بايد مدرك داشته باشيد تا بتوانيد به همه چيز برسيد-مصاحبه با «ناصر یزدانی»-قسمت سوم
بحثي كه ما در ايران داريم
مدرك گرايي است
به نظر شما دانشمند يا scientist چه كسي است؟
كسي است كه دنبال پاسخ سؤالها باشد يعني هميشه ذهنش فعال باشد كه چرا اين اتفاقات رخ ميدهد، چرا اينچنين است؟ چرا اينچنين نيست؟ هميشه با چراها زندگي كند. كسي كه اينطور باشد به نظر من دانشمند است و هميشه با مطالب جديد سر و كله بزند. اين شخص را ميتوان دانشمند ناميد.
دربارهي تأثير محيط آموزشي ميخواستم سؤال كنم كه چقدر ميتواند در فرايند يادگيري و ياددهي مؤثر باشد و باعث تعميق اين فرايندها شود؟
ميتواند كمك كند، يعني ميتواند كلاً شكلدهي كند. من يادم است يكي از دلايل موفقيت من كه باعث ورود من به دانشگاه شد پشتكار زيادي بود كه در مطالعه داشتم. خاطرهي جالبي كه ميتوانم خدمتتان بگويم اين است كه كلاس سوم ابتدايي حتي چهارم ابتدايي جزو دانشآموزهاي تنبل بودم يعني كلاس اول ابتدايي كه به خانه رفتم كارنامههاي ثلث اول را داده بودند و من هم نميدانستم كارنامه يعني چه؟ ما يازده نفر بوديم من شده بودم شاگرد نهم نميدانستم يعني چه؟ شاگرد نهم يعني چه؟ آمدم خانه و به مادرم گفتم كه من شاگرد نهم شدم مادرم چند سالي سواد داشت تا كلاس چهارم ابتدايي خوانده بود، پدرم هم 20 روز اَكابر رفته بود او هم كمي ميدانست، البته او از نظر ذهني فراتر از آن 20 روز بود.
متوجه شدم مادرم به پدرم ميگويد: "شاگرد نهم يعني اين كه رد شده" من اصلاً نميدانستم رد شدن يعني چه؟ همينقدر فهميدم كه چيز بدي است چون در كلاس يازده نفري من نهم شده بودم. تا كلاس چهارم هم به اين صورت بود. آن زمان در مدرسه زياد كتك ميزدند و من معمولاً جزو كتكخورها بودم يعني خيلي بازيگوشي بودم. كلاس پنجم بود كه بين سه يا چهار نفر از شاگردان خوب من شاگرد اول شدم كه سه نفر از ما پسر بوديم يك نفر هم دختر بود. پس از آن به روستاي كناري كه در آنجا بچهها سطح علمي بالاتري داشتند رفتيم و از اينكه آنها را با ما كنار هم گذاشته بودند ناراحت بوديم چون اختلاف فوقالعاده زياد بود. من كمكم پيش رفتم تا آخر سال و شاگرد اول شدم. اين مسأله هم كه شاگرد اول شدم هم خودم را متعجب كرده بود و هم بقيه تعجب كردند، چون اصلاً فكر نميكردم بتوانم.
يك نفر بود كه درس خيلي خوبي داشت، بندهي خدا حتي بعدها ديپلم هم نتوانست بگيرد. من هم نفهميدم كه چه شد البته در شهرستان امتحان داده بوديم آن زمان امتحان نهايي بود. آن موقع كلاس ششم، يك امتحان نهايي ميگرفتند در سطح شهرستان و يك نهايي هم در سطح ديپلم ميگرفتند كه كشوري بود. اين است كه به هر حال آنقدر به درس اهميت نميدادم. ولي مراغه روي من خيلي تأثير مثبتي داشت. پس از آن هم ميديدم كه داييام آن موقع دبيرستان ميخواند و در خانه بحث دانشگاه رفتن بود، اينها همه تأثير مثبتي داشت. در دبيرستانها هم رقابت مثبتي با بچهها داشتيم خصوصاً با دوستهايم، در مجموع اين مسائل ما را به اين نتيجه رساند كه درس بخوانيم و دانشگاه قبول شويم، در حالي كه بچههايي كه در روستاي ما بودند به بناب رفتند.
آن دوره محيط بناب خيلي بد بود و بچهها خيلي درس نميخواندند يا شايد آنطور كه بايد درس نميخواندند و آنها واقعاً هم مشكل پيدا كردند يكي از مشكلات اصلي هم محيط بد موجود بود در حال حاضر خيلي بهتر شده است. به صورتي بود كه يك دبيرستان داشت و آن هم دبيرستان طبيعي بود، در حالي كه مراغه هر سه رشته را داشت. من بحث پژوهش را هم در آمريكا در دانشگاه (case western) يادگرفتم. دانشگاه شريف كه ... ... ... بود ما سر كلاس ميرفتيم نمره ميگرفتيم خيلي نميفهميديم پژوهش چيست؟ در آمريكا بود كه من واقعاً فهميدم پژوهش يعني چه؟ يعني چطور بايد پژوهش كرد؟ و اثرات اينها در جامعه و تكنولوژي چه ميتواند باشد؟ اينا رو من آنجا ياد گرفتم اين است كه خيلي مهم است در جهتدهي افراد ولي نهايتاً اصل همان همت و پشتكار است كه به فرد برميگردد.
آقاي دكتر تأثير خانواده را هم لطفاً توضيح بدهيد؟
ارزشهاي خانواده مهم است. شايد سطح اجتماعي خانواده خيلي مهم نباشد كه ارزشهاي خانواده مهم است. در خانوادهي ما يكي از عموهايم روحاني و يكي هم معلم بود ديپلم داشت، كلاً درس خواندن در خانوادهي ما يك ارزش بود.
اگر ميشود نام اين افراد را بفرماييد؟
يكي از عموهايم شيخ قدرت كه ايشان روحاني بود و آن يكي بيتالله يزداني بود، ايشان معلم است و در حال حاضر هم در مراغه بازنشسته شدهاند. ايشان هم معلم بود داييام كه بعدها در ... ... ...؟ قبول شده بود. كلاً در خانوادهي ما جوي به وجود آمده بود كه درس خواندن را ارزش ميدانستند و جالب هم بود آن موقع در خانوادهي ما كتاب خيلي ارزشمند بود به عنوان يك چيز ارزشمند در خانهمان يك سري كتابهاي خطي داشتيم كه هماكنون متأسفانه فكر ميكنم گم شدهاند تا جاييكه ميگفتند: "فلاني فلان كتاب را دارد"، همينطور كه گفتم ميگفتند: "فلاني باسواد است" و مردم براي او خيلي ارزش قائل بودند. مثلاً فلاني كلاس پنجم است ولي ميتواند كتابهاي كلاس ششم را بخواند خيلي باسواد است. اين مسائل در محيط ارزش بودند.
زماني فكر ميكردم در گذشتههاي ما چقدر آدمهاي كممايهاي بودندكه كشور به اينجا كشيده شد ولي حالا كه به گذشته برميگردم ميبينم كه گذشتهي ما چقدر آدمهاي باارزشي بودند يعني نميدانم شما شنيدهايد يا نه؟ ميگويند: "آدم وقتي بچه اسـت فكر ميكند پدرش غالب اسـت وقتي كمي بزرگ ميشـود و به سن 18-17 ميرسد ميفهمد كه پدرش به هيچ دردي نميخورد. بعد از 25 سالگي برميگردد و ميبيند نه اينطور هم نبوده و در چهل سالگي هر چه كه شما ميگوييد او ميگويد: "اول با پدرم مشورت كنم ايشان آدم خيلي باتجربهاي هستند" وقتي من به قديم برميگردم متوجه ميشوم كه با اين كه جامعه عقبمانده بوده ولي ارزشهاي خيلي عميقي در آن بوده است.
در مورد دوستان و تأثيرشان روي يادگيري بفرماييد؟ دانشآموزان بايد چه دوستاني انتخاب كنند؟
اين مسأله هم خيلي مهم است. دوستان بايد آدمهاي سالمي باشند در جهت درست قدم بردارند. يكي از بزرگترين موفقيتهاي زندگي من داشتن دوستان خيلي خوب در تمام دوران زندگيام بوده است.
ميشود راجع به تأثير آنها بفرماييد؟
تأثيرها كم نيست. آدم ميتواند از آنها ايده بگيرد، ميتواند از آنها بياموزد، ميتوانند كمك شما باشند. من به ياد دارم براي ادمه تحصيل يكي از دوستانام كمك خيلي مفيدي به من كرد، چون براي من يك مشكل خاص پيدا شده بود. يكي از دوستانام را در خيابان ديدم ايشان گفت: "بيا با هم صحبت كنيم" وقتي مشكل را متوجه شد با وجود يك كانال خانوادگي از طرف ايشان مشكل ما حل شد.
اگر يادتان باشد در صحبتهايتان فرموديد در يك مقطعي در تصميمگيري بين رياضي و كامپيوتر يكي از دوستان با شما مشورت كرد.
بله، آقاي مهندس نجفي در حال حاضر هم ايشان شركت دارد و چون در جهاد دانشگاهي كار ميكرد و دوست و در شريف هم همكلاس ما بودند. خلاصه متوجه شد كه ما خيلي با خودمان درگير هستيم. به من گفت: "چيزي شده؟" من گفتم: "نميدانم" گفت: "بيا استخاره كنيم" خودش هم رفت استخاره كرد و برگشت، گفت: "كامپيوتر خوب آمد" گفت: "برو كامپيوتر بخوان"، جالب بود خودش هم استخاره كرد براي ايشان رياضي خوب آمد و ايشان رفت و در رشتهي رياضي ادامه تحصيل داد. هماكنون هم ايشان مشكلي ندارند.
آن زمان در جهاد كارهايي انجام ميداديم در مورد بحثهاي كشتي و طراحي كشتي كه به رياضي خيلي مربوط بود البته تنها اينها نبوده است، دوستان من خيلي كمك كردند. چيزي كه در زندگي من وجود داشته است اين بوده كه من تقريباً از بچگي كار ميكردم. از 5-4 سالگي كارهايي كه در روستا انجام ميدهند را انجام ميداديم از بزچراني و گوسفندچراني و خرمنكوبي و ... تا بزرگتر شديم شايد تا ديپلم. پس از ديپلم همه چيز به عهدهي خود ما بود كاملاً خودكفا بودم يعني حتي خانواده هم نميدانست كه من چطور ... ... ... يعني خانواده هم كمك ميكردند من حتي در طول دوراني كه خارج رفتم كل هزينهها را خودم با كار كردن فراهم كردم. در اين مدت كساني كه در بسياري از موقعيتها خيلي از خلاءها را براي من پر ميكردند دوستان من بودند.
آيا با بحث نيازهاي آموزشي به طور تخصصي آشنا هستيد؟ يعني ويژگيهاي آموزشي ياددهنده، مثلاً بچههاي دبستاني نياز آموزشيشان بازي است اگر در قالب بازي آموزشهايي ارائه شود راحتتر ياد ميگيرند يا دانشآموزان دبيرستاني و دانشگاهي به دنبال الگو هستند اگر در دانشگاه پلاكارتي نصب شود بگويند كه قرار است فلان استاد بزرگ از دانشگاه آمريكا بيايد و راجع به فلان چيز صحبت كند هيچكس هيچكس در سخنراني او شركت نميكند ولي وقتي ميگويند آقاي الهي قمشهاي ميخواهند صحبت كنند چون يك حالت الگو دارند سالن صددرصد پر ميشود. يك نظريه اين است كه آموزشها و روشهاي ما بايد طوري باشد كه مطابق با نياز يادگيرنده باشد و اگر مطابقت نداشته باشد يادگيرنده براي يادگيري همراه ما نميآيد حالا من ميخواهم از شما سؤال كنم با توجه به سالهاي متمادي كه در زمينهي آموزش و يادگيري فعال بوديد به نظر شما نيازهاي آموزشي بچههاي دانشگاهي چيست؟
صحبتي كه شما فرموديد بسيار متين است. به هر حال انسان محور است انسان ميخواهد آموزش ببيند و نيازهاي طبيعي او بايد در نظر گرفته شود، مثلاً بحث بازي كه ميگوييد نكتهي بسيار مهمي است چون من با آن درگير هستم. من دو فرزند دارم كه يكي پنجم ابتدايي را تمام كرده و در آستانهي ورود به راهنمايي است و نامش احمدحسين است دخترم هم زهراست 8 سال دارد او هم دوم ابتدايي را تمام كرده و كلاس سوم است. بچههايي كه در حال حاضر در جامعه ميبينم احساس ميكنم بعضي از مدارس بسيار سختگيري ميكنند يعني به مسائل آموزشي اصلاً توجهي ندارند بيشتر روي ذهن بچهها كار ميكنند. فكر ميكنم از حالا آنها را در استرس انداختند رقابتهاي آنچناني، كنكور؛ مثل اينكه قرار است اين بچهها كنكور بدهند براي كنكور آمادهشان ميكنند.
درصد كارآمد بودن اين رفتارها يك دهم درصد است يعني از هر ده نفر يكي جواب مي دهد ولي در بقيه خرابكاري ايجاد ميكند تا باعث رشدشان شود. دليل هم اين است كه به گفتهي شما بچه بايد بازي كند، در بازي يادگيري زياد است به عنوان مثال ما يك همسايه داريم كه يك پسر 4 يا 5 ساله دارد، اين بچه خيلي به خانهي ما ميآيد و بازي ميكند به اصطلاح جزو خانوادهي ما است. من كاملاً ميبينم كه اين بچه در بازي خيلي چيزها ياد ميگيرد يعني ابتدا طور ديگري رفتار ميكرد خيلي پرخاشگرانه بود اگر چيزي به او ميگفتيم سريع ناراحت ميشد در حالي كه حالا در عرض 7-6 ماه كه همسايه شديم كلي تغيير كرده است.
در مدارس آمريكا اين واقعيت است كه درسهايي با اين ميزان استرس در يادگيري مانند مفيد و علامهحلي و... يا رفتن به كلاسهاس متنوع و مداوم براي بچه و اين اندازه بچه را تحت فشار قرار دادن و شبانهروز در استرس گذاشتن اصلاً وجود ندارد. آنها كلاً بازي ميكنند و با دادن مسئوليت به بچهها كاري را به آنها ياد ميدهند. از همان ابتدا به آنها ميگويند: "كه فلان پروژه را انجام دهيد" حالا پروژهشان چيست؟ مثلاً با گل فلان چيز را درست كنيد گل درست كردن يك پروژهي آنها ميشود. كارهايي از اين قبيل به بچه ميدهند و بچه رشد ميكند به هيچوجه هم احساس خستگي نميكند و هميشه احساس ميكند در حال بازي است. اين برنامه را به اين صورت بچهها دارند كمكم پيچ را سِفت ميكنند يعني دورهي دبستان آنها كاملاً بازي است.
مهد كودك آنها كه از بازي هم فراتر است يعني در مهد كودك مربيهايشان مثلاً اسب ميشوند بچهها با آنها بازي ميكنند. در دبستان هم به همين صورت است. به دبيرستان كه ميرسند يك كم، نه مثل ما به اين سفت و سختياي كه ما داريم اصلاً نيست خيلي آسانتر است، از دانشگاه كمي جدي ميشود. هنوز در سطح دانشگاه هم ما از نظر علمي شايد وضعمان از بهترين دانشگاههاي آنها بهتر باشيم البته بهترين بهترينها نه، دانشگاههاي رده دوم آنها را ميگويم. (MIT) را نميگويم چون استانداردهاي آنها متفاوت است. ولي به فوقليسانس و بالاتر كه ميرسد ديگر جدي است.
آنجا اين افراد تربيت ميشوند و درست كار ميكنند اين است كه مرحله به مرحله سختتر و مشكلتر ميشود و كسي هم كه در آن ميدان عشق دارد ميماند و براي آنها هم كه نخواهند بمانند در جامعه معمولاً امكانات وجود دارد يعني كسي به اين دليل دكترا نميگيرد كه پولدار شود اگر خواست پولدار شود با همان ديپلم و ليسانس هم ميتواند مثلاً كارهاي خاص خود را انجام ميدهد نمونههايش زياد است مثلاً بيل گيتس يكي از آنهاست كه ايشان حتي ليسانس هم نگرفته است اما جزو پولدارترين آدمهاست از اين مثالها فراوان است يكي دو تا نيست بعضيها با ليسانس خيلي خوب كار پيدا ميكنند.
يعني بحثي كه ما در ايران داريم مدرك گرايي است، كه ميگوييم شما بايد مدرك داشته باشيد تا بتوانيد به همه چيز برسيد. اگر خواستي ثروتمند شوي بايد مدرك داشته باشي، اگر بخواهي پستي پيدا كني بايد مدرك داشته باشي به همين دليل اگر مسؤولين ما امروزه مدركي هم ندارند مدركهاي جهشي ميگيرند. من خيلي از اين افراد را ميشناسم كه ديپلم نداشتند وارد كاري شدند و هماكنون دكترا دارند. طرف نمايندهي مجلس بود ديپلم او را به زور رديف كردند الان در طول اين سال دكترا هم گرفته است چطور چنين چيزي امكان دارد؟ من نميدانم. در زيست هم بحثي داريم تحت عنوان ژنتيك كه در آن جهش داريم، فكر ميكنم آنها هم جهش داشتند. يعني همهچيز در مدرك است و آن را از ارزش ذاتياش خالي كردند.
البته مسائل اجتماعي و ريشههاي اقتصادي هم تأثير دارد. به عنوان مثال يكي بحث نفت است، پول بزرگي است. اگر شما بخواهيد اين پول بزرگ را به صورت رانتي استفاده كني يكي از چيزهايي كه ميتواني به آن اتكا كني بحث مدرك است. مثلاً فلاني دكتر است حالا اين دكتر چه دكتري است و كجا گرفته است؟ نميدانيم. ما اينجا بهترين دانشجوها را داريم كه به آنها بسيار سخت ميگيريم و خيلي از آنها حتي موفق نميشوند فوقليسانس هم بگيرند در نتيجه درس را رها ميكنند. من چندين دانشجو با اين شرايط داشتم كه درس را رها كردند و رفتند. حالا اين افراد چطور اينهمه كار ميكنند دكترا ميگيرند، نميدانم. در هر حال اين كه بحث مدرك چيز بدي است كه در اينجا ايجاد شده است.
شما با افراد و دانشجوياني كه مواجه هستيد فكر ميكنيد افرادي كه در اين سن و سال هستند چه نيازهايي براي آموزش دارند؟ چه ويژگيهايي دارند؟ شما آموزش را به چه شيوههايي به آنها ارائه ميكنيد؟
توجه كنيد يك نكته وجود دارد و آن اين است كه من چه كار ميكنم و مورد دوم اين كه كل سيستم چه كار ميكند؟ كل سيستم كه به نظر من مدركگرا است، بايد شما مدرك بگيري و ارزشگذاريهايي شود كه معمولاً در جامعه وجود دارد مثل اينكه شما از فلانجا گرفتي يا شما فوقليسانس داري يا شما دكترا داري، اين كه چقدر توانايي علمي داري را خيلي دقت نميكنند، اين سيستم كلياي است كه وجود دارد.
واقعيت اين است كه بسياري از افرادي كه به اين دانشگاه ميآيند فقط براي مدرك اين دانشگاه ميآيند. يكي از آن حالتها اين است و ديگر اين كه خود ما معمولاً سعي ميكنيم استفاده كنيم و بگوييم كه شما بايد با كار عجين شويد بايد عشق داشته باشيد بايد بتوانيد كار كنيد بايد مطالب را بفهميد بتواني اين مطالب را در زندگي روزمرهات به كار ببري. من حتي در درسهايي كه تدريس ميكنم سعي ميكنم اينگونه عمل كنم كه بگويم امروز ميخواهيم فلان چيز شبكه را بسازيم چطور ميتوانيم از پايهاش بسازيم؟ يعني طوري نگاه ميكنم كه شما عملاً اين را چطور ميتوانيد به كار ببريد؟ خارج از چيزهايي كه بايد حفظ كنيد و امتحان دهيد و بايد طوري باشد كه آنها از همان ابتدا درك كنند، عميقاً بفهمند كه به دنبال چه هستند و ميخواهند چه كار كنند؟ اين شيوهي خوبي است ولي اين كه در جامعهي ما چگونه است، نه نيست. خيلي كم هستند افرادي كه اينطور باشند.
به نظر شما كنكور و المپياد چه فوايد و چه مضراتي ميتواند داشته باشد؟
اجتناب از بعضي چيزها ممكن نيست. مثلاً دولت ميگويد كه من ميخواهم كنكور را بردارم، من نميدانم ميشود كنكور را برداشت يا نه؟ ما جامعهاي هستيم كه بايد واقعيتها را بپذيريم، جامعهاي نيستيم كه بتوانيم در توزيع امكاناتي كه وجود دارد بر اساس انصاف و عدالت عمل كنيم، واقعيت اين است كه نيستيم؛ يعني اگر بخواهيم بگوييم هستيم بايد بگويم كه ما يك سري واقعيتها را نديده ميگيريم. نمونهاش هم دولتهاي زيادي كه در اين مملكت بودهاند هر كدام كه آمدند اين داستانها را داشتند، چه از زمان شاه، چه پس از انقلاب هر دولتي كه آمده گفته است آن يكي دزد بوده و فلان، درآخر هم آن دولت همانطور عمل كرده است، نگوييم دزد ولي ديديد كه نتوانسته است و قابليت نداشته است. دليل هم اين است كه در كشورهاي خارج مثلاً آمريكا شما بيشتر دسترنج خود را ميخوري يعني اگر اهل كار و تلاش و نوآوري هستي به بازاركار ميروي و مزد خود را ميگيري.
چيزي به نام نفت كه به اين شكل باشد و البته بادآورده باشد وجود ندارد. اگر هم وجود داشته باشد نقشي در اقتصاد ندارد؛ يعني در كل اقتصاد فوقالعاده ناچيز است آنقدر بزرگ نيست. منظور من اين نيست كه آنجا رانتخواري وجود ندارد چرا وجود دارد ولي خيلي زمينههايش فراهم نيست. موقعيت وجود دارد اگر شما اهل كار و تلاش باشي ميتواني بهترين درآمد را كسب كني ولي اينجا به اين صورت نيست، زماني پول هنگفتي ميآيد، اين پول ابتداي امر دست كيست؟ دست دولت، دولت چطور اين پول را توزيع كند؟ به هر حال آدم است ديگر، من خودم برادرم را به ديگري ترجيح ميدهم در مذهب ما هم اين مورد است ميگويند زماني كه ميخواهي انفاق كني اول به خانوادهي خودت انفاق كن، يعني ما در جامعهي خودمان با چنين مشكلي مواجه هستيم و به اين دليل هم افراد به دنبال راههاي سادهتري ميروند، چيزي كه در جامعه وجود دارد.
اين مورد در جامعهي ما بسيار زياد است. هميشه به دانشجوهايم ميگويم ما يك انتظاري داريم آن هم اين است كه هيچ كاري انجام نداده ميخواهيم به همهچيز برسيم براي اين كه نمونهي آن در جامعه وجود دارد، حالا شما بگوييد يك در يك ميليون است مهم نيست آن يك ميليون هم به چشم ميآيد. شما ميگوييد فلاني كار خاصي نكرده درسش هم خيلي خوب نبوده است ولي در حال حاضر در آن مقام و موقعيت است و بعد هم فلان و ... ميشود ميتوان مثال هم زياد زد. شما ميگوييد يك در يك ميليون يك نفر به اين صورت بوده است ولي بالاخره تابلو است، تابلويي است كه مقداري قلقلك دهنده است. اين است كه اين بحث باعث ميشود ما همه بخواهيم خيلي سريع به نتايج برسيم در حاليكه در جوامعي كه ... ... ...؟؟؟ باشند اينگونه نيستند افراد برنامهريزي ميكنند. به عنوان مثال من كه در آمريكا بودم دانشآموزان از همان دوران دبيرستان شروع به شاگردي كردن ميكنند مانند شاگرد بقالهاي ما در سيستم قديم ما هستند.
اگر شما در بازار كار ميكرديد ميگفتند بايد چند سال پادويي كنيد، يا مثلاً در آهنگري شخصي 20 سال پادويي ميكرد كمكم صاحبكار ميشد و نهايتاً وضع او خوب ميشد ولي اين اتفاق در طول زمان رخ مي داد. كار علمي هم دقيقاً به همين صورت است. كار دانشگاهي، علمي يا كار پژوهشي، اينها هم دقيقاً همينطور است. شخص ميتواند در اين مدت وضع خوبي داشته باشد، خوب كه ميگويم در حد معقول، منظور من ثروتهاي آنچناني نيست، ولي بايد بداند كه در طول زمان بايد ... ... ... را كسب كند، و اگر قصد داشته باشد به بخش توليد هم برود به همينصورت است بايد كم كم در اين محيطها كار كند و تجربه كسب كند و نهايتاً كارخانهاي تأسيس كند و پولدار شود؛ يعني بايد يك روند طبيعي را طي كند يعني بايد شاگردي كني.
در محيط ما چنين ديدي وجود ندارد. من مدتي دانشگاه اميركبير بودم آنجا به دانشجوها ميگفتم شما هركدام سال اول كه ميآييد به يكديگر مهندس ميگوييد يك كيف سامسونت هم در دست ميگيريد، از آن ابتداي كار هم شركت ميزنند اما نبايد اينطور باشد خلاصه كساني كه خط و ربط نداشتند ورشكست ميشدند، دو سه سال هم از درس عقب ميماندند و ورشكست ميشدند و آنهايي كه پدرشان به جايي خط و ربط پيدا ميكردند از دولت از پول نفت پروژه ميگرفتند و براي بقيه هم الگو ميشدند و اين درسها هم به هيچ دردي نميخورد، و جالب بود كه ارزشگذاري هم ميكردند كه اين درسها اصلاً فايدهاي نداشت و ميگفتند ايشان اين درسها را نخواند اينقدر موفق بود در اينجا موفقيت اين آدم را پولي حساب ميكنند البته در جامعهي ما اينگونه است. مثلاً استاد كه همهي اين درسها را خوانده است و تدريس ميكند ببينيد وضع زندگياش چطور است. اينها موارد اجتماعي است ما ميتوانيم كمي در آنها نقش داشته باشيم ولي مقداري هم واقعاً سخت است.
آقاي دكتر در بخشي از مصاحبه فرموديد كه المپياد گاهي اوقات باعث ميشود كه افرادي معدودي بالا بيايند و عزت نفس پيدا كنند ولي عدهي زيادي آسيب ميبينند راجع به آسيبهايي كه ديگران ميبينند توضيح بفرماييد؟
البته راجع به المپياد، ما اگر كمي به بيرون نگاه كنيم خوب است. المپياد در جوامعي مانند آمريكا و ... خيلي وجود ندارد من زياد نديدم اين اندازه براي المپياد يقه پاره كنند. رقابت ايجاد كردن بين دانشآموزان خوب است، اما شما بايد در مواردي هم تشويق كنيد ولي اصل اين است كه همهچيز به اين صورت باشد، كه طرف چون المپياد نرفت زندگياش از اين رو به آن رو شد ديگر معني ندارد اينها مسايلي است كه به بچهها آسيب ميزند. من خيلي دانشجوي المپيادي هم در اينجا دارم و خانمم هم كه در دانشكدهي فيزيك ... ... ... كه در آنجا استاد است ايشان هم آنجا دارند. من نمونه بسيار دارم المپياديها اينجا آمدند اما نميتوانند فارغالتحصيل شوند يعني دانشجوهاي خيلي معمولي خيلي عقب ماندهاند. ما در خارج كه بوديم اصطلاحي به كار ميبردند ميگفتند: (Burn out) يعني سوخته، طرف به مرحلهاي ميرسد كه ميبينيم سوخته است حالا هر چه كه بوده بوده.
اين به دليل فشارهاي روانياي است كه روي بچهها وجود دارد. بعضي از خانوادهها هم براي اين كه پُز بدهند و فخرفروشي كنند به بچه فشار ميآورند انواع معلمها، برنامهها كه ما اصطلاحاً ميگوييم دوپينگ، بچهها را براي دانشگاه دوپينگ ميكنند و به خاطر دوپينگي كه انجام ميشود وقتي دانشگاه ميآيند لَنگ ميزنند. ميبينيد كه طرف دانشگاه شريف قبول شده است اما نميتواند از عهدهي درسها برآيد يا ميرسد به مرحلهي فوقليسانس ميماند و اين ماندن هم به او سركوفت ميزند و نميتواند جلو برود. بچههاي خيلي طبيعي از روستاها آمدند دوپينگ هم در كار نبوده است، خيلي طبيعي راه خودشان را بالا ميروند و مشكلهاي اينچنيني هم ندارند.
در رابطه با كنكور هم به اينصورت است. من ميتوانم بگويم از زماني كه در فوقليسانس و ... كنكور خيلي رسمي شد ما سال به سال دانشجوهاي بدتري ميديديم به جاي اين كه دانشجوهاي بهتر بيايند دانشجوهاي بدتر ميآيند بسياري از افرادي كه در كنكور اول ميشوند درسهاي خيلي ضعيفي دارند، كلاس كنكور ميروند دوپينگ ميكنند دوباره ميآيند اينجا و ميمانند و كلاً بعضي از آنها مجبور هستند ترك تحصيل كنند. اينها آسيبهايي است كه وجود دارد. مقداري از اينها را نميشود ... ... ... مثلاً نميدانم كنكور در مقطع ليسانس ميشود حذف كرد يا نه؟ چون در سطح مملكت ما بايد فرصتي برابر به همه بدهيم البته آنجا هم فرصت برابر نيست يعني بالاخره كسي كه پول دارد معلم ساعتي 50000 تومان صد هزار تومان گرفته است و در مدرسهي آنچناني درس خوانده است ولي به هر حال يك بچهي روستايي هم جايي است كه اگر خودش توان داشته باشد بتواند بالا بيايد، اگر كنكور را هم برداريم احتمالاً قوم و قبيلهاي ميشود، ولي در سطح فوقليسانس فكر كنم ميشود كنكور را برداشت دليل آن هم اين است كه تعداد كم است و انتخاب احتمالاً راحتتر و مشخصتر است هرچند كه آسان نيست ولي نسبت به حالت قبلي بهتر است.