زندگینامه تفصیلی استاد شهید مرتضی مطهری
مرتضی مطهری در 13 بهمن 1298 ش، مطابق با 12 جمادیالاولی 1338 ق. در یک خانواده روحانی، در روستای فریمان پا به عرصۀ وجود نهاد. پدر وی حاج شیخ محمدحسین از شخصیتهای روحانی و مورد توجه این قریه بود. وی از شاگردان آخوند خراسانی بود که در 1313 ﻫ.ق. از نجف به مشهد بازمیگردد.
تقوا و فضایل اخلاقی این مرد روحانی زبانزد عام و خاص بوده است. آیتالله نجفی مرعشی ایشان را شخصیتی بینظیر میدانست. (1)
با وجود آنکه وی از فقر بسیار برخوردار بود، هرگز از وجوهات شرعی استفاده نمیکرد و از راه حقالزحمهای که بابت نوشتن سند برای مردم دریافت میکرده و ادارۀ یک دفتر ازدواج و طلاق، زندگی خود را تأمین میکرد. وی دارای دو دختر و پنج پسر، به نامهای محمدعلی، مرتضی، محمدباقر، محمدتقی و حسن بود.
ایشان ذوق شعری داشته و دفتری شامل هزار بیت شعر از وی بر جای مانده است. وی در سال 1350 ﻫ ق در سن 101 سالگی فوت میکند.
مطهری در مورد فضایل اخلاقی و معنوی پدر خود میگوید:
«از وقتی که یادم میآید، حداقل از چهل سال پیش من میدیدم این مرد بزرگ و شریف هیچ وقت نمیگذاشت و نمیگذارد که وقت خوابش از سه ساعت از شب گذشته تأخیر بیفتد. شام را سر شب میخورد و سه ساعت از شب گذشته میخوابد و حداقل دو ساعت به طلوع صبح مانده بیدار میشود و حداقل قرآنی که تلاوت میکند یک جزء است و با چه فراغت و آرامشی نماز شب میخواند. حالا تقریباً صدسال از عمرش میگذرد و هیچوقت من نمیبینم که یک خواب ناآرام داشته باشد و همان لذت معنوی است که اینچنین نگهش داشته است. یک شب نیست که پدر و مادرش را دعا نکند.» (2)
مادر مرتضی نیز بانویی پرهیزکار و از حافظهای قوی و قدرت بیان والایی برخوردار بود. اشعار بسیاری را با حضور ذهن فوقالعاده از حفظ داشت، بهگونهای که اگر کسی بیتی از شعری را میخواند، به سرعت دنبالۀ آن را نقل میکرد. وی از طب سنتی اطلاعات خوبی داشت و به معالجۀ زنهای روستای خود میپرداخت. به قول مطهری، پدرش 60 سال طبیب روحانی و مادرش سالیان دراز طبیب جسمانی مردم بود. از این بانوی پرهیزکار نقل شده که در ماه هفتم حاملگی خود، یک شب خواب میبیند که در مسجد محلۀ خود در میان جمعی از بانوان نشسته است. در این هنگام بانوی بزرگواری با مقنعه وارد میشود، در حالی که دو خانم دیگر او را همراهی میکنند. این خانمها که گلابپاشهایی را در دست داشتند، به دستور آن بانوی بزرگوار بر سر نمازگزاران گلاب میپاشند. وقتی که نوبت مادر مرتضی میرسد بر سر وی گلاب بسیار میپاشند. در این حال ترس وی را فرا میگیرد که مبادا در امور دینی خود کوتاهی کرده است، لذا از آن بانوی محترم علت را جویا میشود. در جواب گفته میشود که چون نوزادی در رحم شماست که خدمتهای بسیار به اسلام خواهد کرد.
دوران کودکی
مرتضی از همان دوران کودکی فردی باهوش بود و چون بازیگوشیهای دوران کودکی در او دیده نمیشد، همبازیهای وی گلایه داشتند که چرا با آنها بازی نمیکند. همین امر موجب نگرانی پدر و مادر او شد؛ زیرا گمان میکردند که وی دچار برخی مشکلات روحی شده است.
علاقه به کتاب از پنجسالگی در مرتضی نمایان شد. در همان سن و سال به کتابخانه پدر میرفت و نظم کتابها را به هم میریخت. برادرش درباره آن روزها چنین میگوید:
«مرتضی در حدود پنج سال سن داشت که خیلی به کتاب علاقهمند بود و به کتابخانۀ پدرم میرفت و کتاب برمیداشت. پدرم خیلی کتاب داشت و آنها را با سلیقه طبقهبندی کرده بود و اگر به هم میخورد، ناراحت میشد. تا پدر از اتاق بیرون میرفت، مرتضی به سراغ کتابها میرفت و چون اغلب کتابها بزرگ بودند و او زورش نمیرسید، روی زمین میافتادند. پدر عصبانی میشد و میگفت: جلو این بچه را بگیرید. مادرم میگفت: خوب، بچه به کتاب علاقه دارد، او را به مکتب بفرست، پدرم میگفت: آخر سنّش اقتضا نمیکند.
بالاخره او را به مکتب فرستادند. صاحب مکتبخانه، آقایی به نام شیخ علیقلی بود. مرتضی اشتیاق فراوانی به درس داشت. مادرم میگفت: تابستان بود. نیمههای ماه بود و هوا صاف و مهتابی. شب بیدار شدم و دیدم مرتضی در بستر نیست. نگران شدم و فکر کردم شاید به دستشویی رفته است. آنجا هم نبود. همه را بیدار کردم و همه جا را جستوجو کردیم. اوایل صبح، دیدم یکی از کشاورزان روستا او را بغل کرده و به خانه میآورد. پرسیدم کجا بودی؟ آن مرد گفت: من در کوچه میرفتم که دیدم این بچه پشت در مکتبخانه چمباتمه زده و سرش را روی زانویش گذاشته و کتابش را در بغلش گرفته و خوابش برده است. پرسیدم بچه! چرا رفتی؟ گفت: من بیدار شدم، دیدم هوا روشن است فکر کردم صبح است و باید به مکتبخانه بروم.» (3)
مرتضی تا دوازدهسالگی در فریمان نزد پدر خویش مقدمات علوم اسلامی را فرا میگیرد. پس از چندی به مشهد میرود و به مدت دو سال در مدرسه ابدالخان همراه با برادر خود به تحصیل میپردازد.
بااینکه در این ایام، درسهای مقدماتی را فرا میگرفت، اما در میان همکلاسیهای خود، خوش درخشیده بود. برخی از دوستان او یاد دارند که در همان روزگار، طلاب بسیار با او به بحث و گفتوگو میپرداختند و از فضل وی بهرهها میبردند. دانش و پشتکار او در همین سنّ کم از او یک طلبۀ محبوب ساخته بود. پس از چندی درس را در حوزه مشهد ناتمام میگذارد و به فریمان بازمیگردد. جهت این بازگشت هم این بود که منزل پدرش را جهت عریض کردن خیابان، خراب کرده بودند و همینکه باخبر میشود که اسباب و اثاثیۀ منزل به کوچه ریخته شده و خانواده در وضع بدی به سر میبرند، ناگزیر میشود تا در سال 1314 به فریمان بازگردد و در آنجا به مطالعه کتابهای پدر خود بپردازد. مدت دو سال در فریمان به مطالعه آزاد مشغول میشود. بعدها اظهار میدارد که بیشتر مطالعات تاریخی وی مربوط به این دو سال بوده است.
در این سالها یک سلسله پرسشهایی مربوط به جهانبینی، بهویژه مسئله خدا به ذهن او راه مییابد و مطالعۀ محدود او در زمینۀ مبدأ و معاد موجب علاقهمندی وی به فیلسوفان و عارفان میشود. چنانکه خود میگوید:
«تا آنجا که من از تحولات روحی خودم به یاد دارم، از سن سیزدهسالگی این دغدغه در من پیدا شد و حساسیت عجیبی نسبت به مسائل مربوط به خدا پیدا کرده بودم. پرسشها البته متناسب با سطح فکری آن دوره، یکی پس از دیگری بر اندیشهام هجوم میآورد...
به یاد دارم که از همان آغاز طلبگی که در مشهد مقدمات عربی میخواندم، فیلسوفان و عارفان و متکلمان هر چند با اندیشههایشان آشنا نبودم- از سایر علما و دانشمندان و از مخترعان و مکتشفان- در نظرم عظیمتر و فخیمتر مینمودند، تنها به این دلیل که آنها را قهرمانان صحنۀ این اندیشهها میدانستم. دقیقاً به یاد دارم که در آن سنین که میان 13 تا 15 سالگی بودم، در میان آنها، همۀ علما و فضلا و مدرسین حوزۀ علمیۀ مشهد، فردی که بیش از همه در نظرم بزرگ جلوه مینمود و دوست میداشتم به چهرهاش بنگرم و آرزو میکردم که روزی به پای درسش بنشینم، مرحوم آقا میرزا مهدی شهید رضوی، مدرس فلسفۀ الهی در آن حوزه بود. آن آرزو محقق نشد؛ زیرا آن مرحوم در همان سالها (1355 قمری) درگذشت.» (4)
سفر به قم
در سال 1315 ش، مرتضی تصمیم میگیرد تا جهت تحصیل عازم قم شود. روزی که بنا داشت تا همراه دایی خود، حاج شیخ علی، راهی قم شود، مادرش آینه و قرآن میآورد تا وی را از زیر قرآن رد کند. در این هنگام، یکی از روحانیون محله به نام سیّد علی صابری جهت بدرقۀ وی میآید. موقع خداحافظی خطاب به مرتضی میگوید: «انشاء الله میروید برنمیگردید!» مادر که از این سخن ناراحت میشود خطاب به او میگوید: مرتضی، مادر جان امروز دوشنبه است و 13 صفر، این آقا هم این جمله را بر زبان آورد، حالا نرو! مرتضی در جواب میگوید: مادر جان! اینها خرافات است. شما به این حرفها توجه نکنید. با این کلام از خانواده خداحافظی میکند و با پول اندکی که پدر به او داده بود، راهی قم میشود. استاد خود دربارۀ سفر به قم چنین میگوید:
«در آن هنگام که پانزده، شانزدهساله بودم، دربارۀ هر چیزی فکر میکردم و راضی نمیشدم، الّا تحصیل علوم دینی. آن وقتها فکر نمیکردم که با این اوضاع و احوال دینی چه فکری است. پانزدهساله بودم که به مشهد رفتم، بعد دوباره به محل خودمان برگشتم. در آنجا هم وضع سختتر از جاهای دیگر بود. پدرم که روحانی و پیرمرد هفتاد، هشتادساله بود، او را به زور کشیدند و بردند و مکلّایش کردند. او هم از پشتبام برگشت و چون لباس به تن میکرد از خانه بیرون نمیآمد اما من هم، پا را در یک کفش کرده بودم که باید به قم بروم. در آن وقت، قم، مختصر طلبهای داشت، حدود 400 نفر بودند.
مادر ما اصرار داشت قم نروم، چون فکرهایی داشت و میخواست ما را نگه دارد، لذا دایی ما را که خود اهل علم بود و ده بیست سال از من بزرگتر بود، مأمور کرد تا ما را از رفتن منصرف سازد. او در سفری که با هم میرفتیم هر چه گفت من جواب منفی میدادم.» (5)
در سالهای اول و دوم، مرتضی حجرۀ مناسبی پیدا نمیکند و به ناگزیر در یک اتاق نامناسب، در ضلع شرقی مدرسه فیضیه ساکن میشود. فقر در این ایام او را دچار سوءتغذیۀ شدید میگرداند. سید صدرالدین صدر جهت معالجه او را به بیمارستان نکویی قم میبرد. پس از مدتی سلامتی خود را باز مییابد و به تحصیلات خود ادامه میدهد.
در آغاز طلبگی در قم دوباره پرسشهای مربوط به جهانبینی به ذهن راه مییابد. هجوم این اندیشهها بهگونهای بوده که میل به تنهایی و تفکر در خلوت را در او بیدار میسازد. به گفتۀ خودش:
«در سالهای اول مهاجرت به قم که هنوز از مقدمات عربی فارغ نشده بودم، چنان در اندیشهها غرق بودم که شدیداً میل به تنهایی در من پدید آمده بود. وجود همحجرهای را تحمل نمیکردم و حجره فوقانی عالی را به نیمحجرهای دخمه مانند تبدیل کردم که تنها با اندیشههای خودم به سربرم. در آن وقت نمیخواستم در ساعات فراغت از درس و مباحثه به موضوع دیگری بیندیشم و در واقع، اندیشه در هر موضوع دیگر را بیش از آنکه مشکلاتم در این مسائل حل گردد بیهوده و اتلاف وقت میشمردم. مقدمات عربی و یا فقهی و اصولی و منطقی را از آن جهت میآموختم که تدریجاً آمادۀ بررسی اندیشۀ فیلسوفان بزرگ در این مسئله بشوم.» (6)
مرتضی در سال 1321 به فریمان میرود تا برادر کوچکتر خود محمدتقی را برای تحصیل راهی قم سازد. در این ایام نیز هر دو برادر، با فقر زندگی میکردند. امرارمعاش آنها از راه شهریۀ اندک حوزه بود. محمدتقی از خاطرات آن دوران چنین میگوید:
«من مسئول خرج بودم. یک وعده ناهار ما سه ریال میشد. اغلب نان و ماست یا حلوا ارده و پنیر و مانند آنها غذایمان بود. گاهی دو سیر گوشت میگرفتم و بار میگذاشتم و به جلسه درس میرفتم و برمیگشتم سیبزمینی و پیاز میریختم. گاهی هم یادم میرفت و میسوخت و یا مثلاً آبگوشت بدون نخود و لوبیا میخوردیم. گاهی برنج ساده با چهار مثقال روغن حیوانی میپختیم و خورش ما نانی بود که در سینی زیر برنج میگذاشتیم. یک روز به برادرم گفتم: هیچ پولی نداریم. گفت: همینجا بنشین تا من بروم و برگردم. من جلو بالکن مدرسۀ فیضیه ایستاده بودم و میدیدم که مرحوم میرزا جواد آقا خندق آبادی سرش پایین است و دور حوض مدرسه میچرخد. حدود سه ربع ساعت بعد، برادرم آمد. دو تومان پول قرض کرده بود. گفت: برو چیزی بخر و بیاور بخوریم. گفتم: مثل اینکه میرزا جواد آقا به درد ما دچار است. از وقتی شما رفتید، او همینطور دارد دور حوض میچرخد. ایشان دوید و رفت پایین و یک تومان به میرزا جواد آقا داد ...
وقتی در قم تحصیل میکردیم، من هیچ وقت عبای نو بر دوش ایشان ندیدم تمام عباهایش پاره بود. میگفت: نشسته بودیم و با چند نفر صحبت عبا و قیطاندوزی بود که چطور قیطان را روی آستینها و پایین عبا میدوزند. یک نفر گفت: بیا، مثل این، به عبای من نگاه کرد، دید تکهتکه است و اصلاً قیطان ندارد. گفت: آخر این را چطور پوشیدهای؟ آن روز من خجالت کشیدم.» (7)
در این دوران مطهری مکاسب و کفایه را نزد آیتالله سید محمد محقق یزدی، معروف به داماد فرا میگیرد. یک سال هم در درس خارج آیتالله حجت کوه کمری شرکت میجوید. از مظهر آیات عظام سید صدرالدین صدر، محمدتقی خوانساری، گلپایگانی، احمد خوانساری و نجفی مرعشی هم استفادههای بسیار میبرد.
از سال 1323 که آیتالله بروجردی از بروجرد عازم قم میشود به مدت ده سال از درسهای فقه و اصول ایشان استفاده میکند. در این ایام از درسهای فلسفه میرزا مهدی آشتیانی نیز بهره میبرد.
در میان همدرسان، آیتالله منتظری بیش از سایرین با مطهری حشر و نشر داشته است. در اکثر درسها با یکدیگر هم مباحثه بودند. به گفته منتظری مدت یازده سال در یک اتاق در مدرسۀ فیضیه زندگی میکردند و در تمام امور درسی و حتی مخارج یومیه با یکدیگر همکاری صمیمانه داشتند. (8)
درس نهجالبلاغه
در تابستان 1320 مطهری برای فرار از گرما از قم به اصفهان میرود. در آنجا با حاج علی آقا شیرازی که مدرس نهجالبلاغه بوده آشنا میشود. در مدت اقامت در اصفهان، از درسهای این استاد بزرگ کمال استفاده را میبرد. این شخصیت روحانی که مطهری از او بهعنوان عالم ربانی یاد میکند، تأثیر بسیاری بر روح وی میگذارد. به نظر مطهری، حاج میرزاعلی آقا شیرازی نهجالبلاغه مجسم بود. مواعظ نهجالبلاغه در اعماق جان او نفوذ کرده بود. کلماتش نشان میداد که پیوندی خاص با امام علی (ع) دارد. وی با نهجالبلاغه میزیست و روحش با این کتاب انس خاصی داشت. ارادتش به نهجالبلاغه بهگونهای بود که گاه با خواندن مطالب آن اشک از دیدگانش جاری میشد. او شخصیتی بود که از خود رسته و به خدا پیوسته بود.
«در سال بیست که برای اولین بار به اصفهان میرفتم هممباحثه گرامیام که اهل اصفهان بود و یازده سال تمام باهم هممباحثه بودیم و اکنون از مدرسین و مجتهدین بزرگ حوزۀ علمیه قم است، به من پیشنهاد کرد که در مدرسۀ صدر، عالم بزرگی است، نهجالبلاغه تدریس میکند بیا برویم به کلاس درس او. این پیشنهاد برای من سنگین بود. طلبهای که کفایه الاصول میخواند، چه حاجت دارد که پای تدریس نهجالبلاغه برود؟ نهجالبلاغه را خودش مطالعه میکند و با نیروی «اصل برائت و استصحاب» مشکلاتش را حل مینماید.
چون ایام تعطیل بود و کاری نداشتم و بهعلاوه پیشنهاد از طرف هممباحثهام بود، پذیرفتم. رفتم اما زود به اشتباه خودم پیبردم، دانستم که نهجالبلاغه را من نشناختهام و نه تنها نیازمندم به فراگرفتن از استاد، بلکه باید اعتراف کنم که نهجالبلاغه استاد درست و حسابی ندارد.» (9)
«درک محضر او را همواره یکی از ذخایر گرانبهای خودم- که حاضر نیستم با هیچ چیز معاوضه کنم- میشمارم و شب و روزی نیست که خاطرهاش در نظرم مجسم نگردد، یادی نکنم و نامی نبرم و ذکر خیری ننمایم.
هر وقت به قم میآمد، علمای طراز اول قم با اصرار از او میخواستند که منبر برود و موعظه نماید. منبرش بیش از آنکه قال باشد، حال بود.
از امام جماعت بودن پرهیز داشت. سالی در ماه مبارک رمضان با اصرار زیاد او را وادار کردند که این یک ماهه در مدرسۀ صدر اقامه جماعت کند. بااینکه مرتب نمیآمد جمعیت بیسابقهای برای اقتدا شرکت میکردند. شنیدم که جماعتهای اطراف خلوت شده، او هم دیگر ادامه نداد.» (10)
درسهای امام خمینی
از همان آغاز طلبگی، مطهری به درسهای اخلاق امام خمینی که روزهای پنجشنبه و جمعه ارائه میشد- راه پیدا میکند. پس از تحصیل نیز استادان بزرگ حوزه از امام درخواست میکنند تا درس خارج اصول را در حجرۀ ایشان شروع کنند. این درس در ابتدا بهطور خصوصی برگزار میشود، اما به مرور ایشان مشتاقان این درس به حدی زیاد میشوند که کلاس درس از آنجا به مسجد بالاسر و سرانجام به مسجد سلماسی انتقال پیدا میکند. این درس مدت دوازده سال ادامه مییابد. در درس اصول، امام خمینی به نقد و تحلیل آرای بزرگانی چون شیخ انصاری، آخوند خراسانی، آقا ضیاءالدین عراقی و میرزای نائینی میپرداخت. به گفتۀ شاگردان این درس، امام بیشتر از نظرات و خود حاج شیخ عبدالکریم حائری دفاع میکرد و در این درس، مطهری بیشتر سکوت میکرد و اگر هم گاه سخن میگفت بسیار سنجیده و کوتاه بود. در عوض آیتالله منتظری مصرانه به بحث و گفتوگو میپرداخت و دائم اشکال میکرد. یکبار که این بحث به طول میانجامد، امام خمینی به مطهری میگوید: «یک تومان را به او بده.» آقای واعظ زادۀ خراسانی میگوید که من متوجه سخن امام نشدم، بعد از درس، از مطهری سؤال کردم که قصۀ یک تومان چیست؟ مطهری گفت: «از بس رفیقمان صحبت میکرد. بالاخره من قرار گذاشتم هر روزی که صحبت نکند، یک تومان به او بدهم. استاد هم از این جریان مطلع شده است.» (11)
دورۀ اول تدریس اصول امام حدود سال 1330 به پایان رسید. در این درس، حدود دویست طلبه شرکت میکردند.
مطهری فلسفه را نیز با درس منظومۀ امام آغاز میکند. روش امام هم این بوده که تا طلبهای را امتحان نمیکرد، به او فلسفه درس نمیداد؛ زیرا معتقد بود که اگر کسی استعداد تحصیل فلسفه را نداشته باشد گمراه میشود. در آن روزگار که در حوزه برگزاری امتحان رسمی نبود، امام از شاگردان خود برای حضور در درس فلسفه بهصورت شفاهی امتحان میکرد و اگر طلبهای از نظر درک و فهم ضعیف بود و یا اخلاق درستی نمیداشت، هرگز او را به کلاس فلسفۀ خود راه نمیداد. مطهری دربارۀ اهمیت درسهای امام خمینی میگوید:
«پس از مهاجرت به قم گمشدۀ خود را در شخصیتی دیگر یافتم. همواره مرحوم آقا میرزامهدی را بهعلاوه برخی مزایای دیگر در این شخصیت میدیدم. فکر میکردم که روح تشنهام از سرچشمه زلال این شخصیت سیراب خواهد شد. اگرچه در آغاز مهاجرت به قم، هنوز از مقدمات فارغ نشده بودم و شایستگی ورود در معقولات را نداشتم، اما درس اخلاقی که به وسیلۀ شخصیت محبوبم در هر پنجشنبه و جمعه گفته میشد و در حقیقت درس معارف و سیر و سلوک بود، نه اخلاق به مفهوم خشک علمی، مرا سرمست میکرد. بدون هیچ اغراق و مبالغهای این درس، مرا آنچنان به وجد میآورد که تا دوشنبه و سهشنبۀ هفتۀ بعد، خودم را شدیداً تحتتأثیر آن مییافتم. بخش مهمی از شخصیت فکری و روحی من در آن درس و سپس در درسهای دیگری که در طی دوازده سال از آن استاد الهی فراگرفتم، انعقاد یافت و همواره خود را مدیون او دانسته و میدانم. راستی که او «روح قدسی الهی» بود.» (12)
در این ایام، درس خصوصی عرفان نیز به وسیلۀ امام تدریس میشد که در آن، اشخاصی چون مطهری، منتظری، مرتضی حائری، سید رضا صدر و عبدالجواد فلاطوری شرکت میجستند.
در محضر علامه طباطبائی
علامه طباطبائی در سال 1324، از تبریز عازم قم میشود. وقتی ایشان به قم میآید مثل یک طلبۀ ناشناس زندگی میکند. اغلب در نماز جماعت به آیتالله خوانساری اقتدا میکرد و چون در صفهای آخر مینشست، گاهی که زیلو نبود، عبای خود را به جای زیرانداز مورد استفاده قرار میداد. رفتارهای علامه او را به تقوا مشهور ساخته بود و کمتر کسی از فضل او با خبر بود. یک روز میرزا جواد آقا خندق آبادی نزد مطهری آمده و میگوید: آقای طباطبائی مرد ملائی است، ایشان درس شفا را شروع کردهاند، شما هم در این درس شرکت کنید. وی با بیاعتنایی میگوید که تدریس کتاب شفا از عهدۀ هر کسی برنمیآید، گمان نمیکنم ایشان هم بتواند شفا را تدریس کند. آقای خندق آبادی با اصرار مطهری را به آن درس میبرد. در همان جلسه وی شیفته و مجذوب درس و بحث علامه طباطبائی میشود. (13)
ایشان میان سالهای 32-1329 به تدریس الهیات شفا پرداختند. در این درس منتظری، بهشتی و واعظ زاده خراسانی شرکت میجستند. به گفتۀ یکی از فضلا هنگامی که مطهری در جلسات علامه طباطبائی شرکت میکرد محور بحثها میشد. گاهی علامه مطالبی را به مدت پنج دقیقه مطرح میکرد، اما مطهری تفصیل آن را در بیست دقیقه بیان میکرد. تقریر ایشان بهگونهای بود که علامه به دقت گوش میداد و از صحبتهای ایشان به وجد میآمد. مطهری مطالب علامه را گاه با بیان جدیدتری مطرح میکرد و همین امر موجب میشد تا همۀ حاضران در جلسه درس و بحث سراپا گوش شوند. (14)
فعالیتهای علمی و تبلیغی
از سالهای اولیۀ تحصیل در حوزۀ قم، فعالیتهای تبلیغی مطهری آغاز میشود. به گفتۀ برادرش در سال 1322، مطهری نذر میکند که اگر خداوند به او توفیق خدمت به اسلام را بدهد، بدون دریافت هیچگونه وجهی به تبلیغ بپردازد. در همان سال پول اندکی را به دست آورده و جهت تبلیغ به یکی از شهرستانها میرود. مدت پنج سال به اراک، همدان و نجفآباد جهت تبلیغ اسلام سفر میکند. اولین منبر او در قم، به مدت یک دهه در ایام فاطمیه در مورد بعثت و رسالت پیامبر (ص) بود که مورد استقبال بسیاری قرار میگیرد.
در آغاز ورود آیتالله بروجردی به قم، گزارشی از شیراز میرسد که شخصی به نام شیخ محمد اخباری در آبادۀ شیراز به تبلیغ اخباریگری مشغول است، مطهری که با اخباریگری مخالفتی سرسخت داشت، آنها را متحجّر میدانست به آباده میرود و پانزده روز به سخنرانی میپردازد تا آثار سوء سخنان آن شیخ را از میان ببرد. شهید بهشتی هم نقل میکند که در بهار 1326 ایشان به اتفاق منتظری، شیخ عباس ایزدی و مطهری تصمیم میگیرند تا فعالیتهای تبلیغی منظمی را در تابستانها انجام دهند. (15)
به گزارش ایشان برخی از طلاب فاضل تصمیم میگیرند تا برای روزهای پنجشنبه و جمعه یک برنامه مطالعاتی تنظیم کنند. از این رو در چند رشتۀ علمی چون ماتریالیسم، ادیانشناسی، تفسیر، اخلاق و تاریخ، گروههای مطالعاتی تشکیل داده و به تحقیق میپردازند. مطهری و منتظری و بهشتی بحث اسلام و ماتریالیسم را بر عهده میگیرند و به نقد و تحلیل کتاب علی الاطلال المذهب المادی اثر فرید وجدی میپردازند. این جلسات که گویا از سال 1326 آغاز میشود تا سال 1331 ادامه مییابد.
مطهری، علاوه بر فعالیتهای تبلیغی در سالهایی که در حوزه مشغول تحصیل بود، به تدریس ادبیات، فلسفه (شرح منظومه) منطق (شرح مطالع) کلام (شرح تجرید) و مکاسب و کفایه میپردازد.
در این دوران، علاوه بر تحصیل و تدریس، مطالعاتی را در موضوعات بسیاری از جمله ماتریالیسم دیالکتیک آغاز میکند چنانکه خود میگوید:
«تحصیل رسمی علوم عقلی را از سال 23 شمسی آغاز کردم. این میل را همیشه در خود احساس میکردم که با منطق و اندیشۀ مادیین از نزدیک آشنا شوم و آرا و عقاید آنها را در کتب خودشان بخوانم.
دقیقاً یادم نیست، شاید در سال 25 بود که با برخی کتب مادیین که از طرف حزب توده ایران به زبان فارسی منتشر شد یا به زبان عربی در مصر، مثلاً منتشر شده بود آشنا شدم. کتابهای دکتر تقی ارانی را هرچه مییافتم به دقت میخواندم و چون در آن وقت، به علت آشنا نبودن با اصطلاحات فلسفی جدید، فهم مطالب آنها بر من دشوار بود، مکرر میخواندم و یادداشت برمیداشتم و به کتب مختلف مراجعه میکردم. بعضی از کتابهای ارانی را آنقدر مکرر خوانده بودم که جملهها در ذهنم نقش بسته بود. در سال 29 یا 30 بود که کتاب اصول مقدماتی فلسفه ژرژ پولیتزر استاد دانشکده کارگری پاریس به دستم رسید. برای اینکه کتاب در حافظه بماند، همه مطالب را خلاصه کردم و نوشتم.» (16)
همین مطالعات و دقت نظرهای مطهری در آن دوران، از او شخصیتی جامع ساخت، بهویژه اینکه نظرات اصلاحی هم در مورد وضعیت حوزه داشت که گهگاه آن را بیان میکرد.
ازدواج
مطهری در سال 1329 با دختر یکی از روحانیون خراسانی به نام آیتالله روحانی ازدواج میکند. همسر وی در مورد نحوۀ ازدواج خود چنین میگوید:
«یازدهساله بودم که یک شب خواب دیدم به اتاق پدرم رفتهام. در اتاق پدرم روی زمین یک ورق کاغذ افتاده بود. وقتی کاغذ را برداشتم، دیدم روی آن نوشته فلانی (من) برای مرتضی در بیست و نهم ماه عقد میشود.
از دیدن این خواب عجیب، تعجب کردم و با هیچ کس آن را در میان نگذاشتم تا اینکه مدتی گذشت. خواستگاران متعددی میآمدند ولی مادرم میگفت: تا دیپلم نگیرد شوهرش نمیدهم.
سیزدهساله بودم و در کلاس هفتم درس میخواندم که آقای مطهری چون با پدرم آشنایی داشتند، برای خواستگاری به خانه ما آمدند. این خواستگاری با مخالفت شدید مادرم رو به رو شد چون او در یک خانوادۀ غیرروحانی و نسبتاً مرفه بزرگ شده بود و از ازدواج من با یک روحانی خشنود نبود و میگفت: من دخترم را به یک روحانی شوهر نمیدهم.
چند بار دیگر هم آقای مطهری مراجعه کردند، اما مادرم مسئله درس خواندن مرا مطرح کردند و ایشان به راحتی پذیرفتند و گفتند: هیچ اشکالی ندارد، میتوانند درسشان را ادامه بدهند و دیپلم بگیرند.
سرانجام بعد از مدتی مادرم راضی به ازدواج ما شد. روز 23 ماه بود که موافقت مادرم اعلام شد و همان روز آقای مطهری گفتند بیست و نهم ماه برای عقد روز خوبی است و موافقت شد. من در روز بیست و نهم به عقد ایشان درآمدم و آن وقت بود که حقیقت خوابی که دیده بودم، برایم روشن شد.» (17)
جلسات اصول فلسفه
در سال 1329 جلسات درس و بحث خصوصی علامه طباطبائی در زمینۀ مسائل جدید آغاز میشود. (18)
این درسها که بعدها تبدیل به کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» میشود با محوریت فکری مطهری شکلمیگیرد. در مورد علت تشکیل این جلسات اقوالی ذکر شده است.
استاد بزرگوار آیتالله سبحانی میفرمودند که در سال 1329 کتابی از طرف سفارت آمریکا با عنوان «نگهبانان سحر و افسون» منتشر میشود. این کتاب بر مبنای ماتریالیسم دیالکتیک نگاشته شده و در آن، دین را عامل استعمار معرفی کرده بود. انتشار این کتاب موجب شد تا علامه طباطبائی در شبهای پنجشنبه و جمعه جلساتی را تشکیل دهد و به پاسخگویی شبهات مطرح شده در آن بپردازد.
آقای عبدالحسین حائری در مورد تشکیل این جلسات میگوید که در سال 1328، ایشان و سید عزالدین حسینی جهت نقد و بررسی آرای ملحدان دوران ائمه و بررسی روایات مطرح شده در این زمینه جلسات هفتگی تشکیل میدهند. آقای عزالدین زنجانی که از شاگردان علامه طباطبائی بود، وجود این جلسات را با علامه طباطبائی در میان میگذارد و از ایشان میخواهد تا درسهایی را در این زمینه، در آن جلسات ارائه دهد. این پیشنهاد مورد قبول علامه طباطبائی واقع شده و جلسات به منزل استاد انتقال مییابد. با ادامه جلسات در موضوع بحث، تحول اساسی صورت میگیرد. یعنی به جای بررسی اقوال ائمه در برابر ملحدان، پاسخگویی به تحریفات و مکتبهای مادی بهویژه ماتریالیسم دیالکتیک مطرح میشود. پس از مدتی بحثها بهصورت چهارده مقاله توسط علامه طباطبائی تنظیم میشود که مطهری به مرور زمان، با پاورقیهای خود آن را تکمیل میکند. (19)
برخی اشخاص که در این جلسات شرکت میکردند عبارت بودند از: حسنزاده آملی، جوادی آملی، صائنی زنجانی، شیخ عباس ایزدی، عباس ابوترابی، سید محمد خامنهای، سید محمدحسین بهشتی، ابراهیم امینی، ابراهیم خسروشاهی، موسی صدر، جزایری و قدوسی.
عزیمت به تهران
در پاییز سال 1331، مطهری همراه با برادر خود محمدتقی عازم تهران میشود.
مطهری مدت ده سال از درس و بحثهای فقه و اصول آیتالله بروجردی بهرهها برد و حتی وی از نخستین کسانی است که در تابستان 1326 قمری به بروجرد نزد ایشان میرود و بر اثر آشنایی با شخصیت فکری و اخلاقی ایشان جهت عزیمت وی به قم اقداماتی میکند. مطهری در دوران تحصیل خود همگام با امام خمینی فعالیتهایی را برای اصلاح حوزه مطرح میکند که گویا به جهت سعایت اطرافیان آیتالله بروجردی به مذاق ایشان خوش نمیآید. مطهری به واسطه منتظری بارها میکوشد تا دیداری با آیتالله بروجردی داشته باشد و سوءتفاهمها را رفع نماید، اما متأسفانه موفق نمیشود.
علی دوانی به نقل از مطهری چنین میگوید:
«بر اثر شکست طرح آقای خمینی برای اصلاح حوزه که من هم از فعالین آن و شاگرد ایشان بودم، از اطرافیان آیتالله بروجردی ضربه خوردم.
اطرافیان طوری مرا از نظر آقای بروجردی انداخته بودند که هرچه کردم مرا احضار کند تا حضوراً عرایضم را عرض کنم، نتیجه نگرفتم. حتی روزی نامهای نوشتم و در آن عرض کرده بودم در کجای دنیا رسم است که درباره کسی حکم غیابی صادر کنند؟ چیزهایی به شما گفتهاند، بنده را احضار کنید، توضیح بدهم تا رفع هرگونه سوءتفاهم شود. نامه را دادم آقای منتظری که هم مباحثه بودیم و نزد آیتالله بروجردی آمدورفت داشت و گفتم در یک فرصت مناسب به دست ایشان بدهد. آقای منتظری گفت: دادم، نگرفت!
ناچار به تهران آمدم. مدتی را بیهدف گذراندم تا اینکه مرحوم کوشانپور جلسۀ هفتگی در خانه خود گرفت که شبها اول نماز جماعت بخوانم و بعد تفسیر قرآن بگویم. دعوت او را پذیرفتم. در مدرسه مروی هم شروع به تدریس کردم. بعضی اوقات هم برای افراد خاصی درس خصوصی میگفتم یا در جلساتی منبر میرفتم.» (20)
پس از آنکه محمدحسن کوشانپور که از افراد خیّر تهران بود با مشکلات مطهری آشنا میشود مبلغ یکصد و پنجاه تومان برای جلسات هفتگی تفسیر و یکصد و پنجاه تومان هم برای اجارهنامه ایشان مقررّی تعیین میکند. به این وسیله مطهری خانواده خود را از قم به تهران میآورد و مقیم این شهر میشود.
با ورود به تهران دروس فلسفۀ وی در مدرسۀ مروی آغاز میشود. شرح منظومه از نخستین درسهای ایشان بوده است. البته بعدها کتابهای اشارات و شفا را هم تدریس میکرد. یکی از شاگردان درسهای مدرسۀ مروی دکتر محمدباقر حجتی است که از سال 1333 به مدت دوازده سال نزد مطهری به تحصیل فلسفه میپردازد. وی دربارۀ آن درسها چنین میگوید:
«تدریس شرح منظومه پس از چندی جای خود را به شرح "اشارات" داد و استاد گرانقدر، تدریس این کتاب را آغاز کردند و بدان ادامه دادند که پس از مدتی تدریس «شفا» شروع شد. مدت بسیار زیادی، ساعات تدریس استاد، از هنگام طلوع فجر تا مدتی پس از طلوع آفتاب بود.
استاد در تمام فصول در حجرهای تدریس میکردند که نه به گاه شدت حرارت ایام گرما، وسیلۀ خنککنندهای در آن وجود داشت و نه به هنگام سوز سرمای پاییز و زمستان که گاهی تا مغز استخوان را میآزرد، وسیلهای برای گرم کردن فضای جلسه درس در آن، تهیه دیده شده بود. با وجود این، در ایام شدت سرما، در حجره به هنگام تدریس باز بود و استاد عزیز ما هنگام تدریس، آنچنان در بیان مطالب از خود علاقه نشان میدادند که ما در حین درس، آنگاه که گوش به سخن استاد سپرده بودیم، سرمای محیط پیرامون خود را غالباً احساس نمیکردیم.» (21)
استادی دانشگاه
در سال 1333 رئیس دانشکده علوم معقول و منقول تصمیم میگیرد تا از برخی فضلا جهت تدریس در آن دانشکده استفاده کند. طبق آییننامه دانشکده، فضلایی که فاقد مدرک بودند، میبایست در یک سلسله امتحانات شرکت جویند. مطهری که بنا نداشت در امتحانات شرکت کند، به اصرار برادر خود ثبتنام میکند. نامۀ وی به دانشکده چنین است:
««دفتر دانشکده محترم معقول و منقول تهران
نظر به آگهی که از طرف ادارۀ کارگزینی دانشگاه محترم تهران برای استخدام یک نفر دانشیار کلام و فلسفه قدیم در آن دانشکده محترم شده است، اینجانب مرتضی مطهری که دارای تصدیق مدرسی در رشتۀ معقول و دارای تألیفات فلسفی هستم که از آن جمله پاورقیهایی برای جلد اول کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم به طبع رسید و جلد دوم آن تحت طبع است و لدی الاقتضاء به آن دفتر محترم تقدیم خواهد شد، خود را بهعنوان داوطلب به آن اداره محترم معرفی میکنم. خواهشمند است مقرر فرمایید طبق مقررات در مورد اینجانب اقدام شود.
مرتضی مطهری 1333/11/10»
پس از ثبتنام، به مدت هشت روز امتحانات کتبی برگزار میشود. به دنبال موفقیت در این امتحانات، از ایشان جهت شرکت در امتحانات شفاهی و مصاحبه دعوت به عمل میآید. در آن جلسه، استادان ممتحن عبارت بودند از: حسینعلی راشد، سبزواری و جواد تارا. مرحوم راشد صفحهای از کتاب منظومه را میگشاید و از ایشان میخواهد تا به ترجمه و شرح آن بپردازد. مطهری مباحث منظومه را با توجه به اشارات و اسفار به تفصیل شرح میدهد. راشد که از فضل او در حیرت میماند رو به وی کرده و میگوید: صبر کن ما از بیست بالاتر نداریم. این نمره بیست، حالا مطلب را ادامه بده تا ما استفاده کنیم. (22)
پس از توضیحات مفصل، راشد دوباره میگوید واقعاً بهره بردم. بدین ترتیب مطهری از تاریخ سوم مهر 1334 بهعنوان معلم دانشکده علوم معقول و منقول مشغول به کار میشود.
در سال 1343 که بر اساس آییننامه دانشگاه تهران عدهای از استادان غیررسمی و سابقهدار دانشگاه «دانشیار» میشوند، مطهری از این عنوان برخوردار نمیشود. یکی از اعضای کمیسیون اجرایی این تصویبنامه مجتبی مینوی بود که به فضل مطهری باور داشت، اما بدیعالزمان فروزانفر از ترس آنکه مبادا فعالیتهای سیاسی مطهری موجب شود تا برای دیگر اساتید، مشکل ایجاد شود، نام ایشان را در فهرست اشخاص واجد شرایط دانشیاری قرار نمیدهد. البته فروزانفر با بیان دلیل کار خود از مطهری عذرخواهی میکند. سرانجام در سال 1345، فروزانفر نامهای به دکتر جهانشاه صالح، ریاست وقت دانشگاه تهران مینویسد و ارتقای وی را تقاضا میکند.
فعالیتهای فرهنگی
با عزیمت از قم به تهران، مطهری به فعالیتهای فرهنگی بسیاری میپردازد. علاوه بر تدریس در دانشگاه و مدرسۀ مروی، با برخی نشریات مانند مکتب تشیع و مکتب اسلام همکاریهای خود را آغاز میکند. با تأسیس مکتب تشیع در سال 1336، کمکهای فکری به دستاندرکاران آن میدهد و برخی مقالات خود را نیز در آن نشریه منتشر میسازد. مقالاتی چون اصالت روح، قرآن و مسئلهای از حیات و توحید و تکامل نمونهای از آنهاست. از سال 1337 هم که مجله مکتب اسلام تأسیس شد، همکاری ایشان با اعضای هیئت تحریریه آن آغاز میشود. برخی آثار ایشان مانند سیری در نهجالبلاغه، اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب ابتدا در آن مجله منتشر شد.
انجمن اسلامی پزشکان که حدود سال 1338 تأسیس شد هر دو هفته یکبار برنامههای سخنرانی داشت. مطهری از جمله سخنرانان این انجمن در طول سالیان دراز بود. مباحث توحید، نبوت، معاد، مسئله حجاب، بردگی از نظر اسلام، ربا، بانک و بیمه، نمونهای از درس و بحثهای مطهری در این انجمن بوده است. در انجمن پزشکان علاوه بر سخنرانی جلسات پرسش و پاسخ نیز برگزار میشد و اعضای آن به بحث و گفتوگو با مطهری میپرداختند. بهعلاوه ایشان در انجمن ماهانه دینی و جامعه اسلامی معلمین نیز سخنرانیهای بسیار داشته است.
فعالیتهای سیاسی
از سالهای 1327 به بعد که موج آزادیخواهی شهرهای ایران را فرا گرفت، فدائیان اسلام در قم به فعالیت پرداخته و ستاد عملیاتی خود را در مدرسۀ فیضیه مستقر کردند. این گروه مورد توجه و حمایت برخی از مراجع مانند آیتالله محمدتقی خوانساری بودند. امام خمینی نیز پنهانی مدافع آنها و پشتوانهای برای حرکت آنها بود. آیتالله بروجردی برخوردی ملایم با آنها داشت و در درسهای خود گاه برخی از انتقادات خود را به آنها گوشزد میکرد. مطهری که طرفدار جریانهای انقلابی بود، با فدائیان اسلام بهطور مخفی همکاری و همفکری میکرد و حتی در صدد بود تا کدورتهای میان آنها و آیتالله بروجردی را از میان بردارد که موفق نشد. علی دوانی در مورد رابطه مطهری با فدائیان اسلام چنین میگوید:
«استاد شهید مطهری با فدائیان و افکارشان هماهنگ بود. بارها از شهید نواب میشنیدیم که با احترام از آقای مطهری یاد میکرد و از احوال او جویا میشد، یا مطلبی را از او نقل میکرد که بیشتر جنبۀ راهنمایی و نصیحت آنها داشت.
از جمله خطاب به مرحوم نواب صفوی میگفت: آقای نواب! در حسن نیت و شور دینی و پاکی هدف شما و رفقایتان شکی نیست؛ ولی ببینید این اعلامیه که در آن، خطاب به آقای بروجردی نوشتهاید: «گمان نمیکنیم غیرت دینی شما کمتر از حاج آقا حسین قمی باشد.» دستاویز افراد مغرض شده و کارتان به آنجا کشیده که باید در فیضیه به رفقای شما حمله کنند و اینطور مضروب شوند. اگر شما بیشتر فکر میکردید و در یک جوّ آرام و به دور از شور جوانی و احساسات زیاد اقدام مینمودید، قطعاً کار به اینجا نمیرسید.
دور نیست که نرمش بعدی فدائیان و تشکیل جلسات بیان مسائل شرعی از روی رساله مرحوم آیتالله بروجردی و ترک تندرویهای گذشته که در کار و کادر فدائیان دیده شد تا حدی از همان نصایح استاد شهید مطهری سرچشمه گرفته بود.» (23)
در سالهایی که مطهری در تهران بود، هم درگیر فعالیتهای علمی و فرهنگی بود و هم فعالیتهای سیاسی. البته فعالیتهای سیاسی او خیلی حساب شده و مخفیانه بود. اسناد ساواک نشان میدهد که همواره دستگاه امنیتی کشور مراقب او بوده است. این اسناد از ملاقاتهای او با آیتالله کاشانی و آیتالله بهبهانی و تمجیدهای وی نسبت به وطنپرستی دکتر مصدق و شرکت وی در جلسات مذهبی جبهۀ ملی یاد میکند. این اسناد همچنین گواهی میدهد که او نظرات سیاسی خود را در ذیل طرح مسائل دینی بیان میکند. در یکی از اسناد ساواک آمده که در مورخ 40/10/29 در یک سخنرانی اظهار میدارد: «دهقان بیسواد نمیتواند جامعۀ مستقل داشته باشد و در اسلام دستور است که مسلمان نباید دست تکدّی به روی این و آن دراز کند و این وامها بهخصوص وامهای بلاعوض، گدایی است.» (24)
در سالهای 42-1341 به اتفاق آیتالله طالقانی و مهندس بازرگان و مباشرت انجمن اسلامی مهندسین، کنگرهای از انجمنهای اسلامی ایران را در تهران تشکیل میدهند. سال اول جلسات کنگره در مدرسۀ کمال و مسجد جامع نارمک برگزار میشود و در آن، شخصیتهایی چون علامه طباطبائی هم شرکت میکنند. (25)
در نهضت اسلامی 15 خرداد 1342 مطهری دستگیر و روانۀ زندان میشود، علت دستگیری هم سخنرانی تندی بوده که در همان شب ایراد کرده بود. همسر ایشان دربارۀ نحوه دستگیری وی چنین میگوید:
«در 15 خرداد سال 1342 که امام دستگیر شدند، عوامل رژیم دنبال آقای مطهری آمدند. شب عاشورایی بود که ایشان سخنرانی عجیبی کرده بودند و به منبریها گفته بودند: باید واقعیت را بگویید و در مقابل هم در برابر نوع حادثه و گرفتاری بایستید. بعد از آن سخنرانی بود که نیم ساعت بعد از نیمهشب، ایشان به منزل آمدند. منزل ما یک حیاط صد متری در کوچه «دردار» بود. آن روز بچه دو ماهه نیز داشتیم.
ایشان طبق معمول یک ذره پنیر و یا کره میخوردند، همان شام مختصر را از من طلب کردند و من رفتم شام بیاورم. در زدند و استاد برای باز کردن در به حیاط رفتند. آنها دائم مطهری را میکشیدند و ایشان میخواستند لباس عوض کنند، ولی اجازه ندادند. من آمدم جلو. ایشان به من گفتند: «لباسهای مرا بیاور.»
در جیب قبای ایشان پر بود از اعلامیه و دفتر تلفن و مدارک. من فوراً رفتم و قبای دیگری برای ایشان آوردم. آن شب ایشان را دستگیر کردند و نزدیک به دو ماه زندانی بودند. وقتی آزاد شدند در اولین دیدار با من خندیدند و گفتند: اگر کار تو نبود و آن قبا را عوض نکرده بودی رازهای ما کشف شده بود.» (26)
در همین دوران بازداشت، مطهری به یاد محبوب خود، امام خمینی اشعار زیر را میسراید:
ز منزلگاه آن محبوب، یاران را خبر نبود
همیآید به گوش از دور، آواز جرس ما را
صبا از ما ببر یک لحظه پیغامی به روح الله
که ای یاد تو مونس روز و شب در این قفس ما را
به رغم کوشش دشمن نخواهد بگسلد هرگز
میان ما و تو پیوند تا باشد نفس ما را
سزاوار تو ای جان، کنج زندان نیست منزلگه
سزد گر خون ببارد از دو دیده هر نفس ما را
رواق منظر دیده مهیای قدوم تو
کرم فرما و بپذیر از صفا این ملتمس ما را
تمام ملت ایران فکنده چشم بر راهت
به راه عدل و آزادی نه باک از هیچ کس ما را (27)
مدت بازداشت مطهری چهل روز به طول کشید و سرانجام در 26 تیر ماه 1342، از زندان آزاد میشود. پس از آزادی از زندان، فعالیتهای فکری سیاسی وی ادامه پیدا میکند. سخنرانیهای او در مسجد هدایت بهطور غیرمستقیم در جهت روشنگری نهضت امام خمینی بود. اسناد ساواک نشان میدهد که اکثر سخنرانیهای ایشان را مأموران ساواک زیر نظر داشتند. در یک گزارش چنین میخوانیم:
«ساعت 20/30 روز چهارشنبه 43/4/3 آقای مطهری پس از ادای نماز در مسجد هدایت به مأمور مربوطه اظهار داشته مردم بس که مبارزه کردند و نتیجه نگرفتند خسته شدند و همگی مأیوساند. مخصوصاً افراد جبهۀ ملی که روی همین اصل عقبنشینی کردند و سران نهضت آزادی هم تنها روی ایمان آنها بود که ایستادگی کردند. سپس اضافه نمود وظیفه ما روحانیون و وعاظ است که نگذاریم مردم از مبارزه خود ناامید شوند، بلکه باید مردم را امیدوار به آینده نماییم و آنها را نیز تقویت روحی کنیم.» (28)
مطهری با هیئت مؤتلفۀ اسلامی نیز همکاری بسیار داشت. آنها نیز با استاد به رایزنی میپرداختند و از اندیشههای ایشان بهره میبردند. این جمعیت درصدد تشکیل شورای فقاهتی و سیاسی برمیآید. به پیشنهاد آنها و تصویب امام، آقایان بهشتی، مطهری، انواری و مولایی به عضویت این شورا درمیآیند. مطهری همواره بر جریان فکری این جمعیت سیاسی نظارت داشت و به آنها گوشزد میکرد که تفکر حاکم بر حرکت آنها باید درست و منطقی باشد و از جریانهای انحرافی تأثیر نپذیرند. کتاب انسان و سرنوشت قبل از چاپ بهصورت پلیکپی منتشر میشود و در اختیار آنها قرار میگیرد و حتی برای آنها تدریس میشود. آقای انواری در مورد رابطه مطهری با این جمعیت چنین میگوید:
«تغذیۀ فکری جمعیتهای مؤتلفه از ناحیۀ ایشان بود... در جلساتی که تشکیل میشد، میگفتند: روی این مسائل اجتماعی مبادا فریب پارهای از تفکرهایی را که داعیۀ انقلابیگری دارند بخورید، مواظب باشید طرز فکرهای الحادی خیلی سریع ممکن است در پارهای از موارد وارد اندیشههای ناب شود و شما را از مسیر اصلی منحرف بکند.
در طول مدتی که برادران در زندان بودند، برادرانی که در بیرون از زندان بودند باز به راهشان ادامه داده بودند و تماسشان را با استاد مطهری قطع نکرده بودند.
در یک جلسه همراه با برادر شهیدمان آقای اسلامی در خدمت آقای مطهری بودیم، شاید حدود پنج- شش جلسه راجع به موضوع حاد مبارزه مسلحانه با رژیم سلطنتی گذشته صحبت کردیم و برای پیاده کردن این مسئله با ایشان تا نزدیک موارد عمل هم پیش رفتیم و ایشان سخت به این مسئله اعتقاد داشتند که در صورت لزوم باید با نظام شاهی جنگید...» (29)
حسینیه ارشاد
در سال 1346 حسینیۀ ارشاد به همت محمد همایون و با همکاری مطهری، سید علی شاهچراغی و میناچی تأسیس شد. اهدافی را که مطهری برای این مؤسسه در نظر داشت به گفتۀ خود وی امور زیر بوده است:
«1- دعوت از سخنرانان دانشمند و ذی صلاحیت کشور برای ایراد یک سلسله سخنرانیهای آموزنده و مستدل و متناسب با سطح افکار طبقه تحصیل کرده...
2- دعوت دانشمندان برجسته و ذی صلاحیت کشور برای ایراد کنفرانسهای علمی، فلسفی، تاریخی، ادبی در حدود مسائلی که با حقایق دین اسلام ارتباط دارد...
3- چاپ و نشر سخنرانیها و کنفرانسها بهمنظور توسعۀ نشر و تکمیل و استفاده از آنها...
4- ایجاد دایرۀ پاسخ به پرسشها.
5- ایجاد و تأسیس دایرۀ تحقیقات اسلامی.
6- ایجاد کلاسهای تعلیماتی در قسمتهای مختلف اعتقادی، اخلاقی، فقهی، ادبی و غیره.
7- پیشقدم شدن در حسن اجرای برنامههای اجتماعی، اسلامی از قبیل تشکیل کاروان نمونۀ حج، سفرهای دستهجمعی و غیره.
8- ایجاد مراکز فرهنگی از قبیل کودکستان، دبستان، دبیرستان و آموزشگاه و غیره.
9- ایجاد مراکز فعالیتهای خیریه از قبیل تأسیس درمانگاهها و غیره.
10- فعالیتهای سالم و مفید اقتصادی بهمنظور توسعۀ بودجه مؤسسه...» (30)
مطهری در جهت ارتقای سطح علمی و نیل به اهداف مورد نظر خود فعالیتهای بسیاری را در حسینیه ارشاد انجام میدهد، از جمله آنکه در سال 1347 به مناسبت آغاز پانزدهمین قرن بعثت رسول اکرم (ص) تصمیم گرفته میشود تا کتابی پیرامون ابعاد گوناگون شخصیت پیامبر اسلام منتشر شود، از این روی وی از جمعی از فضلا و دانشمندان درخواست مقاله میکند که مجموع آنها در دو مجله در سالهای 47 و 48 منتشر میشود.
بهعلاوه خود مطهری نیز سخنرانیهای بسیاری در حسینیۀ ارشاد ایراد میکند از جمله موضوعاتی چون خاتمیت، امربهمعروف و نهی از منکر در نهضت حسینی، احیای تفکر اسلامی، سیری در نهجالبلاغه، جاذبه و دافعه علی (ع) و عدل الهی را در طول چند سال حضور خود در این مؤسسه فکری ارشاد مورد بحث قرار میدهد.
در مورخۀ 49/2/7 مطهری در حسینیۀ ارشاد، سخنرانی مهمی با عنوان احیای تفکر اسلامی ایراد و در ضمن آن برای آوارگان فلسطینی تقاضای کمک میکند. در این سخنرانی اعلام میکند که حسابهایی در سه بانک به نام ایشان و علامه طباطبائی و ابوالفضل موسوی زنجانی گشوده شده تا افراد خیرخواه، پول واریز کنند. از آنجا که این پول به نام سازمان چریکی الفتح بوده، ساواک حساسیتهای بسیاری از خود نشان میدهد. (31)
یکی از کارهای مطهری در این دوران دعوت از محمدتقی شریعتی و دکتر شریعتی برای ایراد سخنرانی در حسینیه ارشاد بود. سخنرانیها و نوشتههای دکتر شریعتی سروصدای بسیاری را به راه انداخت. برخی از روحانیون ایراد میگرفتند که چرا مطهری و یارانش به جای مسجد، حسینیه راه انداختهاند و به جای روحانیون از افرادی چون دکتر شریعتی و فخرالدین حجازی استفاده میکنند. حتی آیتالله رفیعی قزوینی پیغام داده بود که در حسینیۀ ارشاد حرفهایی زده میشود که برای ما تکلیف شرعی ایجاد میکند. مطهری در جواب ایشان میگوید که ما مثل شما هم فقه خواندهایم و هم فلسفه و مواظب اوضاع هستیم.
مطهری از یک سو وجود شریعتی را برای جوانان مفید میدانست و از سوی دیگر به جهت برخی نظرات فکری وی نمیتوانست هماهنگی کامل با او داشته باشد. در ضمن، اعتقاد داشت که وی همیشه احساسات افراد را تحتتأثیر قرار میدهد تا اندیشۀ آنها را.
در آن دوران شرایط اجتماعی بهگونهای پیش میرود که مطهری دیگر نمیتواند پاسخگوی مخالفان باشد. در واقع وی از چند طرف تحتفشار روحی قرار داشت. حتی ایشان یکبار سراغ آیتالله قمی میرود و از ایشان میخواهد تا با دکتر شریعتی گفتوگو کند و او را بر آن دارد تا از تندرویهای خود دست بردارد. خلاصه از یک سو مقدسمآبان، مطهری را محکوم میکردند که موجب حضور شریعتی در حسینیۀ ارشاد بوده است و از طرف دیگر، جوانان احساساتی و تندرو به خاطر برخی مخالفتهای فکری استاد، شریعتی در مقابل وی موضعگیری میکردند و در عین حال، هیئت مدیرۀ حسینیه نیز برای حلّ معضلات پیشآمده، تلاش جدی نمیکند.
باری حوادثی پیش آمد که مطهری ناگزیر از کنارهگیری از حسینیۀ ارشاد شد. به زعم ایشان ریشۀ بسیاری از مشکلات و عدم حلّ آنها مربوط به عملکردهای اجرایی میناچی بوده است.
در قسمتی از استعفانامه مطهری چنین میخوانیم:
«طرز تفکر و هدف بنده با ایشان متفاوت است و وقتی که هدف و طرز تفکر متفاوت شد قهراً عقیدۀ بنده و ایشان، در نوع فعالیتهایی که باید در این مؤسسه صورت بگیرد متفاوت خواهد بود. هدف و فکر بنده این است که این مؤسسه را بهصورت یک مؤسسه تحقیقی و تبلیغی اسلامی در سطح بسیار عالی که جوابگوی نیازهای فکری جامعه تکانخوردۀ امروز باشد درآورم، من میخواهم این مؤسسه به صورتی درآید که به اصطلاح ایدئولوژی اسلامی را در مقابل ایدئولوژیهای دیگر جهان امروز بهطور صحیح عرضه بدارد و قهراً معتقدم آنچه بیش از هر چیز از این مؤسسه بهصورت سخنرانی یا نشریه باید صادر شود، منطق است نه بیانات و نشریات احساساتی. به عقیدۀ بنده بیانات احساساتی لازم است، اما در حاشیه منطق و تفکر، نه بیشتر. ولی طرز تفکر معزّیالیه این است که این مؤسسه، هر چه بیشتر چشمگیر باشد و تشریفات ظاهری کافی است و هر چه بیشتر باید در اینجا جنجال و هیاهو و شور و واویلا به پا کرد. نظر ایشان نیز خلاف بنده با کمیت است نه کیفیت و حتی عملاً با هر نوع فعالیت منطقی در سطح بالا مخالفت میکردند.» (32)
مطهری در اسفندماه سال 1349 نیز پیشنهادهایی را جهت اصلاح حسینیۀ ارشاد به محمدتقی شریعتی و هیئت مدیره حسینیۀ ارشاد میدهد که مکتوبات آنها موجود است. هیئت مدیره طی جلساتی در اردیبهشت 1350 نظرات اصلاحی جدید خود را ارائه میدهد. به دنبال تعقیب مذاکرات اعضای حسینیه در ششم مهرماه 1350، وی نظرات و پیشنهادهای دیگر را ارائه میدهد.
تحول روحی
مطهری از جوانی اهل تهجّد و شبزندهداری بود. منتظری که یازده سال هم حجرۀ او بوده اظهار میدارد که نماز شب ایشان از همان ایام طلبگی، هیچگاه ترک نمیشد. گریهها و راز و نیازهای شبانۀ او نشان از حالات معنوی و صفای درونی او داشته است. با همۀ آن عبادتها از حدود سال 50 تحول روحی خاصی در وی پیدا میشود. در نامهای که در آن ایام به هیئت مدیرۀ حسینیه ارشاد نگاشته است، به این نکته اشاره دارد که در شرایط روحی خاصی به سر میبرد و میل هم ندارد که آن را با احدی در میان بگذارد. تمایل شدید به عالم درون و اصلاح روح موجب شد تا خود را تحت تربیت روحی بعضی از افراد که به آنها اعتقاد دارد قرار دهد.
هنگامی که مطهری احساس میکند که باید به سیر و سلوک عرفانی بپردازد، تصمیم میگیرد تا از اشارات یکی از عارفان بالله استفاده کند، لذا وعدۀ دیداری را با علامه طباطبائی میگذارد تا از ایشان کسب تکلیف کند و اینکه چه کسی برای این کار مناسب است. در عالم رؤیا مشاهده میکند که به خدمت علامه رسیده و ایشان آیتالله سید محمد حسینی تهرانی را به ایشان معرفی میکند. از قضا هنگامی که به سراغ علامه طباطبائی میرود، بدون آنکه از خواب خود سخن به میان آورد، به محض آنکه خواستۀ خود را در میان میگذارد، علامه، مرحوم تهرانی را جهت این امر مطرح میکند. مطهری نیز سالها طبق نظر علامه عمل میکند.
آیتالله تهرانی که از دوستان قدیم مطهری بود، در سیر و سلوک خود تحت تربیت روحی علامه طباطبائی و میرزا هاشم حداد قرار داشت. ایشان در مقالهای که جهت درج در یادنامۀ مطهری نگاشته دربارۀ شخصیت وی چنین میگوید:
«دوست مکرم و سرور ارجمند مهربانتر از برادر ما مرحوم آیتالله شیخ مرتضی مطهری رضوانالله علیه که سابقۀ آشنایی ما با ایشان متجاوز از سی و پنج سال بود پس از یک عمر درس و بحث و تدریس و خطابه و کتابت و موعظه و تحقیق و تدفیق در امور فلسفه با ذهن و نفس نقاد خود، بالاخره در این چند سالۀ آخر عمر خود، به عیان دریافت که بدون اتصال به باطن و ربط با خدای منان و اشراب دل از سرچشمه فیوضات ربانیه اطمینان خاطر و آرامش سر نصیب انسان نمیگردد و هیچگاه نمیتواند در حرم مطهر خدا وارد شود یا گرداگرد آن طواف کند و به کعبه مقصود برسد... .
بیداری شبهای تار و گریه و مناجات در خلوت سحرگاه و توکل در ذکر و فکر و ممارست درس قرآن و دوری گزیدن از اهل دنیا و هواپرستان و پیوستن به اهل الله و اولیای خدا مشهود و سیر و سلوک او بود... .» (33)
سنگری دیگر
پس از کنارهگیری از حسینیۀ ارشاد، مطهری سراغ سنگر دیگری رفت: مسجدالجواد. در این مسجد هم سخنرانی میکرد و همکلاسهای درس تفسیر داشت. بحثهای جهاد در اسلام، رشد اسلامی، سیرۀ تبلیغی پیامبر مربوط به این دوران است (50-1349).
از دهه پنجاه به بعد سخنرانیهای وی در دانشگاههای مختلف افزایش یافت. از جمله آنکه در سال 1352 چند سخنرانی در باب شناخت قرآن، در دانشگاه صنعتی شریف ایراد کرد.
در مورخۀ 51/8/26 به وسیله ساواک دستگیر و دو روز بعد آزاد شد. در یک گزارش ساواک در مورد رفتار با وی آمده است:
«در زندان، لباسهایش را درآورده و به او ناسزا گفته و فوقالعاده با وی بدرفتاری کرده و به مدت چهل ساعت نور پروژکتور به چشمهایش انداخته و او را بیطاقت ساخته و سرانجام سؤال کردهاند، شما چرا اجازه میدهید در حسینیۀ ارشاد چنین برنامههایی اجرا شود؟ مطهری در پاسخ گفته است: من مدت سه سال است که هیچگونه مداخلهای در امور حسینیۀ ارشاد ندارم و اصلاً به آنجا نمیروم. سپس وی را آزاد ساخته و گفتهاند حق ندارد از این جریان با کسی صحبت بنمایید.» (34)
مأموران ساواک همۀ سخنرانیهای مطهری را زیر نظر داشته و نکات تحریکآمیز آن را گزارش میکردند. از جمله در یک سند آمده است که وی در سخنرانی 53/8/22 در تالار شمس گفته است که «چرا دانشگاههای ما آزادی عمل ندارند و نباید داشته باشند تا دانشجویان بتوانند قرآن را تجزیه و تحلیل کنند. اگر کسی عقیدهای داشت و نتوانست عقیدهاش را در محیطی که زندگی میکند ابراز کند، بهتر است مهاجرت کند.» (35)
در این ایام، مسجد و منبر نیز بهعنوان یکی از پایگاههای فکری وی بود. در مساجد مختلف، سخنرانیهای بسیاری را ایراد کرد. با توجه به حساسیتهای ساواک نسبت به ایشان و فشارهای رژیم، اعتقاد داشت که باید در جهت مبارزه با رژیم شیوههای دیگری را پیدا کرد. در یکی از اسناد ساواک مطلب زیر از زبان ایشان، خطاب به دکتر مفتح بیان شده است:
«البته از ما کاری بهطور مستقیم برنمیآید؛ چون روی افرادی مانند ما حساسیت دارند و مواظب هستند. از هر اقدامی، سازمان امنیت جلوگیری میکند، اما باید بهطور غیرمستقیم کار کرد به این معنا که افراد روشنفکر و خوش استعدادی را که گوشه و کنار میتوانیم پیدا کنیم و هنوز سازمان روی آنها حساسیت ندارد به وسایل مقتضی آنها را آماده کنیم تا ترتیب جلسات و سخنرانیها را بدهند و مخصوصاً نسل جوان را در خود جمع کنند و بعد در جهت فکری آنها را راهنمایی کنیم و مطالبی که ما خود نمیتوانیم با جوانان در میان بگذاریم آنها بگذراند و در واقع گردانندۀ فکری جلسات ما باشیم.» (36)
فعالیتهای سیاسی مطهری موجب شد تا در دوم تیرماه 1354 ممنوعالمنبر شود. ساواک به همۀ واحدهای خود در شهرستانها دستور میدهد تا مراقب باشند که او در هیچ شهرستانی سخنرانی نکند.
یکی از فعالیتهای مهم وی در همین سال، جلسات درس شرح منظومه بود که در منزل ایشان تشکیل میشد و جمعی از اساتید فلسفه دانشگاه تهران در آن حضور پیدا میکردند.
بازنشستگی
اسناد ساواک نشان میدهد که از سال 1349 سازمان امنیت تدریس استاد مطهری را در دانشگاه از نظر سیاسی به مصلحت نظام نمیبیند. (37)
مطهری که سالها در دانشکده الهیات مشغول تدریس بود و حتی برای مدتی مدیریت گروه فلسفه و حکمت اسلامی را بر عهده داشت در سال 1353 تصمیمی میگیرد تا با استفاده از یک سال مرخصی به چند کشور اسلامی سفر کند و به بازدید از مراکز علمی و کتابخانههای آنجا بپردازد. وی قصد داشت تا از کشورهای مصر، سوریه، اردن، تونس، مراکش، الجزایر، عربستان و لبنان بازدید کند.
پس از آنکه دانشگاه با این درخواست موافقت میکند، از مدیریت گروه نیز استعفا میدهد. در نامهای به رئیس دانشکده علت کنارهگیری خود را بیماری و نیاز به استراحت و سفر مطالعاتی میداند.
در 24 آذرماه 1355 میان دکتر امیرحسین آریانپور و دانشجویی بهنام محمد اسدی گرمارودی بر سر مسائل اعتقادی نزاعی درمیگیرد. به خاطر اهانتهای آریانپور جوّ دانشکده به هم میریزد و از آنجا که مطهری بارها بر وی اعتراض کرده و از او برای مناظره، دعوت به عمل آورده بود، وی علیه مطهری شایعهپراکنی میکند. وی با نگارش یک نامۀ مفصل رئیس دانشکده را در جریان همۀ امور بهویژه نحوۀ برخورد خود با وی میگذارد و سرانجام نیز اتمامحجت میکند که اگر نامبرده به فعالیتهای خود ادامه دهد به ناگزیر ایشان استعفا خواهد داد و سرانجام نیز در سال 1356 خود را بازنشسته میکند. در قسمتی از نامه چنین آمده است:
«بنده با ایشان از جنبههای شخصی و فردی هیچگونه اختلافنظری ندارم، حتی از این جهت ایشان از نظر فکری دارای افکار ماتریالیستی هستند و از سراسر نوشتهها و گفتههایشان پیداست تا آنجا که به زندگی شخصی ایشان مربوط است اعتراضی ندارم، اختلاف من با ایشان دربارۀ روش ایشان است که به یک سلسله اصولی مربوط میشود، از قبیل اهانت به جمع اساتید دانشکده، اهانت به خود دانشکده، استهزای مقدسات اسلامی و کوشش در منحرف ساختن دانشجویان اسلام. این جهات، مخصوصاً قسمت اخیر، سبب شد که در طول این چند سال، بنده چند نوبت با ایشان بهطور مستقیم تماس بگیرم و از ایشان خواهش کنم که اگر دربارۀ اسلام و معارف اسلامی سخنی دارند، بهتر است با من در میان بگذارند، اگر قانع نشدند تصمیم دیگری بگیرند.
من مخصوصاً به ایشان عرض کردم که فکر آزاد است، شبهه در مسائل مذهبی در ابتدا برای هر کسی پیدا میشود، راه طبیعی این است که انسان اشکالات خود را با افرادی که مطالعۀ بیشتری در آن مسائل دارند در میان بگذارد. اضافه کردم که اگر شما مایل نیستید با من تماس دوبهدو بگیرید و علاقهمندید در حضور دانشجویان مطرح کنید، حاضرم به اصطلاح میزگردی در حضور دانشجویان و حتی استادان تشکیل دهم و حتی اگر مایل باشید من حاضرم در مجامعی بس عمومیتر با شما به بحث بنشینم.» (38)
البته انگیزه استعفای مطهری فقط درگیریهای فکری با آریانپور و اوضاع و احوال دانشکده نبود، بلکه در مجموع از تدریس در دانشگاه راضی نبود و همواره به دنبال فرصتی میگشت تا با رفع مشکلات خود، به حوزه بازگردد و درسهای طلبگی خود را آغاز کند، همانگونه که مدتی بود هر هفته به حوزه میرفت و درسهای حرکت و زمان (شرح اسفار) و نقدی بر مارکسیسم را ارائه میداد.
مطهری نه از عنوان دانشگاهی خود راضی بود و نه از حقوقی که از دانشگاه میگرفت. مدتها بود که او را در مرتبه دانشیاری نگاه داشته بودند. بهعلاوه از این هم که در ذهن مردم بهعنوان یک شخصیت دولتی مطرح شود رضایت چندانی نداشت. (39)
در سال 1355، مطهری به نجف میرود و با امام خمینی دربارۀ وضعیت حوزۀ علمیه قم و مسائل نهضت اسلامی بحث و تبادلنظر میکند. در همین سال جامعۀ روحانیت مبارز را با همکاری تنی چند از دوستان خود بنیانگذاری میکند.
در فاصلۀ سالهای 55 تا 57 در جریان مسائل انقلاب بود. از یک سو در ارتباط با امام بود و از سوی دیگر نظارت بر جریانهای انقلاب داشت. در این مدت، ساواک به شدت مراقب فعالیتهای او بود. یکی از اطرافیانش میگوید:
«در همان روزها، یکی از همان پاسبانها آمد و خبر داد که در کلانتری صحبت شده که منزل استاد را حدود ساعت سه یا چهار یا پنج بعدازظهر محاصره کنند و افرادی را که در جلسه شرکت میکنند، دستگیر کنند. من فوری به خانه آمدم و به استاد خبر دادم همان لحظه استاد را از در دیگر بردیم به منزل دامادشان. چند روزی استاد در آن منزل بودند و من مخفیانه برایشان غذا میبردم بعد ایشان را به شهرستانک، در راه چالوس بردیم.» (40)
چند ماه قبل از انقلاب هنگامی که امام خمینی در پاریس بود، به آنجا سفر کرد و در ملاقات با ایشان برخی از مسائل انقلاب را مورد تبادلنظر قرار داد. در همین سفر، اطرافیان امام متوجه میشوند که رابطۀ امام با ایشان به گونۀ دیگری است. اعتقاد و اطمینانی که امام به ایشان دارد، به هیچ کس دیگری ندارد.
امام خمینی علاقه خاصی به مطهری داشت، هرگاه وی سخن میگفت، امام به دقت به مطالب وی گوش میداد و حتی با دیدن ایشان، شادی و نشاط خاصی پیدا میکرد. سید احمد خمینی میگوید: وقتی امام در پاریس بود، هر روز برای افراد سخن میگفت. هنگامی که مطهری به پاریس آمد به من اظهار داشت که امام خیلی صحبت میکند و این کار درستی نیست. فرزند امام میگوید: من جرئت نکردم تا چنین مطلبی را به پدرم گوشزد کنم. از او خواستم که خودش این مطلب را به امام بگوید و نظرشان نیز، مورد پذیرش قرار گرفت. از آن به بعد امام فقط هفتهای یکبار صحبت میکرد.
در همین سفر پاریس، امام مسئولیت تشکیل شورای انقلاب را بر عهده ایشان میگذارد. در آنجا جلساتی با حضور مطهری، صدوقی، محلاتی، محیالدین انواری، ابراهیم یزدی و یکی دو نفر دیگر، تشکیل و در این باره بحث و گفتوگو میشود. به گفتۀ هاشمی رفسنجانی، امام، مطهری، بهشتی، موسوی اردبیلی، باهنر و خود ایشان را بهعنوان هستۀ اولیۀ شورای انقلاب تعیین میکند و در ضمن، به این پنج نفر اجازه میدهد تا افرادی را به جمع خود بیفزایند. آنها نیز از چند نفر غیرروحانی برای حضور در شورای انقلاب دعوت میکنند.
«نقش استاد شهیدمان آقای مطهری در شکلگیری انقلاب و همچنین در هدایت فکری شورای انقلاب تردیدناپذیر است. در ابتدای تشکیل هستۀ فوق که با هدف تصمیمگیری و برنامهریزی در خصوص مدیریت کشور، تشکیل دولت و ... ایجاد شده بود، به علت آنکه امام با ایشان سخن گفته بود، طبعاً مطهری موقعیت مرجع ما را داشت. نص امام را بیشتر بایستی از ایشان میشنیدیم. من فکر میکنم این مسئله بیجهت نبود، چون امام از خطوط گوناگون چپ، راست، ملیگرایی و امثال آن حزب مطلع بودند و میدانستند که بعد از پیروزی و آزاد شدن جوّ، این خطوط، ظهور میکنند...» (41)
بعد از اعتصاب کارکنان صنعت نفت که مشکلاتی برای سوخترسانی به مردم پیش آمد، هیئتی از طرف وی انتخاب و به امام معرفی شد تا به جنوب سفر کرده و مشکلات را حل کنند؛ امام، نظر مطهری را پذیرفت و دستور داد تا طبق آن عمل کنند.
وقتی هم که بنا شد امام از پاریس به تهران بیاید، مطهری در جمع جامعۀ روحانیت میگوید: اولاً باید به فکر محلی برای اقامت امام باشیم. ثانیاً کمیتۀ استقبال را تشکیل دهیم. شهید بهشتی و مطهری هر یک بدون اطلاع دیگری مشغول مذاکره برای تشکیل کمیتۀ استقبال بودند. وقتی از کار یکدیگر باخبر میشوند، جلسۀ مشترکی را در منزل بهشتی تشکیل میدهند که در آن مطهری، مفتح و شهید محلاتی بهعنوان سرپرست کمیتۀ استقبال از طرف جامعۀ روحانیت انتخاب میشوند. مطهری تمام جریانات استقبال و نحوۀ ورود امام را برنامهریزی میکند. هنگامی که هواپیمای حامل امام به زمین مینشیند، قبل از پیاده شدن، امام ایشان را احضار میکند و پس از مذاکره با وی از هواپیما خارج میشود. در فرودگاه نیز وی مطالبی را جهت خوشامدگویی به امام مطرح میکند که دستنوشته آن موجود است.
در ماجرای شکستن دستور حکومتنظامی توسط امام در 21 بهمن 1357 نیز مطهری نقش فعالی داشته است. (42)
در طول روزهای پس از انقلاب نیز همواره مراقب برخی از جریانهای فکری انقلاب بود. به این مطلب که انقلاب با عنوان اسلامی مطرح شود، حساسیت خاصی داشت و مراقب بود تا برخی جریانهای اجتماعی حرکتهای انحرافی ایجاد نکنند. به گفتۀ شهید محلاتی:
«آن روزها ایشان با فراست مخصوص خود دریافت که یک گروه خاصی میخواهد در مدرسه رفاه دور امام را بگیرند، ایشان این مسئله را با آیتالله العظمی منتظری در میان گذاشت. این بود که به نحوی امام امت را به مدرسۀ علوی بردند و نگذاشتند نقشۀ آن گروه عملی شود. ایشان از همان اول مراقب اوضاع بودند و هر توطئهای را خنثی میکرد.» (43)
به دلیل اعتمادی که امام به مطهری داشت، نظر ایشان را در مورد افراد برای پستهای مختلف پذیرفتند. حکم سرپرستی کمیته مرکزی را برای مهدوی کنی و حکم سرپرستی مدرسه عالی شهید مطهری را برای امامی کاشانی، ایشان از امام میگیرد.
شهادت
از دهه پنجاه به بعد، مطهری درگیر مبارزه با جریانهای فکری منحرف بود. برخی گروهها مانند مجاهدین خلق با اندیشههای وی مخالف بودند. در این اواخر یک گروه جدید به نام «فرقان» پیدا شد که شخصیتهایی مانند مطهری را خطر بزرگ در جهت ترویج اندیشههای خود میدانستند بهویژه آنکه در مقدمه چاپ هشتم کتاب «علل گرایش به مادیگری» مطلبی با عنوان «ماتریالیسم در ایران» نگاشته بود و در آن عقاید گروه فرقان و تفسیرهای انحرافی آنان از قرآن را مورد نقد و تحلیل قرار داده بود.
سرانجام این گروه کمر به قتل وی میبندند و ایشان را در روز سهشنبه 11 اردیبهشت 1358 ساعت ده و بیست دقیقه شب به شهادت میرسانند. در محل شهادت اعلامیۀ گروه فرقان پخش شده بود که در آن نوشته بود: «خیانت شخصی مرتضی مطهری در به انحراف کشاندن انقلاب تودههای خلق بر همه روشن بود، لذا اعدام انقلابی نامبرده انجام پذیرفت.»
چند شب قبل از شهادت، خوابی میبیند که آن را برای همسر خود چنین نقل میکند:
«الآن خواب دیدم که من و آقای خمینی در خانۀ کعبه مشغول طواف بودیم که ناگهان متوجه شدم حضرت رسول (ص) به سرعت به من نزدیک میشوند. همینطور که حضرت نزدیک میشدند، برای اینکه به آقای خمینی بیاحترامی نکرده باشم، خودم را کنار کشیدم و به آقای خمینی اشاره کردم و گفتم: یا رسولالله! آقا از اولاد شمایند. حضرت رسول (ص) به آقای خمینی نزدیک شدند. با ایشان روبوسی کردند و بعد به من نزدیک شدند و با من روبوسی کردند. بعد لبهایشان را بر روی لبهای من گذاشتند و دیگر برنداشتند و من از شدت شعف از خواب پریدم، بهطوری که داغی لبهای حضرت رسول را روی لبهایم هنوز حس میکنم.» (44)
پینوشتها:
1-پارهای از خورشید، ص 69.
2-احیای تفکر اسلامی، ص 95.
3-پارهای از خورشید، صص 75 و 58-57.
4-مجموعه آثار، ج 1، صص 441-440.
5-جلوههای معلمی استاد، ص 21.
6-مجموعه آثار، ج 1، صص 441-440.
7-پارهای از خورشید، صص 78-77.
8-مصلح بیدار، ص 52.
9-مجموعه آثار، ج 1، ص 236.
10-همان، ج 16، ص 349.
11-پارهای از خورشید، ص 465.
12-مجموعه آثار، ج 1، ص 441.
13-پارهای از خورشید، ص 81.
14-پارهای از خورشید، ص 201.
15-مصلح بیدار، صص 293-292.
16-مجموعه آثار، ج 1، صص 442-441.
17-پارهای از خورشید، ص 98.
18-مجموعه آثار، ج 1، ص 442.
19-مصلح بیدار، صص 178- 177.
20-خاطرات من از استاد شهید مطهری، ص 92.
21-پارهای از خورشید، صص 248-246.
22-پارهای از خورشید، ص 86؛ مهر استاد ص 92.
23-خاطرات من از استاد شهید مطهری، صص 28- 26
24-استاد شهید به روایت اسناد، ص 93.
25-پارهای از خورشید، صص 493- 492.
26-سیری در زندگانی استاد مطهری، ص 104.
27-لمعاتی از شیخ شهید، ص 20.
28-استاد شهید ب روایت اسناد، ص 102.
29-مصلح بیدار، صص 156- 155.
30-سیری در زندگانی استاد مطهری، صص 247- 245.
31-استاد شهید به روایت اسناد، صص 147- 146.
32-پارهای از خورشید، ص 254.
33-یادنامه استاد شهید مرتضی مطهری، ص 197.
34-استاد شهید به روایت ساواک، ص 212.
35-استاد شهید به روایت ساواک، ص 238.
36-همان، ص 252.
37-استاد شهید به روایت ساواک، ص 252.
38-سیری در زندگانی استاد مطهری، صص 100- 99.
39-مصلح بیدار، ص 410.
40-پارهای از خورشید، ص 417.
41-همان، ص 527.
42-مصلح بیدار، ص 219.
43-پارهای از خورشید، ص 406.
44-پارهای از خورشید، صص 106-105.
نویسنده: عبدالله نصری
منبع: بنیاد علمی و فرهنگی استاد شهید مرتضی مطهری