشتم ايران مدركم را استادم براي‌ام به سفارت فرستاده بود و از سفارت به ايران آمده بود، تا فروردين 79 كه PHD) ام( را گرفته بودم.

عناوين و مسؤوليت­هاي اجرايي و اجتماعي گذشته و در حال حاضر خودتان را بفرماييد؟

بعضي از فعاليت­هاي دوران دانشجويي را كه گفتم. در واقع من دبستان شير و خورشيد بودم يعني من عملاً هر كاري به جز درس خواندن را اهميت مي­دادم، راهنمايي كار اجتماعي­اي به آن صورت انجام نمي‌دادم، دبيرستان فعاليت­هاي خيلي زيادي داشتيم از جمله، معمولاً فعاليت­هاي كلاسي انجام مي­داديم. با انجمن و گروه‌ها فعاليت نمي­كرديم، ولي فعاليت­هاي فوق برنامه داشتيم. در دوم و سوم دبيرستان دو سه گروه تئاتر را كارگرداني مي‌كردم. چهارم دبيرستان كاري انجام ندادم. در دانشگاه از سال 65 عضو شوراي مركزي انجمن اسلامي دانشجويان مسؤول واحد خواهران بودم. البته سال 63 هم فعاليت‌هايي انجام مي داديم اما من  مسؤول نبودم.

در سال 65 همكار گروه فيزيك جهاد دانشگاهي بودم. قبلاً خدمتتان عرض كردم رياضي و برق هم‌زمان بود كه من پس از رياضي به برق منتقل شدم كه تا سال 69 همان‌جا ماندم. سال 69 كه فوق ليسانس قبول شدم همكاري­ام را با جهاد دانشگاهي در بخش فرهنگي آغاز كردم كه در بخش فرهنگي جهاد مسؤول دفتر مطالعات بودم اين فعاليت­ها در دوران تحصيل بوده است. از سال 70 هم كه استاد حق­التدريس دانشگاه شريف بودم تا سال 1373. در سال73 عضو هيأت علمي شريف بودم تا فروردين 75، از زماني هم كه به ايران برگشتم در مركز كارآفريني دانشگاه شريف در مرحله­ي راه­اندازي قائم­مقام مركز بودم، رئيس مركز آقاي دكتر فيض­بخش بودند و من قائم­مقام ايشان بودم تا سال 1381.

من زمان تأسيس هر مكاني مي­روم و وقتي تمام مي­شود بيرون مي­آيم. در تأسيس و راه­اندازي پارك علم و فناوري با دكتر هاشمي كار مي­كردم، در سال 82 و83 در راه‌اندازي مدير گروه IT اين‌جا بودم، 84 هم مدير مركز شدم كه خيلي عمر كوتاهي داشت و نُه ماه بيشتر نبود. تابستان 84 تا امروز مدير گروه IT دانشكده هستم. البته در اين سال‌ها از 80 تا 84 مدير سايت دانشكده­ي خودمان هم بودم كه خيلي هم آن را ارتقاءداديم يعني من آن زمان يك تيم دانشجويي گذاشته بودم كه در حال حاضر همه‌ي اعضاي آن تيم در بيرون مسؤول سايت­هاي مختلفي هستند و از سال 84 به بعد ديگر هيچ نيروي دانشجويي­اي آن­جا نگذاشتند با سرباز آن‌جا را اداره مي‌كنند و متأسفانه زياد هم رشد نكرده است. فكر مي­كنم مسؤوليت­هاي اصلي را گفته باشم.

 

راجع به پروژه­هاي پژوهشي خودتان بفرماييد و راجع به يكي از حوزه­ها مفصلاً توضيح دهيد به صورتي كه براي بچه‌ها قابل درك باشد؟

شايد اولين پروژه­ي پژوهشي، پروژه­ي فوق ليسانس‌ام بود؛ البته به جز پروژه­هاي جهاد دانشگاهي كه قديم­تر است و شايد در حال حاضر خيلي مطرح نباشد، پروژه­ي جدي پروژه­ي فوق ليسانسم بود كه تحليل پروژه‌ي، پروژه­ي پژوهشي استادم هم بود. ايشان روي توليد يك نرم­افزار آموزشي كار مي­كردند كه اين نرم­افزار در حالي كه يك سري الگوريتم­هاي موازي پيچيده را اجرا مي­كند يك فضاي گرافيكي عيني هم درست كند كه در اين فضاي عيني حركت داده‌هاي آن الگوريتم باعث شود كه بچه­هايي كه مي­خواهند الگوريتم را ياد بگيرند با آموزش داده‌هاي مختلف آن را ياد بگيرند؛ اما در اين تحقيق از جهت آشنا شدن با محيط­هاي «پوچ،تهي» (Null) خيلي مطلب ياد گرفتم يعني آن زمان (Xwindow) - كه الان هم در ايران نيست - تحت يونيكس بود.

در سال 70 مدل 3.1 ويندوز تازه به بازار آمده بود كه بايد روي آن 16 فلاپي نصب مي­شد و خيلي ابتدايي­تر از (Xwindow) تحت يونيكس بود، ما در ايران تحت لينوكس داشتيم، مثلاً ما چقدر زحمت كشيديم لينوكس مدل بِتا پيدا كرديم كه بسيار باگ داشت. در اين لينوكس (Xwindow) را نصب كرديم تا من بتوانم پروژه­ام را انجام دهم. سپس يك كامپيوتر در ايران بود كه لينوكس داشت كه در زمان پروژه­ام به من اجازه دادند كه آن كامپيوتر را از دانشگاه خارج كنم و به خانه ببرم كه بتوانم پروژه را اجرا كنم و كار كنم. سختي­هاي زيادي براي به دست آوردن اين محيط ابتدايي باگ­دار كشيدم ولي سود من از پروژه­ي فوق ليسانس‌ام بيشتر از منفعت علمي،  موفقيت در حذف موانع اجرايي بود.

ما آن زمان براي جستجو بايد به كتابخانه‌ مركزي دانشگاه مي­رفتيم. از دو سه هفته قبل نيم ساعت وقت مي‌گرفتيم، اينترنت هم نبود، « cdاي» در كتابخانه بود كه شما كيبوردتان را به خانم يا آقايي كه مسؤول بودند مي‌داديد تا آن‌ها اين كيبورد را در آن «cd» ، جستجو مي­كردند؛ دو سه روز بعد يك پرينت مي­دادند كه نتايج آن جستجو بود. بچه­ها الان نمي­توانند تصور كنند درآوردن دو مقاله براي خواندن چقدر مي­توانست شيرين باشد. در حال حاضر وقتي ما در اينترنت جستجو مي­كنيم كلي اطلاعات به دست مي‌آوريم و ما كه آن سختي­ها را چشيديم متوجه مي‌شويم شيريني­اش برايمان خيلي بيشتر است. واقعاً آدم بعضي وقت­ها به دليل گردش اطلاعات خيلي آسان بايد بنيانگذاران اينترنت را دعا كند.

در هر صورت در يك محيط سخت اجرايي من محيطي ساختم كه توانستم در آن محيط نرم­افزار خيلي خوبي بنويسم. تجربه­ي فوق­العاده جالبي كه هيچ­وقت از يادم نمي­رود براي دوستاني كه احتمالاً مي­خواهند كد بنويسند و برنامه­سازي كنند مي‌گويم (البته back up گرفتن رايج است)، من شب دفاع فوق ليسانسم ساعت 8 شب در همان شرايط بيماري مادرم، در حال آماده كردن اسلايدهايم بودم،  (power point)هم نبود اسلايدها را هم بايد با يك فايل «ويرايش‌گر» (editor) آماده مي­كرديم سپس پرينت مي­گرفتيم و پرينت را در دستگاه كپي مي­گذاشتيم كه «شفاف» (transparent) كپي بگيرد.

 سپس كپي‌ها را در (opack) بگذاريم تا براي‌مان نمايش دهد. مي­خواستم اسلايدهايم را آماده كنم برنامه را كمي دست­كاري كردم، باگ به وجود آمد. آن برنامه­ هم خيلي پيچيده بود يعني پيچيدگي­هاي خاص خود را داشت چون يك برنامه­ساز بود؛ يعني كد را از ورودي مي­گرفت سپس كدي توليد مي‌كرد كه اين كد داخل برنامه­ي از قبل نوشته شده­اي فراخوانده مي­شد. آن برنامه به نوبه‌ي خود از لحاظ سيستم عامل و كنترل در آن مقطع خيلي پيچيده بود.

يك باگ ايجاد شد. دقيقاً 8 ساعت از من وقت گرفت؛ يعني 4 صبح تازه من برنامه را به وضعيت ساعت 8 شب برگرداندم سپس خوابيدم 6 صبح بيدار شدم و براي دفاع رفتم، به همين دليل از آن به بعد هيچ­وقت تغييري در نرم­افزاري كه از آن «يك نسخه‌ كپي» (back up) نگرفته باشم نمي­دهم؛ يعني بر اين عقيده هستم كه تغيير خطرناك است. ابتدا وضعيت را ثابت كنيد سپس اگر قصد تغيير داشتيد اين كار را انجام دهيد. درس شب آخر امتحان فوق ليسانس من درس خيلي بزرگي بود. اين اولين پروژه­ي اجرايي من بود. پس از دكترا كه به ايران برگشتم درگير سه پروژه­ي ملي در مركز كارآفريني شريف بودم كه آن­ها هم زيبايي­ها و جذابيت­هاي خاص خود را داشت ولي از اين جهت با تخصص من نزديكي نداشت.

من در كنار كارهاي درسي كه  از سال 1369 به خاطر علاقه­اي كه به مديريت داشتم وارد بخش فرهنگي جهاد دانشگاهي شدم چون مسؤول دفتر مطالعات بودم مطالعات مديريتي داشتم. ما پروژه­ي بسيار خوبي كه انجام داديم برنامه­ريزي ميان مدت بخش فرهنگي در سال 69 بود، يعني قبل از اين كه برنامه­هاي 5 ساله و چند ساله و ... خيلي باب شود ما يك برنامه­ي دو ساله براي بخش فرهنگي طراحي كرديم و تقريباً محور اصلي كار در برنامه‌ريزي خود من بودم، چون در دفتر مطالعات اين برنامه‌ريزي انجام مي‌شد. كاري كه انجام داديم اهداف فرهنگي را «قابل رسيدگي» (verifiable) كرديم. به اين معني كه بخش فرهنگي چه هدفي مي‌تواند در دانشگاه داشته باشد مثلاً ارتقا سطح فرهنگي دانشجويان.

اين كه شما بتوانيد اين هدف را تأييد كنيد، پارامترهاي قابل رسيدگي در يك هدف فرهنگي بگذاريد و چطور مي­شود اين­ها را در ... به كار برد، ما در آن پروژه براي واحد آموزش، واحد تبليغات، واحد شهدا، واحد جنگ و واحدهاي مختلف اهداف فرهنگي قابل رسيدگي تعريف كرديم، و من از سال 69 مطالعه‌هاي مديريتي‌ام را شروع كردم و كلاس­هاي مديريتي مستمع آزاد مي­رفتم و اين باعث شد كه سال 79 كه به ايران برگشتم يكي از شاخه­هايي كه مرا جذب مي­كرد مسائل «ميان‌رشته‌اي» (Interdisciplinary) بين كامپيوتر و مديريت بود كه به IT تعبير مي‌شود.

يعني از جهتي بين­رشته­اي IT اي محسوب مي­شد اما من از بُعد كارآفريني وارد قضيه شدم. سال 79 هم تازه اين موضوع در كشور مطرح شد و مركز كارآفريني اصلاً وجود نداشت. ما يك پيشنهاد در مورد تأسيس مراكز كارآفريني دانشگاه­ها نوشتيم كه آن پيشنهاد در وزارت علوم مطرح شد و پس از آن 12 مركز كارآفريني در 12 دانشگاه كشور تأسيس شد. در همان مركز ما سه پروژه­ي ملي گرفتيم كه اين قرارداد را دانشكده­ي (MBA) با وزارت صنايع بسته بود. دو تا كه من مدير آن شدم و سومي كه آقاي دكتر فيض­بخش مدير آن بودند ولي عملاً من تيم را هدايت مي­كردم چون ايشان مدير مركز بودند و كمي از لحاظ كار پژوهشي از موضوع دورتر بودند.

يكي راجع به بررسي زندگي كارآفرينان كشور بود، يكي راجع به تدوين مراحل راه­اندازي يك «تجارت» (business) كه درباره­ي شكست خوردن يا نخوردن آن بود و يك پروژه هم درباره‌ي حمايت­هاي ملي دولتي كه بايد از كارآفريني در كشور شود بود، كه من خيلي راضي هستم اين پروژه دو سال از 79 تا 81 طول كشيد دقيقاً همان دو سالي كه من در مركز كارآفريني بودم اين سه پروژه مرا مشغول كرده بود البته مشكلاتي در اجرا داشتم چون جوان­ها عوض شده بودند.

 پس از 4 سال كه برگشته بودم، بايد با فرهنگ جوان‌ها آشنا مي‌شدم، مي‌فهميدم انگيزش­هاي جوان­هاي اين نسل چيست و خيلي چيزهاي ديگر كه من به آن­ها عادت نداشتم، اين دو سال بسيار سخت گذشت ولي پروژه­ي خيلي خوبي بود، خروجي بسيار خوبي هم داشتيم الحمدلله آن‌قدر بحث كارآفريني پخش شده است كه نهادينه شده. اين سه پروژه هم شروع كار پس از به ايران آمدنم بود.

بعضي از پروژه­هاي اصلي خودم كه بتوانم اين­جا نام ببرم پروژه­هايي بود كه مربوط به توليد «تولكيت» (Toolkit) كاركردن «سيستم‌هاي چندعاملي» (multi-agent-system) ها بوده است كه يكي از دانشجويان خيلي قوي ارشد ما روي اين موضوع كار كردند و تعداد ديگري دانشجو در ارتباط با ايشان كار مي­كردند كه يكي از آن­ها (Inter Prise Resource Planing) با كمك «سيستم‌هاي چندعاملي»   (multi-agent-system) را كار كرده‌‌اند كه من كمي توضيح مي­دهم، پژوهش ديگري داشتيم كه مربوط به همين فيلد در مورد management systems) knowledge ها( بود كه من سال 82 با اين مسأله كه در كشور به شدت به مسأله‌ي استخراج دانش نياز داريم مواجه شدم؛ يعني بحث من با يكي از سازمان‌هايي كه به من مراجعه كرده بودند اين بود كه كارمندان ما همه 28-27 سال سابقه كار دارند و مي­خواهند بازنشسته شوند و مهارت و توانايي­هاي علمي اين افراد وارد سيستم نشده است در دل خود اين افراد مانده و دو سه سال ديگر كه بازنشسته مي­شوند سيستم با فقدان جدي‌اي روبرو مي­شود.

اين انگيزه اين جرقه را در ذهن من زد كه ما به سمت سيستم­هاي مديريت دانش برويم، چون در بحث مديريت دانش شما يكي «استخراج دانش» (Exploitation) را داريد كه شما بتوانيد دانش طرف را حتي دانشي كه خودش هم به آن اذعان ندارد. چند نوع دانش داريم 1. دانشي كه شما مي­دانيد 2. دانشي داريد كه مهارت است 3. دانشي هست كه دانش نهاني است. اين دانش اولاً استخراج شود مشكل بعدي « بيان دانش»  (representation) در مسأله­ي «سيستم‌هاي مديريت دانش» (knowledge management systems) است كه چطور دانشي كه استخراج شده را بيان كنيم يعني شما زبان­هاي بيان دانش، زبان­هاي سيستم­هاي نگهداري دانش داريد و حالا اين كه اِرايه شد چگونه با ديگران «قسمت» (share) شود و چگونه با كارمند جديدي كه مي­خواهد وارد سيستم شود و دانش به او منتقل شود، به اشتراك گذاشته شود.

ما تحقيق وسيعي را روي سيستم‌هاي مديريت دانش بر اين اساس شروع كرديم و در حال حاضر هم پروژه‌هاي بازي داريم، مثلاً چند نفر از دانشجوهايم كه اخيراً مي­خواهند پروژه­هايشان را تعريف كنند - بچه‌هاي ارشد  پروژه‌ها را در فضاي استخراج دانش مي­برند كه خيلي جاي كار وجود دارد.

 در «بيان دانش» (representation) تقريباً خيلي كار انجام شده است شايد كار كم ولي باز هم مي­توان كار كرد. به هر حال خيلي از مشكلات گشوده شده است. در به اشتراك گذاشتن دانش هم بحث سياست‌گذاري و مديريت است كه در اين زمينه هم حرف­هاي زيادي مي­توان زد.

ما اين مبحث را با «تئوري بازي­ها» (game theory) كه برخلاف نام آن هيچ ربطي به بازي ندارد اين مبحث را با اين روش حل كرديم؛ يعني دو سه پژوهشي كه انجام داديم اين بوده است كه راه­حل­هايي با استفاده از تئوري بازي­ها براي مسأله­ي به اشتراك گذاشتن دانش درآورديم كه مقاله‌هاي مربوط به آن در كنفرانس­هاي معتبر و خوبي هم چاپ شده است البته دانشجوهايش فارغ­التحصيل شدند و اغلب آن­ها در دانشگاه­هاي خيلي معتبر كانادا و آمريكا پذيرش گرفتند و رفتند ولي به هر حال در اين زمينه پروژه­ي فعال ما در «KM» است. از طرفي كارهاي ديگري هم كه انجام مي­دهيم در «E-learning» كار مي‌كنيم  كه شايد بتوان توضيح آن را در همين زمينه بيشتر باز كرد- ما روي «سيستم­هاي تطبيق­پذير» (adaptive E-learning system) كار مي­كنيم.

البته من فقط در فيلد (personalization) اين­ها دارم كار مي­كنم چون فيلد (personalization) بخشي است كه در (KM) مطرح است، در سيستم‌هاي مديريت دانش هم مطرح است، در (CRM) هم كه جلوتر صحبت مي­كنيم مطرح است. (adaptive E-learning system) ها يا (personalize elements) ها سيستم­هاي آموزشي­اي هستند كه شايد براي مخاطبين شما جذابيت داشته باشد كه با آن آشنا شوند كه بر اساس، اين كه چه كسي پشت دستگاه نشسته سناريوهاي مختلفي ... ... ... ما بايد سبك يادگيري طرف مقابل را بدانيم، با ذهنيت­هاي او آشنا شويم و بر آن اساس مطلبي تدريس كنيم. مثلاً اگر مي­خواهيم به او مدار منطقي درس بدهيم بدانيم اگر سبك يادگيري او متفاوت است به او يك سناريوي (top done) بگوييم به ديگري (button done) بگوييم و به شخص ديگر (Learning by example) بگوييم و بر اساس متد فراگيري طرف مقابلمان بتوانيم سيستم را برايش تطبيق­پذير كنيم. درضمن اين متد را هم الزاماً نبايد از خود او بپرسيم يا پرسش­نامه پُر كند بلكه در طول زمان بر اساس توقفي كه روي صفحات مي­كند، عقب و جلويي كه مي­رود و پروفايلي كه از او نگهداري مي­كنيم بايد به دست آوريم. اين هم يكي ديگر از فيلدهايي است كه ما كار مي­كرديم.

 

1389/5/2 لينک مستقيم

نظر شما پس از تاييد در سايت قرار داده خواهد شد
نام :
پست الکترونيکي :
صفحه شخصي :
نظر:
تایید انصراف
 فعاليت‌هاي علمي رشد

 

     

 

 

صفحه‌ي اصلي

     

 

راهنماي سايت

     

 

 

آموزش

     

 

بانك سوال

     

 

 

مسابقه

     

 

 

زنگ تفريح

     

 

 

مصاحبه و گزارش

     

 

 

معرفي كتاب

     

 

 

مشاوره

     

 

 

پرسش‌و‌پاسخ‌علمي

     

 

اخبار

     

 

فعاليت‌هاي علمي

 تماس با ما