مصاحبه و گزارش - موضوعي
 بعضي ها خيلي عميق تر و راحت تر مي توانند مسأله را ببينند(مصاحبه و گزارش شماره 183)
بعضي ها خيلي عميق تر و راحت تر مي توانند مسأله را ببينند(مصاحبه و گزارش شماره 183)
استفاده از تكنولوژي كم‌كم رو به افزايش بود، قبل از آن دائم صحبت از نفي تكنولوژي بود- مصاحبه با «ناصر یزدانی»-قسمت دوم

 

 

 

 

 

 

بعضي ها خيلي عميق تر و راحت تر

مي توانند مسأله را ببينند

 

 

 

 

آقاي دكتر درباره‌ي پروژه­هاي پژوهشي كه تا به حال انجام داديد بفرماييد و يكي از اين پروژه­ها را از ابتدا توضيح دهيد و به صورتي توضيح دهيد كه مخاطبين ما (بچه­هاي دبيرستاني) متوجه حلاوت اين بحث­ها شوند؟

واقعيت اين است كه شايد از ستاد خاتم بود كه كمي به حوزه­ي تخصصي كارم برگشتم و كار كردم. قبل از آن دانشگاه بود و درس و كلاس رفتن و امتحان دادن و ...، امتحان مي­داديم نمره­ام هم خوب مي­شد ولي مطلب خاصي ياد نمي­گرفتيم. امتحان كه تمام مي‌شد همه را فراموش مي­كرديم. بيشتر سرمان شلوغ بود، بحث­هاي شلوغ­كاري و سپاه و جهاد و بسيج و جنگ و انقلاب و اين داستان­ها بود. در بحث ستاد پشتيباني جهاد كه اولين بار ما آن­جا رفتيم ديديم كه چه كاري انجام مي‌دادند مثلاً پل­ها و جاده­ها را در منطقه­­­ي جنگي طراحي مي­كردند - پل خيبر مشهور را هم آقاي مهندس پورشريفي از بچه­هاي ستاد طراحي كردند – در آن‌جا ما به اين نتيجه رسيديم كه به تكنولوژي بيشتري نياز داريم مثلاً براي محاسبات، بايد از كامپيوتر استفاده كنيم يا بايد بتوانيم سيستم­هايمان را كمي تنظيم كنيم از تكنولوژي جديد استفاده كنيم.

استفاده از تكنولوژي كم‌كم رو به افزايش بود، قبل از آن دائم صحبت از نفي تكنولوژي بود. من يادم است همان اول كه جهاد را تشكيل مي­داديم دائم صحبت از نفي علم و دانش بود و همه مي­گفتند كه "اين تحصيل‌كرده­ها فقط شلوغ مي­كنند و يك كار خيلي ساده را سخت مي­كنند ما نيازي به اين چيزها نداريم مي‌توان تمام كارها را به راحتي انجام داد، اما واقعيت اين بود كه اين چيز­ها هم خيلي نتيجه نداد. مثلاً من يادم است كه در خيلي جاها سد ساختند، آب جمع شد سد را شكست يا سد نشت كرد آب كم شد يا مثلاً پلي ساختند كمي بعد پل خراب شد سپس آن­ها به اين نتيجه رسيدند كه نه علم و تخصص واقعاً لازم است. از اولين جرقه­هايش هم تأسيس مجتمع‌هاي آموزشي براي تربيت افراد متخصص توسط جهاد بود.اين نيروها براي كارهاي اجرايي مانند ساختن پل، سد و ... تربيت مي‌شدند كه در حد فوق­ديپلم به آن­ها مدرك مي­داد. ما هم كه آن­جا رفته بوديم كم‌كم جاافتاده بود كه از اين افراد هم استفاده كنيم. كارهاي جزئي داشتيم آن­جا انجام مي­داديم تا بالاخره من از آن‌جا به دانشگاه امام­حسين رفتم، دانشگاه امام‌حسين كاملاً براي پژوهش مناسب بود. اولين پروژه‌اي كه آن­جا آمد و روي اين قضيه هم نسبتاً زياد كار شده بود پروژه­ي (GPS) بود.

(GPS) يعني (Global Positioning System) اين پروژه­اي بود كه واگذار شد، دليل هم اين بود كه آقاي محرابي بيان خودشان روي پروژه كمي مطالعه داشتند و آن­جا گروهي تشكيل شده بود كه روي اين قضيه كار كنند و بيشتر هم در مركز پژوهشات مخابرات كار مي­كردند تا آن­جا، من از نظر علمي خيلي درگير اين پروژه نبودم پس از آن يكي دو پروژه با جهاد دانشگاهي شروع كردند كه يكي از آن­ها خاطرم هست، بحث اندازه­گيري سرعت گلوله بود كه با استفاده از ميكروپروسسور (micro processor) درواقع يك سيستم خيلي كوچكي انجام مي­دادند سيستم­هايي كه قبلاً وجود داشت خيلي بزرگ و حجيم بودند و مقداري هم آن­جا بحث اين كه بايد كار پژوهشي و علمي انجام داد بود البته من هنوز در اين موضوع به صورت علمي­ درگير نبودم بيشتر در بحث مديريت‌اش بودم يعني جايگاه خودم را بيشتر در اين بحث مي­ديدم، تا زماني كه  به ستاد خاتم رفتيم. در آن­جا يك مؤسسه يا دفتر كامپيوتر تشكيل داديم و آن موقع آقاي فروزنده - كه در گذشته استاندار خوزستان بود و مدتي هم وزير دفاع بود - ايشان مسؤول قرارگاه مهندسي خاتم بودند.

در آن­جا دفتري تشكيل شد، سه يا چهار كامپيوتر به كامپيوترهاي قبل اضافه شد و ما هم مسؤوليت دفتر دفتر را به عهده داشتيم. آن­جا كمي بيشتر درگير شدم البته كار آنچناني­اي كه ما فكر مي­كرديم هم اتفاق نيفتاد ولي نكته‌ي جالبي كه وجود داشت اين بود كه من مانند در گل فرو رفتن، كم­كم وارد كار مي‌شدم. پس از اتمام جنگ ما به مركز پژوهشات مخابرات رفتيم. آن­جا بيشتر درگير شدم مشاور شدم و يك پروژه­ي كَد     (CAD) هم براي مدارهاي مايكروويو انجام دادم، كه در نوع خودش واقعاً كار قشنگي بود الان مي­فهمم كه حيف شد كه ما آن را ادامه نداديم چون تازه در حال راه افتادن بود، البته سيستم­هاي بهتر از اين هم وجود داشت اما اين پروژه راحت مي­توانست براي خود چيزي باشد package)اي( يا محصولي باشد. از آن به بعد آن­يك سال را من بيشتر كارهاي تخصصي انجام دادم بيشتر سيستم­هاي كامپيوتري را كنترل مي­كردم يا مشاوره مي­دادم و تجزيه و تحليل چند پروژه را هم خودم انجام مي­دادم كه پروژه­اي بود براي كار انبارداري براي سپاه كار مي­كرديم كه نمي‌دانم به نتيجه رسيد يا نه.

تا اين كه سال 68 من وارد دانشگاه شدم و كاملاً به سراغ درس رفتم و به اين نتيجه رسيدم كه بايد خوب درس بخوانم و خوشبختانه يك كار در آزمايشگاه كامپيوتر دانشكده­ي پزشكي- يكي از ايراني­ها كه آن­جا مسؤول بود- پيدا شد و مرا به عنوان مدير كل آن بخش استخدام كرد كه خيلي برايم مفيد بود البته من در آن‌جا خيلي وقت نگذاشتم فقط حدود 6-5 ماه كار كردم، ولي من آن­جا سيستم­هاي كامپيوتري را به خوبي ياد گرفتم يعني واقعاً خيلي خوب ياد گرفتم و مرحله‌ي بعد هم كه فوق‌ليسانس و دوره­ي دكترا بود تا اين كه درس ما تمام شد. البته باز هواي چيزهاي قديم در سرم بود يعني آن­جا هم در كارهاي قرآن و جلسه‌هاي منظم بوديم و با مسلمان­ها كارهايي انجام مي‌داديم. يكي از كارهايي كه براي من خيلي جالب بود داستان بوسني­ها بود كه ما را بسيار درگير كرد. صرب­ها و مسلمان­ها كه با هم مي­جنگيدند ما هم چند تظاهرات آن‌جا راه انداختيم كه من در اين داستان­ها نقش نسبتاً خوبي داشتم، يك تظاهرات در واشنگتن يكي در نيويورك و دو سه تظاهرات هم در كليولند ترتيب داديم درضمن چند مجلس خيلي خوب راه انداختيم و براي آن پول جمع كرديم، از نظر تبليغاتي كمي روي آن­ها كار كرديم، با مسؤولين آن هم تقريباً ارتباط خوبي داشتم يعني آن­قدر با آن­ها مربوط شده بودم مثل اين كه بوسنيايي شده بودم -  من اطلاعات بوسنيايي را خوب دارم - تا اين كه سال 96 فارغ­التحصيل شديم ولي فارغ­التحصيلي رسمي­ام به سال 97 افتاد.

من در آمريكا ازدواج كردم. خانم من هم ايراني بود كه براي درس خواندن به آمريكا آمده بود، و زماني كه مي‌خواستم به ايران برگردم ايشان يكي دو سالي ماند و با دوستان مشورت كرديم و همه گفتند كه چند سال هم اين­جا كار كنيد جاي دوري نمي­رود و ما حدود دو سال آن­جا مانديم تا ايشان هم درسش را تمام كرد. ناگفته نماند دو سه سالي هم كه آن­جا كار كردم بسيار مفيد بود شايد يكي از مفيدترين ايام از نظر علمي آن ايام بود، چون من دقيقاً با نبض علمي و تكنولوژيك كشور آمريكا مربوط شده بودم، كه دقيقاً ببينم اين­ها چه كار مي­كنند؟

 كجا مشغول بوديد؟

من آن مدت را جاهاي مختلف بودم شركت­هاي مختلفي بود كه با آن‌ها كار مي­كردم يكي شركت  (Min Max)بود، يكي هم شركت (Erlang) بود دو شركتي كه تقريباً دوستان ما تشكيل داده بودند. دوستان ما كه نه يكي از دوستان ما آن­جا بود ولي در (Erlang) من نقش‌هاي بسياري داشتم تقريباً جزو مؤسسين آن­جا بودم، قبل از آن هم مدتي به كاليفرنيا رفتم و حدود 7-6 ماه هم آن­جا بودم، آن­جا هم براي من خيلي مفيد بود يعني بعضي اوقات من فكر مي­كنم عَصي اَنْ تَكْرَهوُا شِيْئاً وَ هُوَ خِيْرٌ لَكُمْ بود يعني من شغلي در كاليفرنيا گرفتم و پس از مدتي - شايد يك يا دو ماه - ما با اعضاي شركت نساختيم و ما را اخراج كردند.

 همين مسأله باعث شد كه من در جستجوي پيدا كردن كار به شركت­هاي مختلف مي رفتم و با آن‌ها ارتباط برقرار مي‌كردم از جمله اينتل، اوراكل همه­ي اين­ شركت‌ها را من رفتم و سمينار دادم و جالب اين بود هر جا مي­رفتم تا چند قدمي­اش كه درست شود اما نمي­شد و چقدر مفيد بود من همه­ي اين­ها را دقيق مي­ديدم كه آن­ها دارند چه كار مي­كنند؟ نحوه­ي كارشان چيست؟ يعني من آن منطقه را خيلي خوب شناختم، شايد هيچ دوره­اي به اندازه­ي اين دوره نمي­توانست براي آدم مفيد باشد اين دوره­ي عملي، پس از مدتي ويزاي ما هم به اتمام رسيده بود و اجازه‌ي كار هم نداشتيم. شركت (Min Max) را تشكيل داده بودم يكي از دوستان ما آقاي دكتر سعيدي در حال حاضر در دانشگاه صنعتي اصفهان هستند ايشان هم در اين شركت بود و به ما گفتند كه شما بياييد اين­جا، ما به طور غير قانوني به آن­ها پيوستيم و آن­جا مشغول به كار شديم. كارهاي كامپيوتر و «مديريت كامپيوتر» (System Administrator) ولي خيلي خوب با آن­ها هماهنگ شدم يا «درگير» (involve) شدم يا به اصطلاح بگويم خيلي خوب با آن­ها جفت و جور شدم تا حدي كه من آن­جا شروع به كار كردم علاوه بر كارهايي كه قبلاً انجام مي‌دادم اجازه دادند كارهايي ديگري هم انجام دهم.

 پس از مدتي پروژه­اي را به من واگذار كردند به نام سوئيچ و دليل واگذاري اين پروژه به من اين بود كه مسؤولين اين كار همه رفتند و شركت دچار بحران شده بود و اين پروژه مسكوت مانده بود و در فكر كسي بودند كار را به او واگذار كنند كه ما را انتخاب كردند. ما هم نسبتاً كار را خوب انجام داديم با وجودي كه رشته­ي تخصصي من نبود و خودشان هم تعجب كردند كه من چطور توانستم اين كار را ياد بگيرم و انجام دهم و از آن­جا ما عميقاً درگير آن كار شديم. با وجود جر‌و‌بحثي كه در شركت (Min Max) وجود داشت اين شركت منحل شد اما ما با همين گروه دوباره كار كرديم - اين­ افراد يك گروه دانشگاهي بودند - ايام خوب و بدي بود خوش از اين بابت كه در حال انجام كارهايي بوديم و بد از اين بابت كه كار نداشتيم. خانم من هم هنوز درس‌اش تمام نشده بود كه برگرديم. آماده براي بازگشت بوديم كه من در آمريكا يك كار خوب و ماندگار انجام داد كه حتي بعدها به عنوان يك اختراع در آمريكا ثبت هم شد، آن هم در جلسه­ي دفاع فوق‌ليسانس يكي از دانشجوها بود كه من هم رفته بودم و ديدم كه او راه حلي عرضه كرده است فكر كردم براي اين مسأله راه­حل بهتري هم مي­توان عرضه كرد.

 شب در منزل كمي فكر كرديم و فردا صبح با استاد خود - كه كار مي‌كرديم – مشورت كرديم و گفتيم كه به اين صورت است و ايشان هم گفتند: "برو بنويس" در خلال نوشتن به اشكال‌هايي برخورديم كه با كمك استاد اشكال‌ها را برطرف كرديم و نهايتاً آن را ثبت كرديم و بعدها هم آن شركت ) شركت (erlang از من خريد و پول نسبتاً خوبي هم به من داد. پس از گذشتن از اين قضايا ما بين اين آدم­ها اعتبار بيشتري كسب كرديم و و شركت (erlang) را تشكيل داديم. در آن شركت به نظر خودم نقش اساسي داشتم و تقريباً از نظر علمي جزو پيشروها شده بودم. من از همين­جا به كار علمي و كار جديد كشيده شدم سپس عين همان كار را با خود به ايران آوردم. در حال حاضر ما همان سوئيچ را دوباره اين­جا طراحي كرديم و با كمك مركز پژوهشات مخابرات حدود 50 گيگابيت طراحي كرده بوديم - البته ما وقتي در آن­جا طراحي كرده بوديم 20 گيگابيت بر ثانيه بود -  ولي چيزي كه ما فعلاً داريم 50 است يعني حدوداً دو و نيم برابر بيشتر است. كار بعدي كه شركت (erlang) شروع كرد ساختن (rotere) بود كه در اين كار هم من تجربه‌اي نداشتم البته همه تقريباً در يك سكو بوديم آن­ها بر من مزيتي نداشتند، من پيگيري­ام بد نبود پيگيري مي­كردم شب و روز مي­خواندم و كمي جلوتر از آن­ها حركت مي­كردم.

همان پروژه را به اين‌جا آورديم و دوباره با مركز پژوهشات مخابرات صحبت كرديم و نهايتاً بودجه­اي را از سازمان صنايع به منظور ساختن (rotere) گرفتيم كه هم‌اكنون اين (rotere) را هم ساختيم و اين (rotere) در طبقه­ي زيرين اين­جا است و پروژه­هاي عمده­اي كه ما انجام داديم اين­ها بودند. دو پروژه­اي كه مي­توانم بگويم اساسي و موفق است و خودم انجام دادم. پروژه­هاي ديگري كه انجام داديم بيشتر كاربردي بودند در زمينه­ي پايگاه داده و ... كه البته آن هم زمينه­ي بسيار مؤثر و خوبي در كشور است و متأسفانه تخصص‌ در اين زمينه در ايران بسيار كم است اما شايد آن­ها تا اين اندازه قابل لمس نبودند. بعضي پروژه­هاي را هم در اين­جا با دانشجوي دكترا يا فوق ليسانسي كه داشتيم انجام داديم، بعضي درس­ها را پايه­گذاري كرديم از جمله چهار درس فوق­ليسانس و دكترا را من اين­جا اولين بار خودم راه‌اندازي كردم.

نام آن چه بود؟

 شبكه­ي پيشرفته بود كه مباني طراحي شبكه بوده است، درس سيستم عامل پيشرفته بوده و يكي هم درسي مشترك با يكي از اساتيد مخابرات است كه با هم تدريس مي­كنيم. درس شبكه­هاي اقتضايي يا  (adhoc)كه بي‌سيم (adhoc) درسي است كه با هم مشتركاً انجام داديم، در دوره­ي ليسانس هم چند درس تدريس مي­كنيم درس­هاي عمومي هستند، درس­هايي نبودند كه من پايه­گذاري كرده باشم. يكي از آن­ها را كمي بيش‌تر براي‌تان توضيح مي­دهم و آن هم پروژه­ي (rotere) است. شما كه با اينترنت كار مي‌كنيد با جاهاي مختلف ارتباط برقرار مي­كنيد شما يك بسته­ي اطلاعاتي مي­فرستيد و بسته­ي اطلاعاتي مي­گيريد كه دقيقاً مثل سيستم پست است، سيستم پست اين­طور عمل مي‌كند كه وقتي شما يك نامه با پست مي­فرستيد پست آن را مي­فرستد و پاسخ آن را از گيرنده براي شما مي­آورد.

 اين­جا دو پارامتر وجود دارد يكي شما به عنوان فرستنده و طرف مقابل به عنوان گيرنده و برعكس و يكي سيستم پست است كه جابجايي اطلاعات را براي شما انجام مي­دهد. در رابطه با اينترنت هم دقيقاً به همين صورت است يعني شيوه­ي كارش اين‌گونه است دقيقاً به يك ترتيب عمل مي­كنند اما اينترنت به صورت الكترونيكي و پست به صورت دستي انجام مي‌دهد. اين­جا كه شما پشت كامپيوتر نشستيد فرستنده و گيرنده هستيد و (rotere) نقش پست را بازي مي­كند، يعني اطلاعاتي را كه شما تايپ مي­كنيد يا مي­خواهيد دريافت كنيد به صورت بسته بسته به (rotere) تحويل داده مي­شود و آن هم مسير را طي مي­كند البته بايد بررسي كند كه از چه مسيرهايي بايد اين بسته‌ها را ارسال كند و به مقصد برساند و پاسخ را چگونه دريافت كند؟ دقيقاً اين كار را انجام مي­دهد و اگر در كل ما شبكه­ي اينترنت داريم به خاطر وجود سيستم­هاي (rotere) هاست، (rotere) ها اگر نباشند ما شبكه­ي كامپيوتر هم نخواهيم داشت. اين­ها عناصر اصلي شبكه هستند كه اتصالات را ايجاد مي­كنند.

با توجه به تجربه­اي كه در آن­جا به دست آورده بوديم زماني‌كه به ايران برگشتيم فكر كرديم كه براي توسعه‌ي ملي كشور اين امكانات خيلي لازم است، توسعه­ي اينترنت كشور و كلاً توسعه­ي شبكه­ي كشور يعني چيزهاي استراتژيك؛ اين بود كه از ابتدا به دنبال اين پروژه بوديم و خيلي هم پي‌گيري كرديم و بسيار هم اذيت شديم اما هم‌اكنون به جاهايي رسيديم دستگاهي با ظرفيت نسبتاً كم يعني 500 مگابيت بر ثانيه را ساختيم فعلاً آماده است، و مدت مديدي است به دنبال اين هستيم كه اگر بتوانيم آن را توليد كنيم و ابتدا در محيط واقعي آن را تست كنيم چون تست در محيط آزمايشگاه تمام شده است و اكنون براي تست به ناجا (نيروي انتظامي) برديم، اما سيستم اداري ايران مشكلاتي دارد كه هنوز موفق به آزمايش در محيط بيرون نشديم و از طرفي بحث مالي است هزينه‌ي ساخت اين دستگاه را صنايع داد ولي پول تست و توليد را حدود دو سال است كه هنوز نتوانستيم از آن­ها بگيريم. به خيلي از مراكز مراجعه كرديم اما نشد، رقم خيلي بالايي هم نبود و چيزي است كه همه­جا استفاده مي­شود نه تنها در ايران بلكه كشورهاي منطقه هم لازم دارند.

 از نظر امنيت هم براي يك كشور فوق­العاده مهم است به اين دليل كه شما بسته را آماده مي­كنيد و به (rotere) مي­سپاريد (rotere) مي­تواند به همه­جا ارسال كند ممكن است اطلاعات شما را به اسرائيل بفرستد يعني ممكن است دستگاهي كه ما از خارج مي­فرستيم از اين­جا اطلاعات را به ناسا ارسال كند ما اصلاً نمي­دانيم آن­ها چه كار مي­كنند اصطلاحاً مي­گويند اين­ها (back door) يا سوراخ دارد ما اصلاً اين­ها را نمي­دانيم، ولي چيزهايي كه خودمان مي­سازيم دقيقاً مي­دانيم كه چه هستند و چه مطالبي را به كجا مي‌فرستد؟ به اين دليل است كه اين پروژه پروژه­ي موفقي بوده است، الان صحبتي انجام شده كه بتوانيم ظرفيت دستگاه را حدود صد برابر كنيم و صحبتي هم توسط رئيس دانشگاه تهران با وزير مخابرات انجام شده است كه اگر امكان داشته باشد از طريق دانشگاه آن پروژه­ي خيلي بزرگ تقبل شود؛

اگر آن دستگاه ساخته شود كلاً ما را از اين قضيه در منطقه بي­نياز مي­كند، در منطقه هم ممكن است ما بتوانيم به كشورهاي مسلمان راحت بفروشيم چون آن­ها هم همين دغدغه­ي ما را دارند، آن­ها هم مي­دانند كه بالاخره اطلاعات‌شان لو مي­رود و به دست اسرائيل مي­­افتد كه هرچقدر كه بگوييم اين­ها اِل و بِل هستند دلشان نمي­خواهد چنين اتفاقي بيفتد. اين يكي از پروژه­هاي خوب و موفقي بوده كه اين­جا انجام شده است.  دولت خيلي اصرار به انجام دارد و مي­گويد كه ما تشويق مي­كنيم، كمك مي­كنيم اما  ما مشكلات زياد ديديم انشاءالله كه از اين به بعد اقدامات خوب صورت گيرد.

 

آقاي دكتر تا چه حد با آزمون­هاي المپيادهاي كامپيوتر دنيا آشنا هستيد به خصوص اگر با المپيادهاي دانش­آموزي آشنا هستيد بفرماييد؟

من با المپيادهاي دانش­آموزي به آن شكل آشنا نيستم فقط همين قدر مي­دانم دو سه نفر از دانش­آموزهاي اين­جا بودند كه در المپيادها شركت كرده بودند بيشتر از اين هم آشنايي نداشتم، ولي با المپياد دانشجويي خودمان كه اين­جا انجام مي­گيرد اين‌قدر آشنا هستم كه عضو كميته كامپيوتر هستم. ما دو المپياد برگزار مي­كنيم در دو مرحله، مرحله‌ي اول و مرحله‌ي نهايي. مرحله­ي اول را امسال برگزار كرديم مرحله­ي دوم هم فكر مي­كنم در تير ماه برگزار شود كه ما قرار است انجام دهيم.

آقاي دكتر المپيادهاي دانش­آموزي سيلابس ندارد المپياد دانشجويي هم همين­طور است؟

 سيلابس رسميِ رسمي ندارد ولي سيلابس نانوشته دارد. نانوشته­اش هم به اين ترتيب است كه از چيزهايي كه در دانشگاه مي­خوانند استفاده مي­كنند.

 علت چيست؟ چرا سيلابس براي كامپيوتر نمي­نويسند؟

در زمينه­ي كامپيوتر مشخص است كه چرا، براي اين كه تغييرات خيلي سريع است يعني به اندازه‌اي سريع است كه شما نمي­رسيد همه‌ي مطالب را در يك كتاب جمع­آوري كنيد، تا كتاب آماده شود چيزهاي جديدتري آمده است، اين مسأله دليل عمده­اش است.

ما همه اين مشكل را داريم مطالبي كه من در اين­جا درس مي­دهم گهگاه بچه­ها اعتراض مي­كنند كه "مطلبي كه شما مي­گوييد در كتاب نيست" يا "در كتاب اين قسمت را نگفتيد" من هم مي­گويم: "قسمتي كه من نگفتم به اين دليل است كه فكر مي­كنم ديگر مهم نيست آن زمان كه كتاب نوشته مي­شد مهم بوده است ولي حالا ديگر مهم نيست به اين دليل من نمي­گويم." چيزهايي كه ما بدانيم كاملاً جامع و مانع باشد حداقل در رشته­ي كامپيوتر وجود ندارد. البته به اين معنا نيست كه اصلاً وجود ندارد چرا؟ چون اگر كسي به ما زنگ بزند كه چه چيزي بخوانيم؟ به آن­ها چند كتاب معرفي مي­كنيم و مي­گوييم كه اين كتاب­ها را بخوانيد. اما توجه كنيد خود استادها هم براي تدريس از يك كتاب استفاده نمي­كنند چندين كتاب استفاده مي­كنند. استادها هم كه درس مي­دهند حداقل در زمينه­ي كامپيوتر به اين صورت است كه دو يا سه مرجع مشخص مي­كنند. دانشگاه­هاي خارجي­اي هم كه خيلي خوب هستند به اين صورت عمل مي‌كنند. بعد از دانشجويي مرحله­ي جهاني است؟ نه اين كلاً داخلي است. البته تازگي­ها از كشورهاي ديگر هم دعوت مي­كنند مثلاً از مالزي و تاجيكستان و ... تعدادي آمدند ولي براي كامپيوتر نيست رشته­هاي رياضي و ... هستند البته همه با هم انجام مي­شود ولي براي كامپيوتر از كشورهاي خارجي مدعو نداشتيم.

 

به نظر شما يك دانش­آموز يا دانش­پژوه موفق چه ويژگي­هايي بايد داشته باشد؟

اولين فاكتور اين است كه بايد عشق داشته باشد يعني واقعاً شما بايد كِيف كنيد. من نمي­گويم اين احساس را خيلي شديد دارم ولي واقعاً  وقتي كارهاي علمي انجام مي‌دهم خرسند مي‌شوم. در حال حاضر هم شايد از نظر مالي بتوانم بيرون خيلي بهتر كار كنم ولي هيچ وقت نتوانستم دانشگاه را رها كنم، حتي روزهاي 5شنبه و جمعه شب­ها هم مي­آيم و معمولاً تا ساعت 11 و 12 اين­جا هستم. جدا از عشق و علاقه­ي خاصي كه به كتاب دارم. خصوصاً اگر كتاب­ها در زمينه­ي مسائل تاريخ و اجتماع و ادبيات و اين‌طور مطالب باشد،  به حدي علاقه دارم كه گاهي اوقات مشكلات خانوادگي پيدا مي­كنيم يعني اگر يك كتاب دستم بيفتد نمي­خوابم حتي خانم هم مرا دعوا مي­كند كه چرا نمي­خوابي؟

معمولاً زندگي­مان را به هم مي­ريزد. پس ابتدا بايد عشق و علاقه باشد، بحث بعدي داشتن همت و پشتكار است؛ يعني اين كه همت داشته باشيم كه كار انجام دهيم و بلندنظر باشيم، افق­هاي دور را ببينيم. اين كه شما افق­هاي دور را ببيني هميشه نزديك را نبيني مهم است. هيچ چيزي به اندازه­ي پشتكار مهم نيست، هوش و استعداد در مقابل پشتكار ناچيز هستند، اين مسأله را من عملاً در دانشجوهاي دكترا و فوق­ليسانسي كه اين­جا داشتم هم ديدم به هر حال من دانشجوهايي داشتم كه خيلي باهوش بودند ولي خوب كار نمي‌كردند و دانشجوهايي داشتم كه هوش متوسط داشتند ولي خوب كار مي­كردند و خيلي خوب نتيجه گرفتند. يعني تقريباً مابين تمام اساتيدي كه اين­جا داريم اين نكته مشترك است كه پشتكار بسيار مهم­تر از  هوش و استعداد است، البته اگر كسي هر دو را داشته باشد خيلي خوب است يعني هم خيلي باهوش باشد و هم پشتكار زيادي براي انجام كارها داشته باشد، البته ممكن است در كار هم هوش آن‌قدر اساسي نباشد.

بينش مسأله‌ي ديگري است كه در خارج به آن (insight) مي­گويند. بعضي­ها بينش‌هاي خيلي خوبي دارند.

 بينش يعني بدون اين كه مقدمات و مراحل رسيدن به فهم آن مطلب را طي كند به فهم مطلب برسد.

 شايد هم منظور من اين نيست. مثلاً جايي از يك ماشين خراب است دو تا آدم كه قبلاً هم تجربه­ي كاري نداشتند نگاه مي­كنند يكي خيلي سريع يافته­هايش را جمع­بندي مي­كند كه ممكن است مشكل كجا باشد يكي نه، خيلي طول مي­كشد تا بتواند پيدا كند كه مشكل از كجا است. ما اصطلاحاً مي‌گوييم اين شخص (insight) يا بينش دارد. در مورد مسائل علمي هم به همين صورت است. بعضي­ها خيلي عميق­تر و راحت­تر مي­توانند مسأله را ببينند آن هم مهم است ولي باز هيچ­كدام به اندازه­ي پشتكار مهم نيست، پشتكار اولين حرف را مي­زند.

امكانات و محيط اجتماعي چطور؟

آن­ها به نظر من خيلي مهم نيستند، بيشتر كمك كننده هستند اما اصلي نيستند. من در زندگي­ام با كمترين امكانات درس خواندم يعني تقريباً با امكانات صفر درس خواندم سپس در دوره­ي دبيرستان نظام قديم من هيچ­وقت دفتر نمي­خريدم براي اين كه پول نداشتم. حدود دو كيلو  كاغذ كاهي مي­خريدم كيلويي 5 زار (قِران) خيلي زياد مي­شد، به خانه مي­آوردم و روي آن­ها مي­نوشتم. به آن صورت كتاب در دسترس من نبود ولي همان‌قدر هم كه بود خوب مي­­خواندم بنابراين وسايل كمك آموزشي و معلم خصوصي و ديگر امكانات را نداشتم.

در آن ‌صورت چطور موفق شديد؟

 من خودم واقعاً تلاش مي­كردم، روي پاي خودم بودم. نكته‌ي اول اين كه دوست داشتم بخوانم درس و مشق را دوست داشتم و دوم اين كه احساس كرده بودم دانشگاه خوب است، و كارش را هم دوست داشتم، شايد اگر من به دوران بچگي برگردم اين بهترين كاري بود كه من دوست داشتم انجام دهم. اما زماني كه كلاس اول يا  دوم ابتدايي بوديم حداكثر چيزي كه مي­توانستيم ببينيم ديپلم بود كه اگر يكي معلم مي­شد در نظر ما كار بزرگي انجام داده بود و ما هم تصميم مي‌گرفتيم كه معلم شويم. پس از اين كه به شهر آمديم و دبيرستان را شروع كرديم متوجه شديم كه دانشگاه هم است، تا قبل از آن نمي­دانستيم دانشگاه يعني چه؟

جالب هم اين بود وقتي در روستاي ما من دانشگاه قبول شدم مانده بودم كه چه بگويم؟ بگويم كجا قبول شدم؟ در ولايت ما نمي­دانستند دانشگاه يعني چه؟ تصوري كه آن­ها داشتند اين بود كه فكر مي­كردند چيزي مانند سربازي است ولي كمي مهم­تر، مثلاً ما گروهباني قبول شديم. در هر حال ما علاقه داشتيم و خوب مي‌خوانديم. در دوره­ي دبيرستان هم رقابت مثبتي بين ما و دانش­آموزها بود. متوجه مي‌شديم كه فلاني در فلان­جا قبول شده است براي ما مهم بود كه در كنكور قبول مي­شود، رقابت مثبت وجود داشت كه چيز خوبي هم بود. عامل ديگر الگو بود كه الگو داشتن هم مهم بود. من يكي از الگوهايي كه براي كنكور داشتم دايي­ام بود كه دو سه سال قبل از من مهندسي ساختمان دانشگاه تبريز قبول شد، كه رشته­ي نسبتاً خوبي هم بود. (high ranking) هم بود

 نام ايشان چه بود؟

 مهندس منصور باقرزاده. البته ايشان يك سال دوره­ي ... ... ... را شركت كرد، يك سال پشت كنكور ماند البته درس ايشان هم خوب بود، ولي به هر حال ايشان براي من يك الگو بود كه گفتم پس من هم مي­توانم قبول شوم كه در نتيجه ما هم قبول شديم.

 

1389/5/9 لينک مستقيم

نظر شما پس از تاييد در سايت قرار داده خواهد شد
نام :
پست الکترونيکي :
صفحه شخصي :
نظر:
تایید انصراف
 فعاليت‌هاي علمي رشد

 

     

 

 

صفحه‌ي اصلي

     

 

راهنماي سايت

     

 

 

آموزش

     

 

بانك سوال

     

 

 

مسابقه

     

 

 

زنگ تفريح

     

 

 

مصاحبه و گزارش

     

 

 

معرفي كتاب

     

 

 

مشاوره

     

 

 

پرسش‌و‌پاسخ‌علمي

     

 

اخبار

     

 

فعاليت‌هاي علمي

 تماس با ما