ترجمه از نشریهٔ Notices انجمن ریاضی آمریکا
اين يک نسخه ويرايششده از مصاحبه با جان هورتون کانوي (John Horton Conway) است که در ماه جولاي سال ۲۰۱۱ ميلادي در اولين مدرسهی تابستاني رياضي بينالمللي در دانشگاه جاکوبز (Jacobs University) در شهر برمن (Bremen) آلمان انجام شده و پس از آن به تدريج توسعه يافت. مصاحبهکننده، ديرک اشلايشر (Dierk Schleicher)، استاد رياضي در دانشگاه جاکوبز، نقش مهمي را در ايجاد و سازماندهي کميته علمي براي مدرسه تابستاني ايفا کرد. دومين مدرسه تابستاني در ماه آگوست سال ۲۰۱۲ ميلادي در فرانسه برپا شد و مدرسه تابستاني بعدي جهت برگزاري در ماه جولاي سال ۲۰۱۳ ميلادي، باز هم در دانشگاه جاکوبز برنامهريزي شده است. جهت اطلاعات بيشتر درباره مدرسه تابستاني مي توانيد به وب سايت http://www.math.jacobs-university.de/summerschool مراجعه نماييد.
جان هورتون کانوي، يکي از نظريهپردازان در زمينه «گروههاي متناهی» (finite groups) و همچنين يکي از مشهورترين متخصصین نظریهی گره در جهان است. او نویسندهی بيش ۱۰ کتاب بوده و بيش از 130 مقاله در زمينههاي مختلف رياضي در نشریههاي مختلف به چاپ رسانده است. او تحقيقات و پژوهشهاي بسيار مهمي در زمينههاي نظریهی اعداد، نظریهی بازي، نظریهی کدگذاري و ايجاد سيستمهاي عددي جديد که شامل «اعداد سورئال» ( surreal numbers) است را به انجام رسانيده است. او همچنين به عنوان مخترع «بازي زندگي»، يک شبيهسازي کامپيوتري از سلول ساده زندگي مديريتشده بهوسيله قوانين ساده که منجر به رفتارهاي پيچيده شده است، مشهور است. او در سال ۱۹۳۷ ميلادي متولد شده و در سال ۱۹۶۷ ميلادي مدرک دکتراي خود را از دانشگاه کمبريج (Cambridge University) زير نظر هارولد داونپورت (Harold Davenport) دريافت کرد. کانوي در کمبريج ماند تا وقتي که در سال ۱۹۸۶ ميلادي به دانشگاه پرينستون (Princeton University)، جايي که در حال حاضر استاد است، نقل مکان کرد. او يکي از اعضاي انجمن سلطنتي لندن (London Royal Society) است و موفق به دريافت جايزه پوليا از انجمن رياضي لندن و همچنين جايزه فردريک اسر نمرز (Frederic Esser Nemmers) در رشته رياضيات از دانشگاه نورت وسترن (Northwestern University) شده است.
|
تاثيرات خوب يا بد؟
اشلايشر: حال مي خواهم از شما چيز متفاوتي بپرسم. برخي از دستاوردهاي شما تاثير بزرگ و بهسزايي بر روي مردم گذاشته است، مخصوصا بر روي جوانان و خيلي از آنها را بهعنوان يک نقش کليدي و مهم در نظر ميگيريد. چه احساسي درباره آنها داريد؟
کانوي: اجازه بدهيد اين نکته را عرض کنم که درست است من تاثير بزرگي بر خيلي از افراد گذاشتهام اما برخي از اين تاثيرات، تاثير بدي بودهاند.
اشلايشر: چرا اينگونه بوده است؟
کانوي: من خيلي احساس گناه ميکنم. من يک فرد مشخصي را در ذهنم دارم. او نتوانست مدرک دکترايش را بگيرد، چونکه بيش از اندازه مشتاق انواع بازيهايي شده بود که من بهش آموخته بودم. من گمان ميکنم که اين موارد بسيار اتفاق افتاده، ولي نه به گستردگي اين آسيبي که من به اين شخص وارد کردم و مانع از پيشرفتش در حرفهاش شدم، اما اين کار هم سخت است که مردم را مجبور به تمرکز بر روي کاري کرد که بايد انجام دهند، چرا که من چيزهايي ميگويم که آنها بيشتر به آن اشتياق دارند. بنابراين من بيشتر از اين ميترسم که بر روي مردم تاثير بگذارم.
اشلايشر: اجازه بدهيد سئوالي را که در اول مصاحبه پرسيدم باز هم مطرح کنم. چرا تصميم گرفتيد که بيايد به مدرسه تابستاني و وقتتان را صرف صحبت کردن با دانشآموزان بکنيد؟
کانوي: اول از همه به اين مورد که ممکن است تاثيري دررفتار و روش آنها داشته باشم اشاره ميکنم: من نميتوانم تاثير بهسزايي در يک يا چند هفته داشته باشم. بقراط (Hippocrates)، پدر علم پزشکي ميگويد «ابتدا زیان نرسان (First, do no harm)». بنابراين وقتي که من به يک همچين مدرسه تابستاني ميآيم، مطمئن هستم که هيچ تاثير و آسيبي نميرسانم و فقط در حد عمل کارم را پيش ميبرم.
اشلايشر: من تعجب میکنم که شما نگران همچين مسالهاي هستيد.
کانوي: من احتمالا کارم را خوب انجام ميدهم. در اينجا بايد چيزي را يادآور شوم، من کتاب «دربارهی اعداد و بازيها (On Numbers and Games)» را نوشتهام. درست چند وقت قبل از آن کتابي از جان بونيان (John Bunyan) به نام پیشرفت زائر (The Pilgrim's Progress) را خواندم. او در اول کتابش ريتم جالبي بهکار برده بود. او گفت که کتابش را به افراد مختلف نشان داده و بعضي از آنها گفتند که «جان اين کتاب را کپي کرده است» و برخي ديگر ميگفتند که «نه اين طور نيست». بعضي ها مي گفتند «اين ممکن است خوب پيش رود» و بقيه در پاسخ ميگفتند «نه». اين ريتم براي پذيرش کتابم خيلي جالب به نظر ميرسيد بهطوري که آن را در آخر قسمت مقدمه کتاب درباره اعداد و بازيها نقل قول کردم. در ضمن اين را هم بگويم که من در همان زنداني که جان بونيان حدود ۳۰۰ سال پيش زنداني شده بود زنداني شدم. وقتي که من يک دانشآموز بودم، در تظاهرات «مخالفت با بمب» شرکت کردم. در آن زمان يک رئيس کلانتري آمد و از هر کس چند تا سوال پرسيد و در نهايت ما را روانه زندان کرد. فکر نکنم که آن زندان دقيقا همان جايي بود که جان بونيان در آنجا زنداني شده بود ولي ساختمانش کاملا قديمي بود. همين امر سبب شد که من يک حس همنوعي با جان بونيان پيدا کنم. کتاب او پیشرفت زائر نام دارد و خود او هم مسيحي است. من آدم مذهبي نيستم، يعني نه به اندازه جان بونيان. بهخاطر همين اين کتاب در برخي موارد با عقايد من سازگاري نداشت، به جز اين مورد که من توانستم آن را تشخيص داده و درک کنم و آن «لجنزار ياس و نااميدي» بود که گزارهاي بود که جان از آن جهت ارجاع به شروع افسردگي استفاده کرده بود.
اشلايشر: براي چه مدت؟
کانوي: من در سال 1993 خيلي افسرده بودم. من حتي دست به خودکشي هم زده بودم. و تقريبا به مرگ هم نزديک شده بودم. اين افسردگي ناشي از يک مشکل شخصي بود و آن هم اين بود که من در ازدواج شکست خورده بودم.
اشلايشر: من ميخواستم در مورد مدتي که در زندان بوديد سوال کنم.
کانوي: فکر ميکنم حدود ۱۱ روز بود. اين تنها عددي است که به ياد ميآورم. ديگر کمکم نميتوانم خيلي به حافظهام اعتماد کنم. من در حال حاضر يک شرححال-نويس (بیوگراف) دارم به نام سيبان روبرتز. او قبلا زندگينامه کوکستر (Coxeter)، هندسهدان معروف را نوشته است. او از من خواست که زندگينامه من را هم بنويسد، من در ابتدا مخالفت کردم ولي بعد با پافشاري که او انجام داد بالاخره قبول کردم. در طول اين مدت من چيزهايي درباره کارهايي که انجام داده بودم را براي سيبان بازگو کردم و او گفت «اين چيزهايي که ميگوييد با آنچه که در نامهاي که براي مارتين گاردنر در ۲۷ جولاي سال ۱۹۶۰ نوشته بوديد همخواني ندارد.» و اين نشان ميدهد که ديگر حافظهام قابل اعتماد نيست. و نقش من، همان طوري که من بهياد ميآورم، هميشه بهتر از آن چيزي است که سيبان پيدا کرده و يا آنچه واقعيت نشان ميدهد.
اشلايشر: شما چندين بار به مارتين گاردنر اشاره نموديد. او يک کتاب به شما تقديم کرد.
کانوي: بله ولي يادم نميآید چه کتابي. احتمالا کتاب «کارناوال رياضي (Mathematical Carnival)» بود. وقتي که من به همراه الوين برلکمپ (Elwyn Berlekamp) و ريچارد گاي کتاب «راههاي پيروزي (Winning’s Ways)» را نوشتيم، آن را به مارتين هديه داديم. من متن تقديمي را يادم نميآيد.
اشلايشر: «تقديم به مارتين گاردنر، کسي که بيشتر از همه رياضي را به بيشتر مردم معرفي کرد.»
کانوي: بله همين بود «کسي که رياضي را به ميليونها نفر بيشتر از بقيه معرفي کرد». ما عمدا از کلمه ميليونها استفاده کرديم، چون لانسلوت هوگبن (Lancelot Hogben) کتابي نوشت به نام «رياضي براي ميليونها (Mathematics for the Millions)». من فکر ميکنم که اين متن تقديمي کار درستي بوده است، و شگفتآور است که مارتين گاردنر این کار را کرد، چراکه او خيلي رياضي بلد نبود. او در واقع زیاد کار ریاضی انجام نمیداد، شايد هم اين زياد منصفانه نباشد که بگوييم او رياضي را نفهميد. من کتاب مقالات او را چند بار خواندهام. او يکي از بامعلوماتترین انسانها بود، و اين امر کاملا در کتاب مقالاتش ميدرخشيد. اما از بخت بد او، او هنوز براي «بازيهاي رياضي» خود، که ۲۰ سال پيش يا بيشتر نوشته بود، در ستون نشریهی Scientific American معروف است. اين موضوع خيلي پوچ و بيهوده است. او بر حسب اتفاق در قسمت بازيها قرار گرفت: او مقالهاي درباره hexaflexagons، که يک اسباببازي کاغذي است که شخص ديگري آن را کشف کرده است، مینویسد. اين ستون هنوز مال او نبود و اين تنها يک مقاله از يک مجله بود. او سال پيش، پس از گذشت چند ماه از تولد ۹۵ سالگيش دار فاني را وداع گفت.
اشلايشر: بسيار خوشحاليم که در کنار ما يکي از شرکتکنندگان جوان بهنام جوريس حضور دارد. جوريس سوالي از پروفسور کانوي دارد.
جوريس: پروفسور کانوي، شما چهکار کرديد که به جايگاهي که الان در حرفهتان داريد رسيديد؟
کانوي: ]ميخندد[ من پير شدهام. جواب اين سئوال کمي سخت است. من بعضي اوقات به اين افتخار ميکنم که براي يک جايگاه دانشگاهی در زندگيم اقدامی نکردم. چيزي که اتفاق افتاد اين است: من بعد از دريافت مدرک دکترايم، در طول خيابان اصلي کمبريج راه رفتم. مدير گروه دانشکده رياضي گفت «اوه کانوي براي پيدا کردن شغل چي کار کردي؟» و من گفتم «هيچي». او گفت «حدس میزدم جوابت اين باشد، به هر حال ما يک جايي در دانشکدهمان داريم و من فکر ميکنم که تو بهتره براي بهدست آوردن آن جايگاه اقدام کني» و من گفتم «چگونه اقدام کنم؟» و او گفت «يک نامه به من بنويس» و من گفتم «چه چيزهايي را بايد در نامه ذکر کنم؟» او صبرش را از دست داد، دست کرد درون جيبش و يک نامه در آورد و برايم خواند «پرفسور کسِلز (Cassels) عزیز – اين اسمش بود- من درخواست کار دارم برای نقطه-نقطه-نقطه.». او نامه را به من داد و من هم زير آن را امضا کردم. خوب ميشد اگه من اين کار را بهدست ميآوردم اما نشد. من همان سال نه ولي سال بعد از آن توانستم يک کاري در همان حوزه بهوسيله همان نامه بدست آورم.
خداحافظي در فرودگاه بعد از يک ملاقات دوستانه: دريک اشلايشر و جان کانوي
قسمت اول | قسمت دوم | قسمت سوم | قسمت چهارم | قسمت پنجم | قسمت ششم