من فكر مي كنم فرقي كه در محيط هاي خوب تر و شادتر وجود دارد آن است كه ما هنجار داريم ولي قانون كمتر داريم-مصاحبه با دکتر«فتانه تقی یاره»-قسمت سوم
آدم ها معمولاً هنجارها
را رعايت مي كنند
يك سري هم فيلدهاي فرعي بوده است. من در پروژههايي كه انجام ميدادم زمينههايي بود كه كمي مربوط به مسؤوليتهاي اجرايي من بوده است، مثلاً طراحي (IT master plan) كه تخصص من هست ولي طراحي (IT master plan) براي كجا؟ براي پاركهاي علم و فناوري. چون به واسطهي پست اجراييام اگر ميخواستم كاري براي آنها انجام دهيم يك پروژه پژوهشي تعريف ميكرديم كه كار علميتر شود يا مثلاً يك پروژهي ديگر داشتيم طراحي فرايندهاي انكوباتورها كه تز فوق ليسانس يكي از خانمهاي «IT» بود كه در آن به صورت علمي «ادبيات» (literature) انكوباتورهاي جهان را ديده بود، مطالعه كرده بود، فرايندها را درآورده بود سپس فرايند انكوباتورهاي مناسب براي موقعيت ايران را بر اساس ويژگي كارآفرينان ايراني طراحي انجام داده بود. اينها تعدادي از پروژههاي خارج از تخصص خودم (فاصلهدارتر) بود.
بخش ديگري از كارها هم در زمينهي طراحي الگوريتم است، چون دكتراي من در زمينهي طراحي الگوريتم بوده است. با توجه به اين كه تز فوق ليسانس من روي « الگوريتمهاي موازي» (parallel algorithm) بوده و دكترا در زمينهي «الگوريتمهاي ژنتيكي موازي» (parallel genetic algorithm) بوده يعني روي همان ساختار پاراللي كه در فوق ليسانس كار كرده بودم (genetic algorithm) پيادهسازي كردم و به اين خاطر هم كمي گرايش الگوريتمي دارم. اينها همه «IT» است كمي هم گرايش الگوريتمي دارم. به همين دليل هم يك يا دو پژوهشي كه انجام ميداديم در زمينهي طراحي الگوريتمهاي نو در جهت (knowledge-mining) بود.
يكي از بحثهاي جدي روز دنيا كه ما هم روي آن كار ميكنيم (knowledge-mining) است. (mine) به معني معدن يعني كاويدن دانش كه ما از روي (data base) هايي كه داريم بتوانيم دانشي را توسط برخي از الگوريتمها استخراج كنيم. ما ضمن (knowledge-mining) هم براي استخراج برخي از ويژگيها كار ميكنيم. اين ويژگيها يعني چه؟ به عنوان مثال شما يك پايگاه اطلاعاتي، بانك اطلاعاتي از مشتريان يك فروشگاه مثل يك فروشگاه سوپر ماركت داريد كه هر كسي از آنجا خريد ميكند خريد اين فرد را در يك (data base) اي ثبت ميكند بعد ما وارد فايل خريدهاي انجام شده ميشويم، ميبينيم كه 80% از افرادي كه نان خريدند شير هم خريدند اين مثال هميشگي (Asociation Ruls) است. يكي از قوانيني كه ما استخراج ميكنيم قوانين «انجمن» (Asociation) است كه چي به چي نسبت دارد؟ مثلاً ميبينيم 80% آدمهايي كه نان خريدند با احتمال 90% شير هم خريدند يعني از كل «معاملهها» (Transaction) ها 80% نان دارد كه شير هم در آن هست و «احتمال» (probability) آن را هم به دست ميآوريم كه 90% يا 70% است، در نتيجه به سوپرماركت يك پيشنهاد ميدهيم، ميگوييم قفسهي نان و شير را كنار هم بگذارد چون كاربري آن آسانتر است يا اگر روي نان تخفيف ميدهيد روي شير تخفيف ندهيد چون كساني كه نان ميخرند حتماً شير هم ميخرند كافي است يكي فقط تخفيف داشته باشد. يكي از آنها تخفيف داشته باشد نام آن را (knowledge-mining) ميگذاريم يعني شما در واقع از يك (data base) عظيم (transaction) ها دانشي را بيرون ميكشيم كه در تصميمگيري چيدمان شركت يا در تصميمگيري تخفيفها ميتواند مؤثر باشد. البته اين مثال سوپر ماركتي است ولي در سطح كلان هم ميتوان كاربردهاي بيشتري براي آن پيدا كرد.
تا چه حد با المپياد جهاني كامپيوتر آشنا هستيد؟
با المپياد تا حدي آشنا هستم چون سالهايي كه هيأت علمي شريف بودم از سال 73 تا آخر 74، در آنجا ما با وروديهاي المپياد كلاس داشتيم و با دانشجوهاي خوبي مثل خانم الهام ياوري، مهدي فولادگر، مهدياني و ...، كار ميكرديم اينها بچههايي بودند كه در دورهي المپيادي كه كار دكتر قدسي با اين مجموعه بود با آنها همكاري ميكرديم. من آن سالها روي نتايج خيلي ديد منفي نداشتم فقط جنبههاي مثبت آن برايم مهم بود و اين كه بچهها وقتي وارد دانشگاه ميشدند از بقيه يك سر و گردن بالاتر بودند چون آموزشهايي قبل از ورود به دانشگاه در دورهي المپياد به آنها ارايه شده بود و اين باعث ميشد چهرههاي شاخصتر و برجستهتري به نظر بيايند و من فقط جنبههاي مثبت آن را حس ميكردم؛ ولي در حال حاضر احساس ميكنم خروجي اين سالها، تأثيري را كه ميخواستيم - شور و وِلوِلهي عميق درس خواندن در فيلدهاي مختلف - اتفاق نيفتاده بلكه تبديل به همان رقابت كاذب كنكوري شده است يعني مرحلهي بسيار بد كنكور كه مثل يك مانع جلوي پيشرفتهاي اجتماعي، ورزشي، تفريحي، فرهنگي، خانوادگي آدمها را سد ميكند.
چند سال از عمرشان را روي كنكور متمركز ميشوند و يك ... ... ... تمام فضاي زندگيشان را تسخير ميكند. المپياد شور و ولولهي عميق علمي ايجاد نكرد بلكه به موازيسازي با كنكور تبديل شده است به غير از هزار و يك تبعات بد ديگري كه دارد. پس شما در زمينهي المپياد تدريس هم داشتيد؟ بله، چه چيزي درس ميداديد؟ ساختمان داده و الگوريتم و ... باشگاه هم تشريف برديد؟ نه، آن موقع تازه باشگاه داشت تشكيل ميشد يعني بچهها براي كلاسهاي باشگاه به دانشگاه شريف ميآمدند، خيلي جا و مكان درستي نداشت و هويت پيدا نكرده بود.
به نظرتان يك دانشآموز موفق بايد چه ويژگيهايي داشته باشد؟
ابتدا بايد موفق را تعريف كنيم. زماني ممكن است موفق را اينطور تعريف كنيم كه كسي موفق است كه در كنكور رتبهي زير صد ميآورد يا در المپياد طلا ميگيرد يا موفق كسي است كه عكس او در روزنامهها چاپ ميشود كه قطعاً تعريف ما اين موارد ظاهري و كليشهاي نيست. همان كه فرموديد يعني كسي كه به طور عميق مطالب را ياد گرفته باشد و شور و شوق علمي در او به وجود آمده باشد. بله موفقيت علمي داشته باشد يعني دانشآموزي كه در زمينهي علمي موفق است به نظر من تكبُعدي درس خواندن، ناقض موفقيت است. چون در سنين پايين هنوز گوهر وجودي ما بروز پيدا نكرده است، خيلي از جنبهها درخشش پيدا نكرده و ما وقتي تكبُعدي رفتار كنيم در واقع شانس بروز بقيهي استعدادها را از خود ميگيريم.
به عنوان مثال بسياري از دانشآموزهاي ما مانند بنده در دوران دانشآموزي ممكن است جغرافي را درس خوبي ندانيم، ممكن است تاريخ را درس خوبي ندانيم هرچند ميدانم بچههاي فني معمولاً ادبيات قوي و خوبي دارند اما در برخي دروس ديگر عمق كافي ندارند يا شناخت كافي ندارند چون آن را فرعي ميدانند. ما با اين مشكل تا آخر دورهي تحصيل آنها يعني پايان كارشناسي درگير هستيم. مثلاً فردي كه در دوران دبيرستان تاريخ و جغرافي را فرعي ميداند و رياضي و فيزيك را اصل ميداند وقتي وارد دانشگاه ميشود اگر رشتهي كامپيوتر باشد فكر ميكند بايد فقط مباني بخواند و كد بزند، برنامهسازي پيشرفته بخواند، مهندسي اينترنت بخواند ولي مدار را فرعي ميداند همان درسي كه درس اصلي دوران دبيرستاناش بوده است، يا مثلاً فيزيك درس فرعي محسوب ميشود؛ يعني ما عادت داريم هميشه چيزها به نظرمان خيلي بزرگ جلوه كند و بخواهيم خيلي انرژي و وقت روي آن صرف كنيم در حالي كه ممكن است هنوز به همهبعدي بودن علم نرسيده باشيم.
يعني به نظر ميآيد يك دانشآموز موفق بايد در تمام زمينهها حداقلي را كه خود تعيين ميكند داشته باشد. يعني در واقع استانداردي كه هر كس براي خود تعريف ميكند، را بايد بپذيريم كه در تمام عناوين درسي اين استاندارد را رعايت كند كه اين جامعيت منجر ميشود كه هم استعدادهاي ناشناخته بروز پيدا كند چون يك دانشآموز قطعاً نميتواند بگويد كه من الان ميدانم كه دقيقاً چه ميخواهم، اگر بگويد يعني هنوز جنبههايي از وجودش براي او ناشناخته است و هم براي اين كه در حال حاضر علوم مثل زمان ابنسينا در حال همگرا شدن است. پس از دورهي درخشش علومها، علوم شاخه و زيرشاخههايي پيدا كرد ولي حالا در پيشرفتهاي علمي اصطلاحاً ميگويند يويويي، در حاشيهي بين دو علم كه در كنار هم قرار ميگيرد ميتوان پيشرفتهاي خوب داشت و اين مسأله ميطلبد كه آدمها (multi-disciplinary) باشند يا علم آنها چندبعدي باشد و اين (multi-disciplinary) بودن اقتضاي ميكند چندبعدي بودن فضايي در ذهن ايجاد كند كه ضرب بين دو علم را انجام دهد.
به عنوان مثال ممكن است وقتي شما جغرافي دبيرستان را خوب خوانديد سپس فوقليسانس (IT) گرفتيد ناگهان ايدههاي (GIS) (Geographical Information System) =به ذهنتان ميآيد، در حالي كه اگر شما آن درس را خوب نخوانده باشيد اصلاً ممكن است ضرب اين دو موضوع در ذهن شما ايجاد نشود و لازم است كه ما به يك دانشآموز موفق پايهي خيلي از دروس را بياموزيم و او هم با عشق بياموزد. آرزوي من اين است كه دانشآموزها در كلاسهايم اينطور باشند. شايد جغرافي مثال بدي باشد ولي در يك كلاس جغرافي هم بچهها شور و شوق علمي دارند كه نقشه را بكشند، وقتي استانهاي ايران را ميخوانند شكل آن استان را بياورند، محصولات آنجا را با خود به كلاس بياورند و بهطور فيزيكي نشان دهند، يا كسي كه به آنجا سفر كرده است خاطرات آن سفر را تعريف كند و همان اندازه كه يك مسألهي فيزيك جذابيت دارد به درس جغرافي هم با همان شيريني و حلاوت و تازگي نگاه كنند؛ همينطور همهي علوم ديگر. اين يكي از شاخصهاي موفقيت است.
شاخص بعدي موفقيت اين است كه ما بتوانيم پيشرفت علمي را با علاقهمان يكي كنيم. به هر حال ما علاقهها و زمان محدود داريم يعني نميتوانيم به عمق و اصل و نهايت تمام شاخهها برويم، بايد يك پايهي اوليهاي را در تمام آنها به دست بياوريم و در زمينهاي كه علاقهي ما بيشتر از همه شكوفا شده و تبلور پيدا كرده است آنقدر علاقهمند باشيم كه كتاب درسي به هيچوجه پاسخگوي عشق و علاقهي ما نباشد. البته بايد معلمهاي خوبي هم در كنار ما باشند كه براي مطالعات اضافه منابع جذاب و شيريني به ما نشان بدهند. ما با عشق و علاقه در كتابخانهها سراغ كتابهاي غير درسي فيلد تخصصيمان برويم و آن را بخوانيم، مسأله حل كنيم، در آن مطلب بنويسيم، مجلات علمي روز آن را دوست داشته باشيم؛ هماكنون در نجوم اين موضوع خيلي تعريف شده است چون درهيچكدام از كتابهاي درسي ما نيست. كساني كه به سراغ نجوم ميروند مثل آماتورها و منجمان ايراني مقاله و مجله و ... ميخوانند، چون اصلاً در درس با اين مطالب مواجه نميشوند.
اگر يكي در فيزيك اينجوري است يا در رياضي اينجوري است بايد دائم مجلات رياضي سن خودش اولاً باشد ثانياً اين فرد برود و بخواند، سايتهايي باشد مسأله حل كند، از اين علاقهمندها انجمنهايي به وجود بيايد، كه اين افراد دور هم جمع شوند و با هم مسأله حل كنند، مشكلاتشان را بگويند، شيرينيهايي را كه چشيدند براي هم تعريف كنند در مجموع اين فضايي است پر از شور و شوق علمي كه يك دانشآموز موفق ميتواند در آن فضا پيشرفت كند و چون اين دانشآموز هم آدم است در صورتي كه از معيارهاي آدميت خود فاصله بگيرد اما در زمينهي علمي پيشرفت كند قطعاً تا انتها ادامهي موفقي نخواهد داشت. من واقعاً اعتقاد دارم كه يك دانشآموز خوب دانشآموزي است كه در خانه هم سهمي از كارها به عهدهي او است. اين اعتقاد من است و ممكن است اين حرف در خانوادهها خندهدار باشد آنقدر كه بچهها را براي درس خواندن حمايت ميكنند. ولي من فكر ميكنم دانشآموز چه دختر و چه پسر بايد سهمي از كارهاي خانه در كمك به مادر يا بخشي از وظايفي كه پدر در خانه انجام ميدهد مثل خالي كردن زبالهها تا خريد براي خانواده، يعني چيزي كه مسؤوليت او باشد نه اين كه هر زمان هوس كرد آن كار را انجام دهد، كاري كه جز او شخص ديگري آن را انجام نميدهد. اين ممكن است به نظر وقتگير باشد اما باعث رشد شخصيت او ميشود، به او كمك ميكند كه اگر از لحاظ علمي پيشرفت كرد مسؤوليتپذيري را هم ياد بگيرد، و ياد بگيرد كه بايد باري را بردارد. به نظر من آدمهاي تكبعدي خيلي درسخوان ممكن است خيلي بدرخشند و رتبههاي تكرقمي و ... بياورند ولي در مجموع چون شخصيت كاملي در آنها ايجاد نشده است سرانجام موفقي نخواهند داشت.
خانم دكتر شما در حوزهي رياضي يا كامپيوتر چه شخصي را به عنوان الگوي موفق معرفي ميكنيد، اين شخص چه ويژگيهايي دارد؟ اگر اين شخص در ايران است بفرماييد و اگر در خارج است نام و مشخصات ايشان را بگوييد و ويژگيهايي كه باعث شده شما ايشان را موفق بدانيد؟
در حوزهي كامپيوتر من آقاي مهندس سيد ابراهيم ابطحي را يك آدم موفق ميدانم. ممكن است با هيچكدام از كليشههاي ظاهري هم اين قضيه تطبيق نداشته باشد چون زماني كه من وارد دانشگاه شدم - 24 سال پيش - ايشان تازه فوق ليسانس گرفته بودند و ايشان استاد بعضي از درسهاي مفاهيم پيشرفتهي ما بودند ولي بعد بنا به دلايل و موانع و مسائل مختلف ادامه تحصيل ندادند و همچنان با مدرك فوق ليسانس هيأت علمي دانشگاه صنعتي شريف هستند. ولي من هميشه از ايشان سر كلاسهاي مختلف جديدترين مطالب علمي را با شيوههاي خاص بسيار نوآورانهشان ياد گرفتم. هنوز هم فكر ميكنم در بسياري از زمينهها ايشان حرف نو دارد، يادم است ايشان بيماري قلبي حادي هم داشتند و سه ماه بيمارستان بستري بودند وقتي آمدند گفتند: "وقتي از بيمارستان آمدم مجلات را ورق ميزدم احساس ميكردم ديگر آنها را نميفهمم" يعني انساني كه تا اين اندازه (up to date) است كه اگر سه ماه مجلات را ورق نزند از دنيا عقب ميماند- البته اين يكي از مشكلات رشتهي ما هم هست كه وقتي سه ماه مجلات را مطالعه نكني از موضوع جا ميماني اين مشكل رشتهي كامپيوتر است- ولي ايشان آدمي بودند كه به شدت خودشان را به روز نگه ميداشتند.
تكنولوژيهاي آموزشي و ابزارهاي آموزشي را هميشه در كنار تخصص مدنظر داشتند. هميشه ابزارهايي توليد ميكردند كه كمك آموزش رشتهي تخصصيشان هم باشد. شايد ويژگي اصلي ايشان داشتن نگاه چند بعدي بوده است، آدم تكبعدياي نبودند و در عين حال هم هميشه مطالب نو و به روز را ميدانستند. در واديهاي چالش برانگيز وارد ميشدند، هميشه رهبر و پيشرو بودند پيرو نبودند، هميشه شخص اولي بودند كه در خيلي از فضاها وارد ميشدند يا حتي در آموزشهايي كه به دانشجوها ارايه ميكردند طوريكه چيزهايي كه سر كلاسها معمولاً به ما ياد نميدادند ايشان ياد ميدادند؛ حتي چيزهايي مثل چگونه قرارداد بستن براي محل كار جديد، اين كه چطور بايد برخورد كنيد، چيزهايي كه ايشان ميگويند معمولاً جايي نوشته شده نيست، مهارتهايشان را خيلي بخشندهوار در اختيار دانشجوها ميگذاشتند.
آيا باز هم در دانشگاه تهران كسي هست كه شما او را به عنوان الگو قبول داشته باشيد؟
چون همهي آدمها هم خوبي دارند هم بدي. بله آدم وقتي ميخواهد به عنوان الگو كسي را معرفي كند كمي دست و پايش ميلرزد كه معرفي كند، من آن چيزي كه مرا تهييج ميكرده اين الگوها نبودند.
شخصيتهاي خارجي كه زندگينامهشان را خوانده باشيد يا با آنها برخورد كرده باشيد؟
من افرادي را اسم ميبرم كه هركدام در جنبهاي خوب بودند از ايرانيها دكتر جنبهدار خودمان كه من وقتي همكار ايشان شدم خيلي برايم هيجان انگيز بود چون كتاب مدار ما به اسم ايشان بود و من ميدانم از سال 1350 به مدت سي و هفت يا هشت سال ايشان هميشه نويسندهي اين كتاب بودهاند و همهي فارغالتحصيلان برق و كامپيوتر در اين سي و هفت هشت سال مستقيم يا غيرمستقيم شاگرد ايشان بودند و شخصيت ايشان جنبههاي خيلي مثبتي هم دارد ولي انگيزهي اصلي من جملههاي امام بوده است. ديشب كه در تلويزيون امام را نشان ميداد و صحبتهاي ايشان كه دربارهي بحثهاي علمي بود ديدم تنها چيزي كه ما را به حركت واداشت صحبتهاي امام بوده است؛ يعني الگوهاي ايراني آن موقع در چشم ما خيلي بزرگ نشده بودند كه بتوانند ما را حركت دهند.
من به عنوان مثال دكتر لوكس را عرض ميكنم. من احساس ميكنم بعضي از آدمها در عين بزرگي از لحاظ علمي چنان افتاده و خاكي هستند كه راحت ارتباط برقرار ميكنند و با شما مينشينند و حرف ميزنند، دكتر لوكس هم همينطور هستند به گفتهي يكي از دانشجوهاي ايشان: "وقتي براي پرسيدن سؤالي به اتاق ايشان ميرفتيم تمام مدت ايستاده بود چون ميگفتند اينجا به اين تعداد جا نيست كه شما بنشينيد" پس ايستاده بودند و يكييكي پاسخ دانشجوها را داده بودند. با چنين تواضع و خضوعي با دانشجويي كه دانشجوي خود شخص هم نيست و فقط يك مراجع سؤال كننده است چنين برخوردي دارد، كه نشانگر بار علمي بالا است و منجر شده كه اين فرد تا اينحد متواضع شده است، بعضي از جنبههاي شخصيتيشان خيلي جذاب است.
بعضي از بزرگاني كه اينجا هستند و ما افتخار همكاري با آنها را داريم خيلي جنبههاي شخصيتي مثبت دارند. مثلاً دكتر زاده هم - كه بنيانگذار منطق فازي هستند – از نمونههاي ديگر است. چون حيطهي كاري من در دورهي دكترا نزديك به ايشان بود هر كنفرانسي كه ميرفتم سخنران مدعو آقاي لطفي عسگرزاده كه معروف به زاده هستند - چون در عسگرزاده، خودشان عسگر را حذف كردهاند معمولاٌ دوستانشان ايشان را لطفي صدا ميكنند و نامخانوادگي زاده، مثلاً ميگويند پروفسور زاده - هم آنجا بودند. ايشان هم در مجامع مختلفي كه هستند دانشجويان جوان را خيلي تحويل ميگيرند و سعي ميكنند با آنها مساعدت كنند. به هر حال ايشان ايراني بودن خود را انكار ميكنند. آن قسمت شخصيت ايشان براي من جذابيت ندارد ميگويند: "من ايراني نيستم".
متأسفانه عموماً افرادي كه خيلي در چشم ديگران نيستند براي من رل مدل هستند. ما آقاي مهندس معيني را در دانشگاه شريف داشتيم. ايشان اواسط دورهي فوقليسانس بودند كه انقلاب شد و فوقليسانس نگرفته آمريكا را رها كرده بود و به ايران برگشته بود و هنوز هم فوق ليسانس نگرفتهاند و دانشكدهي كامپيوتر را به ايشان سپردند و آن زمان دانشكدهي كامپيوتر شريف يك نفر هم هيأت علمي نداشت. آدمها را از نقاط مختلف دنيا ميآورند آدمهايي كه خستگي و سختيهاي كار اجرايي را به جان ميخرند، هيچ اسمي هم از آنها باقي نميماند. شخصيت اينطور آدمها مرا خيلي جذب ميكند ولي شايد كساني كه چهرههاي شاخصي دارند زياد به چشم من نميآيند.
خانم دكتر شما عوامل موفقيتتان را چه ميدانيد؟
يكي از مهمترين عوامل موفقيتام انگيزشي بود كه از طرف مادرم در تمام دوران تحصيل به من داده شده بود، و روش تربيتي بسيار عجيب ايشان يعني من در تمام سالهاي تحصيل يك بار هم مادرم به من نگفته كه درس بخوان معمولاً ايشان منع ميكردهاند كه نه الان بخواب و استراحت كن يعني در واقع ايشان برخورد معكوس داشتند، در حالي كه به درس خواندن ما بسيار علاقه داشتند. ايشان روش تربيتي خيلي عجيبي داشتند و وقتي فكر ميكنم كمي شوكه ميشوم. ايشان فقط سواد قرآني داشتند يعني حتي كلاس اول دبستان هم نرفته بودند البته با پدرشان كه معلم بودند در خانه درس خوانده بودند ولي همين است در حد سواد قرآني ميدانستند، از كساني كه فوقليسانس روانشناسي دارند بيشتر ميدانستند چطور بايد با بچههايشان برخورد كنند.
برخورد ايشان خيلي عجيب و بسيار عميق بود و به همهي ما انگيزهي قوي درس خواندن ميداد. ايشان هم انگيزه و هم در تمام سالهاي تحصيل اعتماد به نفس را به ما دادند. عامل بعدي مقداري موفقيتهاي تحصيلي در سالهاي جواني بوده است. من فكر ميكنم موفقيتهاي خيلي ابتدايي باعث شد كه من خود را باور كنم يعني فكر كنم كه ميتوانم. شايد عامل دوم را مدرسهي ابتداييام هم ميدانم مثلاً چيزهاي سادهاي كه كلاس اول بايد حفظ ميكرديم، دائم مدير مدرسه ما را ميبرد سرصف جلوي معلمها ميگفت بخوانيد و اين مسأله اعتماد به نفس را در ما بالا ميبرد و براي ما حكم انجام يك كار بزرگ را داشت و اين باورها باعث ميشد كه آدم باور كند كه ميتواند و اين مسأله در من بسيار تقويت شد.
پارامتر سوم انقلاب بود؛ يعني خود انقلاب و انگيزهي ساختن كشوري كه آن را دوست داريم تحت امر امام كه ايشان را هم بسيار دوست داريم. انقلاب به منزلهي موتوري بود ولي انگيزهي ساختن كشور سوختي بود كه در آن موتور به منظور تلاش براي رسيدن به آن هدف ريخته شد البته آن دو بستر هم مهيا بود. من دوم راهنمايي بودم كه انقلاب شد يعني در آن فضا اعتماد به نفس در من ايجاد شده بود، انگيزهي درس خواندن هم به شدت داشتم ولي نميدانستم كه ميخواهم اين درس را كجا به كار ببرم. يعني عشق به كشور، عشق به پيشرفت كشور و كشوري كه تحريم است خيلي چيزها را به آن نميدهند و خيلي چيزها را از آن منع ميكنند مسايلي بود كه مرا به اين فكر انداخت كه ما بايد خودمان اين كارها را انجام دهيم و عامل سوم هم به ما خيلي انرژي داد.
خانم دكتر فكر ميكنيد موفق بودن استعداد، امكانات، محيط اجتماعي خاص و به طور كلي عوامل خاصي را طلب ميكند؟
اگر بخواهم اين سؤال را پاسخ دهم بايد متذكر شوم كه خودم موفق نبودم چون امكانات خاص و محيط اجتماعي خاص را نداشتم ولي استعداد را فكر ميكنم كه همهي آدمها استعداد دارند، يافتن اين كه در چه رشتهاي اسـتعداد دارند مهم است. برداشـت من اين اسـت كه خداي رحمان و رحيـم به همه استعدادهايي داده است ولي ممكن است يكي استعداد هنري خيلي بالايي داشته باشد و كسي مغز رياضي قوياي دارد حال اگر اين افراد در زمينههاي ديگري شروع به فعاليت كنند درواقع شكست خود را رقم زدهاند. مخصوصاً هنر و رياضي را گفتم چون در دو طرف طيف هستند و با هم فاصله دارند، استعداد را شرط ميدانم اما نه به معناي IQ كه آدمها بيايند IQ شان را اندازهگيري كنند بعد هم بگويند پس من معموليام نميتوانم. آدمها در بعضي از زمينهها استعداد دارند اما اين استعداد را بايد كشف كرد و فهميد كه فلان شخص در چه زمينهاي استعداد دارد. دو فاكتور ديگر را شرط لازم نميدانم، كمك كننده و كاتاليزور هستند ولي اگر هم نباشند با كمك تلاش قابل جبران كردن هستند.
به نظر شما دانشمند يا scientist چه كسي است؟
برداشت من اين است كه آن فرد بايد در آن رشتهي خاصي كه دانشمند آن رشته است تمام مطالب دانشمندهاي ديگر را بداند و خودش هم در لبههاي دانش حركت كند به اين معنا كه بتواند حرف جديدي در زمينهي خاصي بزند، يعني آن علم را در جهان جابهجا كرده باشد كه ما بتوانيم او را دانشمند حساب كنيم.
راجع به تأثير محيطهاي آموزشي بر روي پيشرفت تحصيلي توضيح بدهيد؟ بفرماييد كه محيط هاي آموزشي چه تأثيرهاي مثبت و منفي ميتوانند روي پيشرفت تحصيلي داشته باشند؟
به نظر من محيطهاي آموزشي واقعاً مؤثر هستند يعني شما محيطي كه تعامل علمي بين بچهها - حتي اگر مجموعهاي معلمهاي متوسطي داشته باشند - ولي فضاي بحث و گفتگوي علمي بين بچهها رايج باشد خيلي ميتواند در ايجاد شور و شوق علمي و در عين حال پيشرفت بچهها (فراگيرها، يادگيرندهها) اثرگذار باشد. به نظرم بسيار مؤثر است. نمونههايي در ذهنم است مثلاً محيط علامه حلي، در بعضي از سالها كه من تيمهاي خروجي بچههاي مدرسه را ديده بودم، بچهها در فضاي بسيار شادي - فضاي شاد علمي - با هم تعامل داشتند، با هم كار علمي عميق ميكردند و بسيار هم محيط شادي داشتند شايد كمي در سيستمهاي معمولي ما قوانين شديد است.
من فكر ميكنم فرقي كه در محيطهاي خوبتر و شادتر وجود دارد آن است كه ما هنجار داريم ولي قانون كمتر داريم. آدمها معمولاً هنجارها را رعايت ميكنند ولي قانون زياد نيست كه جلوي دست و پاي خلاقيتها و شاديهاي علمي بچهها را بگيرد يعني اگر دانشآموزي بخواهد در يك كار آزمايشگاهي شركت كند از نظر معلماش خاطي محسوب نميشود در حد يك هنجار ميتواند كلاس را جهت انجام كار ديگري ترك كند ولي آن طرف چون خودش اهل علم است فكر فرار از درس نيست كه كلاس را ترك ميكند ميرود تا كار علمي انجام دهد. من فضاي علامهحلي را در برخي سالها در ايجاد شور و شوق علمي در بچهها خيلي موفق ميدانم.
اگر امكان دارد بيشتر توضيح دهيد چه محيطهاي ديگري ميشناسيد كه شما آنها را موفق ميدانيد؟ مثلاً تأثير محيط روي يادگيريهاي عميق؟
ما در دانشگاه تهران هم نمونههايي داريم. عموماً دانشجوها در پيشرفت كلاس خيلي تأثير دارند، اينجا اغلب پيشرفت كلاس را مديون زحمات بچههاي خوبي كه داريم هستيم به عنوان مثال شخصي كه درسي را پاس كرده است، به درس ترم پايينيها اهميت ميدهد همينطور به پيشرفت آنها، يعني اگر يك ترم استاد ضعيفي بيايد و كمتر درس دهد بلافاصله بچههاي سال بالايي چون استاديارهاي كلاس هستند ميگويند: نه تمرين كم است بايد تمرين بيشتر داده شود، سطح علمي پايين ميآيد، مانند يك خانواده مراقب كيفيتها و كميتهاي مختلف سال پايينيها يا همكلاسيهايشان هستند.
محيطهايي كه تعاملات بين دانشجويي يا بين دانشآموزي قوي است عين سيستم ايمني بدن - كه اگر ويروسي بيايد نسبت به آن عكسالعمل نشان ميدهد عمل ميكند. يعني اگر معلمي بد تدريس كند يا سختگيري كند، كم امتحان بگيرد و ... هر اتفاق بدي از طرف افراد سيستم بيفتد اين جمع نسبت به آن عكسالعمل نشان ميدهد و اين مورد عملاً تضميني را به وجود ميآورد كه سيستم از حد خاصي پايينتر نيايد، در عين حال ميتوانند به شدت روي يادگيري يكديگر نيز تأثير داشته باشند ضمن اين كه ناخودآگاه هشدارهايي براي كاستيها ميدهند، به هم كمك ميكنند و كاستيهاي يكديگر را شناسايي ميكنند.
به عنوان مثال در دانشگاه تهران يك ترم به اين نتيجه رسيدند كه تعدادي از وروديها كه زبان جاوا را لازم دارند و آنزمانزبان جاوا بين دروس نبود، يك تابستان (سه ماه تابستان) همه وقت گذاشتند و كلاسي تشكيل شد و بدون هيچ مدرسي جاوا ياد گرفتند يعني چنين محيطهاي پويايي خودبهخود شكافها را پيدا ميكند و به آن شكافها حمله ميكند يك گروه تشكيل ميدهد و آن شكاف را پر ميكند.
آيا دبيرستاني كه درس ميخوانديد دبيرستان خاصي بود يا دانشگاهي كه تحصيل كرديد؟
دبيرستان خاصي درس نميخواندم چون بيشتر دبيرستانهايم را عوض كردم فقط ويژگي دبيرستانام اين بود كه سال چهارم براي ما كلاس كنكور گذاشته بود. دانشگاه هم كه ليسانس و فوق ليسانس دانشگاه شريف بودم.
فرموديد با المپياد آشنا هستيد. باشگاه يك دورهي تابستاني دارد، نظر شما راجع به آن دوره چيست؟ آيا سيلابسها و روشهايي كه ارايه ميشود مناسب است؟
من متأسفانه از آن دورهها و سيلابسهاي دروس ارايه شده هيچ اطلاعي ندارم، ولي دربارهي هر نوع دورهي تابستاني چون تابستان فرصت بسيار خوبي براي تازهشدن مغز و استراحت بخشي از setting) هاي( مغز است شايد فقط براي دورههاي تابستاني چيزهايي كه بچهها كاملاً با علاقه به سراغ آنها بروند ميتواند مناسب باشد. اگر احياناً يك درصد فشار خانوادگي يا فشار اين كه پسرخالهاش در فلان المپياد رفته يا مثلاً دختر عمهاش ... از اين دست فشارها شخص را به سمت اين كلاسهاي تابستاني بكشاند، فكر ميكنم بيشترين تأثير منفي را در كيفيت تحصيل سال بعد او خواهد داشت.
به نظرتان خانواده چه نقشي در تعميق يادگيريها ميتواند داشته باشد؟ در مورد انواع متغيرهاي تأثيرگذار توسط خانواده مختصراً توضيح بدهيد؟
شايد خانواده فقط با مجبور نكردن به سمت رشتهي خاص ميتواند تأثيرگذار باشد البته خانواده هيچوقت نبايد دادن راهنمايي را از بچهها دريغ كند ولي اجبار ميتواند آسيب زننده باشد چون مانع عمق پيدا كردن ميشود. من فكر ميكنم اگر ما دخالت بدي در آن تصميم نكنيم بعضي چيزها به طور طبيعي ايجاد ميشود. از جمله اگر شخص وارد زمينهي مورد علاقهاش شود ناخودآگاه عميق ميخواند. شايد خانواده بايد فقط مانع نباشد. گاهي اوقات بعضي از خانوادهها هستند كه از فرزندشان توقع زيادي دارند كه در جمعها، مهمانيها، و در برنامههاي خانوادگي زياد مشاركت كند، البته وقت گذراندن با خانواده طبيعي است، تعريف شده است ولي زماني كه طرف رشتهي مورد علاقهاش را پيدا كرده است و براي آن زحمت كشيده است كتاب علمي يا حتي غيرعلمي مطالعه كرده است، از او بخواهيم در جمع فاميلي كه خيلي هم برايش جذابيت ندارد شركت كند بيانصافي است و اين مسأله يكي از مواردي است كه خانوادهها به عمق يادگيري لطمه ميزنند؛ يعني فقط اگر امتحان داري درس بخوان، يا الان تابستان است بيا در جمع خانوادگي بنشين، بيا با ما به سفر برويم فقط به دليل اين كه به مطالعه زياد تشويق نشود. عليالقاعده خانواده مجبور است بخشي را هم به بودجه براي عمق يادگيري اختصاص دهد كه اگر هدف ما عمق يادگيري باشد بايد اين مسأله را هم مدنظر داشته باشيم، مثلاً طرف ميخواهد كلاس فوق برنامهاي را كه مربوط به فيلد مورد علاقهاش است شركت كند يا يك كتاب خيلي گرانقيمت كه كتاب درسي هم نيست در كنكور هم هيچ اثري ندارد را بخرد، خانواده بايد رغبت داشته باشد كه آن بودجه را از اين جهت در اختيار او قرار دهد.
راجع به مادر ميخواستيد توضيح بدهيد؟ بله. مادر چه ويژگيهايي داشتند كه شما با وجود اين كه تحصيلات ايشان بالا نبود ولي شما ايشان را از يك روانشناس برتر، بالاتر ميدانستيد؟
ايشان شيوهي عجيبي داشتند خيلي عجيب. ما 8 بچه بوديم در محدودهي سني 20 سال، يعني بزرگترين فرزند با كوچكترين فرزند بيست سال اختلاف سني دارد و ايشان با همهي ما دوست صميمي بودند. به نظرم ايشان در تربيت فرزند به تعبيري اعجوبه بودند، يعني من خصوصيترين حرفهايم را كه به خواهرم نميگفتم به ايشان در ميان ميگذاشتم. با اين كه خواهري با چهار سال اختلاف سني داشتم اما با مادر خيلي راحتتر بودم. در عين حال- اين كه گفتم بچهها بايد در خانه مسؤوليت داشته باشند- ايشان به هيچوجه مسؤوليت نميخواستند ولي روش محبتآميز و عاشقانهاي كه در خانواده حاكم بود جوي ساخته بود كه همه داوطلبانه در كارهاي خانه مشاركت ميكردند بدون اين كه اجباري از طرف خانواده باشد.
شايد به دليل فضاي پرمحبت و عجيب داخل خانه بود، يعني ما هم در كارهاي خانه مسؤوليت داشتيم و مشاركت ميكرديم در بچهداري و ... كاملاً مشاركت ميكرديم بدون اين كه هيچوقت از ما درخواست كنند، در عين حال هيچوقت هم ما را مجبور به درس خواندن نميكردند ولي هميشه در كنار روشهايشان تشويق هم بوده است يعني حتي تا اين حد كه من كلاس اول دبستان را به ياد دارم كه در نوشتن لوحها بسيار تنبل بودم، چهارگوشها و ... برايم خيلي سخت بود. زماني كه من كلاس اول دبستان بودم ايشان يك بچهي چند ماهه و يك بچهي چهار ساله داشتند سپس در چنين شرايطي آن سالها كنار من مينشستند - الان خيلي رايج است كه مادرها پا به پاي بچهها درس بخوانند- و پا به پاي من خط ميكشيدند، لوح ميكشيدند كه من علاقهمند شوم و اين كار را انجام دهم؛ يعني يك همراهي عجيب، همراهي بدون اجبار و فشار، مسؤوليت نخواستن در عين حال كه ما را تنبل تربيت نميكردند ولي مسؤوليت اجباري هم از ما نميخواستند واقعاً دوستي عجيبي هم در خانه بين روابط حاكم بود. ايشان 11 سال است كه از دنيا رفتند يعني من از حافظهي دور خود استفاده ميكنم.
راجع به تأثير دوستان در يادگيري صحبت بفرماييد، به نظر شما دانشآموزان بايد چه دوستاني انتخاب كنند؟
به نظرم اين موضوع خيلي مهم است. اين كه دوست آدم دوست درسخواني باشد يا نه، در كم و زياد كردن انگيزههاي درس خواندن در آدم به شدت اثر دارد. يعني وقتي شما ميبيني حتي اگر دوستت با شما تماس ميگيرد در حال حل مسأله است، يا مسأله ميپرسد اين دوست دوست خوبي است يا بالعكس از تأثير دوستان منفي اين است كه اگر فردي عادي هم درس ميخواند با تيكههاي شوخي و جدي شما را طرد ميكنند كه " اَه بابا خسته شديم، ما رو خسته كردي" و چون همسن هم هستند و تأثيرپذيري آدم از همسالها خيلي بيشتر است اين انتخاب فوقالعاده مهم است ولي اين انتخاب هم چيزي نيست كه آدم بخواهد خيلي در آن اثرگذار باشد. به هر حال انتخاب در يك محيط بسته انجام ميگيرد.
انسان بايد كاملاً هوشيار باشد، در صورتي كه احساس كرد دوستي با كسي به جايي رسيده كه فقط انرژي درسخواندناش كم و كمتر ميشود، حوصلهي درس خواندناش كمتر ميشود احتمالاً گفتگوهايي كه رد و بدل ميشود يا نوع برخورد ايشان انرژي منفي را به آدم منتقل ميكند اين فرد بايد به تدريج ايشان را در شبكهي روابط دوستي خود دورتر بگذارد، سعي كند كمتر انرژي منفي از ايشان دريافت كند و ناخودآگاه كمكم آن دوستي كمرنگ ميشود و ضعيف ميشود درنهايت از بين ميرود. بعضي از بچهها هستند كه فقط ميخواهند با شاگرد زرنگهاي كلاس دوست شوند، اين مسأله خيلي هم جذابيت ندارد هم شاگرد زرنگ را خراب ميكند چون او در يك موقعيت خاص قرار ميگيرد و هم اين كه اصلاً دوستي تحميلشدهي جالبي نيست. در همان شبكهي روابطي كه هر شخص به طور عادي ايجاد ميكند بايد سعي كند در انتخاب دوستان با كساني كه مثبتتر هستند روابط عميقتري ايجاد كند.
در صحبتهايتان در مورد يادگيري جمعي اشارهاي فرموديد، ميخواستم در جواب اين سؤال كمي مفصلتر صحبت بفرماييد كه آيا اين نوع يادگيريها مؤثر هستند و بايد چه ويژگيهايي داشته باشند؟
از نظر مؤثر بودن كه به نظر من كاملاً مؤثر هستند. من شخصاً مطالعهاي در اين زمينه نداشتم اما ديدم كه بچهها ايرادهاي يكديگر را بهتر ميفهمند چون خودم هم در تمام دوران دانشآموزي معمولاً در كارهاي جمعي مشاركت ميكردم ميديدم چيزي را معلم ميگويد ولي همكلاسي من متوجه نميشود و من دقيقاً ميدانم كه او كدام نكته را متوجه نشده همان نكته را براي او ميگويم و سريع مطلب برايش جاميافتد. آن هم به اين دليل كه اولاً زبانشان به هم نزديكتر است، دانش هر دو در يك سطح است كه اين مسأله گفتگو را تسهيل ميكند، مدت زماني كه با هم ميگذرانند خيلي بيشتر از ساعتهايي است كه استاد يا معلم در خدمتشان است، لذا بيشتر يكديگر را ميشناسند و بيشتر ميتوانند تعامل علمي با هم داشته باشند حتي رقابتي هم كه در جمع ايجاد ميشود ميتواند انگيزهي درسخواندن به وجود آورد.