| استاد! اگر امكان دارد قدري راجع به «المپياد» و عناويني كه كسب كردهايد صحبت نماييد. |
اين موضوع به خيلي سال قبل برميگردد! «المپياد» يك مسابقهي دانشاموزي است كه در مرحلهي خودش خيلي قدم مهمي است.در دورهي المپياد واقعاً مهمترين دغدغهي فكري من قبولي در اين مسابقه بود و تمام توانم را بهكار بردم كه در المپياد موفق باشم.
قبل از من، دختر ديگري در هيچيك از تيمهاي المپيادي قبول نشده بود. در آن زمان شايعههاي زيادي وجود داشت مثلاً گفته ميشد اگر دختري در امتحان المپياد قبول شود او را رد ميكنند! چون نميخواهند در تيم دختري باشد!
البته اين شايعهها كذب محض بود و بيشتر از طرف برخي خانوادههاي دختراني دامن زده ميشد كه در امتحان شركت كرده اما فبول نشده بودند!!!
من در دورهي سهماههاي كه قرار بود بعد از آن، اعضاي اصلي تيم انتخاب شوند تحتفشار روحي زيادي بودم. در بين 45 نفري كه قرار بود از ميان آنها اعضاي تيم انتخاب شوند فقط 5 الي 6 دختر بودند.من زياد مايل نيستم راجعبه آن دوره صحبت كنم چون خاطرههاي مربوط به آن دوران همه «بد» است!!! البته در همان دوران، دوستان خيلي خوبي داشتم و با همان دختر خانمها هنوز هم دوست هستم و صميميتمان بيشتر شده است.
بهغير از اين دوستيها - كه قسمت خوبش بود - در بقيهي موارد به ما خيليسخت گذشت! وضعيت خوابگاهها در آن زمان خيلي خيليبد بود؛ تا آنجا كه ما حتي سرويس بهداشتي هم نداشتيم! ما در طول روز فقط يكبار صبح و يكبار هم شب ميتوانستيم از سرويس بهداشتي آقايان استفاده كنيم!
از طرف ديگر همه به ما ميگفتند كه شما چون دختر هستيد حتي اگر انتخاب شويد نميتوانيد براي آزمون برويد!
در آن زمان تحتفشار روحي پسرهاي همكلاسيمان هم بوديم. چون در آنسالها، ارتباطها خيلي محدود بود. بههمين دليل اينگونه رابطهها خيلي آزاردهنده و تبديل به حربهاي براي تخريب روحيهي ما توسط پسرهاي همكلاسيمان شده بود!!!
البته همهي همكلاسيها به اين شكل نبودند و در ميان آنها آقاياني هم بودند كه واقعاً با شخصيت بودند و اتفاقاً بعضي از آنها الان همكار من هستند.استادهايمان هيچوقت چه در هنگام تدريس و چه در موقع پاسخ دادن به سؤالهاي ما بين دختر و پسر فرقي نميگذاشتند. اما من وقتي در كلاس از استاد سؤالي ميپرسيدم با فشار روحي از جانب همكلاسيهاي آقا روبهرو ميشدم!!!
وضع خوابگاهها هم همانطور كه گفتم خيلي بد بود. ما تقريباً زنداني بوديم. ما درون اتاقي بوديم كه تمام پنجرههايش «رنگ» شده بود؛ ما اجازه نداشتيم بيرون برويم؛ من از آنموقع هر وقت رنگ «فسفري» ميبينم دستهايم شروع به لرزيدن ميكنند؛ چون همهي اتاقمان و حتي پنجرهها بهرنگ سبز فسفري بود. اين موضوع باعث تنفر من از اين رنگ شده است!
خلاصه وضع من از نظر روحي خيلي بد بود.
خوشبختانه در آن زمان، عموي من با خانوادهاش در تهران زندگي ميكردند. در اواسط دوره يك روز عمو و زنعمويم به ديدن من آمدند. با ديدن وضعيت آنجا از من دعوت كردند كه ادامهي دوره را در خانهي آنها بگذرانم.
در آنجا با محبتهايي كه عمو و زنعمو و مادر زنعمويم به من كردند وضع روحي بهتري پيدا كردم.
من در همهي امتحانهايم بهجز يكي نتيجهي خيليخوب داشتم. من بهعنوان يكي از هفتنفر منتخب تيم انتخاب شدم. چون يكي از همكلاسهاي ما در سال تحصيلي پايينتري نسبت به ما بود تيم ما يك تيم هشتنفره انتخاب شد.
س از چند ماه دورهي فشرده از بين ما 5 نفر براي اعزام به مسابقهي نهايي در چين انتخاب شدند كه من جزو آنها بودم.
بعد از چند ماه المپياد در «چين» برگزار شد.
از آنجايي كه سؤالهاي امتحان در آنسال خيلي سخت و نوع سؤالها به سبك چيني(!) بود تعداد مدالهاي آنسال كم بود. تا آنجايي كه در خاطرم هست همهي پنجنفري كه عضو تيم كشور چين بودند مدال طلا گرفتند. اختلاف نمرهي بين آنها و بقيه خيلي زياد بود.
من در مجموع «ديپلم افتخار» گرفتم. آنسال چون تعداد مدالها كم بود در بخشهاي مختلف هم مدال دادند يعني در قسمتهاي تئوري و تجربي بهطور جداگانه مدال داده شد.
در بخش تئوري من مدال «نقره» گرفتم و در بين دختران شركتكننده نفر اول شدم كه براي آن هم يك جايزه دريافت كردم. اين موضوع پس از بازگشتمان به ايران بازتاب خبري زيادي داشت. در مجموع تيم ما پنجم شد.
تا آنسال بهترين رتبهي المپياد فيزيك را ما كسب كرده بوديم. البته بعد از ما رتبهها حتي از آن هم بهتر شدند. همانسال در تيمهاي ديگر دختراني هم بودند كه بعداً وارد تيم شدند و مدال طلا هم گرفتند و الان هم جزو محققان در رشتهي رياضي و كامپيوتر هستند.
اين خاطرههاي المپياد من بود. دوستان خيليخوبي از آنجا پيدا كردم. ولي خاطرههاي خيلي بدي هم از آن دوره دارم كه معمولاً سعي ميكنم فراموش كنم.
بعضي از افرادي كه در المپياد رتبهاي كسب ميكنند بعد از المپياد هم مرتب با المپياد همكاري ميكنند ولي من ديگر با المپياد همكاري نكردم.
در دورهي المپياد، منهاي آن تلخيهايي كه بود چيزهاي زيادي ياد گرفتم.
واقعاً تعدادي از بااستعدادترين جوانها براي المپياد تلاش ميكنند و درس ميخوانند و تمام ذوق و استعدادشان را هم براي اين كار صرف ميكنند. اين مسأله از يكسو خوب است و از سوي ديگر بد.
جنبهي خوب آن اين است كه عدهاي خيلي خوب در سطح دبيرستاني آموزش ميبينند.
بنيهي علمي من در دوران المپياد خيلي ارتقا پيدا كرد. حتي ميتوانم بگويم دليل اينكه استادهايي مثل: «پسكين» يا «اسميرنف» من را بهعنوان دانشجو ميپذيرفتند و من مورد توجهشان بودم همين تسلطم روي درسهاي پايه بود. اين گنجي بود كه من آنموقع به دست آوردم. در ضمن طريقهي حل مسأله را هم خيليخوب فراگرفتم.
دورهي ليسانس را هم بههمين طريق طي كردم و سعي نمودم مسائل را بهطور دقيق ببينم.
قسمت بد المپياد هم اين است كه عدهاي از بااستعدادترين افراد اين مملكت بهجاي اينكه كار پژوهشي كنند بهتدريس ميپردازند.
البته نميشود جلوي اين افراد را گرفت چون خودشان باعلاقه اينكار را انجام ميدهند ولي از نظر من بايد تعادلي وجود داشته باشد.
يك چيز ديگري كه ميخواستم بگويم اين است كه بعد از اينكه من المپياد را تمام كردم و وارد دانشگاه شدم پوشش خبري قبول شدنم در المپياد خيليزياد بود و خيلي به تلويزيون و ... دعوت ميشدم. ولي بعد از چند ماه سعي كردم اينها را فراموش كنم و كنار بگذارم.
اتفاقاً آن دوستم كه گفتم در المپياد رياضي بود (خانم «مريم ميرزاخاني») ايشان هم همينكار را كردند؛ البته ايشان از من يكسال جوانتر بود. ايشان هم در كار پژوهشيشان بسيار موفق هستند و به مدارج بالا در رشتهي خود رسيدهاند.
ما سعي نكرديم المپياد برايمان يك افتخار زندگي باشد سعي كرديم افقهاي بلندتري داشته باشيم و به اين موضوع فكر كنيم كه اگرچه المپياد خيلي عالي است مربوط به دورهي دبيرستان بوده است. اما الان بايد به چيز ديگري فكر كنيم؛ به مرحلهي بعدي فكر كنيم و در آن دوره درجا نزنيم!شايد سختيهايي كه بهخاطر جنسيتمان در دورهي المپياد ديده بوديم باعث شد بيش از حد به آن دل نبنديم و افقهاي ديگري را جستجو كنيم.
براي اينكه بهمرحلهي بعدي برسم درسهاي ليسانسم را خيليجدي گرفتم.
برخي از المپياديها و كنكوريهاي ما پس از ورود به دانشگاه چنان غرق در افتخاري ميشوند كه كسب كردهاند كه فكر مي كنند از درس خواندن بينياز شدهاند. درنتيجه كمكم افت تحصيلي پيدا ميكنند. فكر ميكنند با همان افتخار المپيادشان ميتوانند يك پذيرش در يكي از دانشگاههاي امريكا بگيرند و بروند.
بله ميشود هر جايي با همان افتخار المپياد هم پذيرش گرفت!
با رتبهي المپياد ميتوان در دانشگاه «استنفورد» و «پرينستون» پذيرفته شد. اما رفتن به اين دانشگاهها كه پايان كار نيست. در اين دانشگاهها هم دانشجويان سطح پايين وجود دارند و براي اينكه شخصي در آنجا هم جزو دانشجوهاي خوب باشد بايد درسهاي ليسانس را خيليخوب ياد بگيرد.
البته منظور من از اين حرف تشويق به رفتن نيست؛ من فقط جو موجود را توصيف ميكنم.
اگر كسي انتهاي هدفش اين باشد كه المپياد را بهعنوان تنها افتخار زندگياش بپذيرد و درس خواندن در يك دانشگاه معتبر با هر سطح تحصيلات را قبول داشته باشد پيشرفتش محدود شده از آن حد بالاتر نميرود.
كسي كه بهدنبال پيشرفت باشد بايد تمرينهاي دورهي ليسانس را بهخوبي انجام دهد و در همهي جلسههاي حل تمرين شركت داشته باشد. فكر نكند چون المپيادي است نبايد تمرين تحويل بدهد.
اين برخوردي بود كه تعدادي از همكلاسيهاي من در دورهي المپياد داشتند؛ يعني بعد از اين كه وارد دانشگاه شدند سعي كردند در خيلي از كلاسها شركت نكنند يا حل تمرينهايشان را تحويل ندهند.