استفاده از تكنولوژي كمكم رو به افزايش بود، قبل از آن دائم صحبت از نفي تكنولوژي بود- مصاحبه با «ناصر یزدانی»-قسمت دوم
بعضي ها خيلي عميق تر و راحت تر
مي توانند مسأله را ببينند
آقاي دكتر دربارهي پروژههاي پژوهشي كه تا به حال انجام داديد بفرماييد و يكي از اين پروژهها را از ابتدا توضيح دهيد و به صورتي توضيح دهيد كه مخاطبين ما (بچههاي دبيرستاني) متوجه حلاوت اين بحثها شوند؟
واقعيت اين است كه شايد از ستاد خاتم بود كه كمي به حوزهي تخصصي كارم برگشتم و كار كردم. قبل از آن دانشگاه بود و درس و كلاس رفتن و امتحان دادن و ...، امتحان ميداديم نمرهام هم خوب ميشد ولي مطلب خاصي ياد نميگرفتيم. امتحان كه تمام ميشد همه را فراموش ميكرديم. بيشتر سرمان شلوغ بود، بحثهاي شلوغكاري و سپاه و جهاد و بسيج و جنگ و انقلاب و اين داستانها بود. در بحث ستاد پشتيباني جهاد كه اولين بار ما آنجا رفتيم ديديم كه چه كاري انجام ميدادند مثلاً پلها و جادهها را در منطقهي جنگي طراحي ميكردند - پل خيبر مشهور را هم آقاي مهندس پورشريفي از بچههاي ستاد طراحي كردند – در آنجا ما به اين نتيجه رسيديم كه به تكنولوژي بيشتري نياز داريم مثلاً براي محاسبات، بايد از كامپيوتر استفاده كنيم يا بايد بتوانيم سيستمهايمان را كمي تنظيم كنيم از تكنولوژي جديد استفاده كنيم.
استفاده از تكنولوژي كمكم رو به افزايش بود، قبل از آن دائم صحبت از نفي تكنولوژي بود. من يادم است همان اول كه جهاد را تشكيل ميداديم دائم صحبت از نفي علم و دانش بود و همه ميگفتند كه "اين تحصيلكردهها فقط شلوغ ميكنند و يك كار خيلي ساده را سخت ميكنند ما نيازي به اين چيزها نداريم ميتوان تمام كارها را به راحتي انجام داد، اما واقعيت اين بود كه اين چيزها هم خيلي نتيجه نداد. مثلاً من يادم است كه در خيلي جاها سد ساختند، آب جمع شد سد را شكست يا سد نشت كرد آب كم شد يا مثلاً پلي ساختند كمي بعد پل خراب شد سپس آنها به اين نتيجه رسيدند كه نه علم و تخصص واقعاً لازم است. از اولين جرقههايش هم تأسيس مجتمعهاي آموزشي براي تربيت افراد متخصص توسط جهاد بود.اين نيروها براي كارهاي اجرايي مانند ساختن پل، سد و ... تربيت ميشدند كه در حد فوقديپلم به آنها مدرك ميداد. ما هم كه آنجا رفته بوديم كمكم جاافتاده بود كه از اين افراد هم استفاده كنيم. كارهاي جزئي داشتيم آنجا انجام ميداديم تا بالاخره من از آنجا به دانشگاه امامحسين رفتم، دانشگاه امامحسين كاملاً براي پژوهش مناسب بود. اولين پروژهاي كه آنجا آمد و روي اين قضيه هم نسبتاً زياد كار شده بود پروژهي (GPS) بود.
(GPS) يعني (Global Positioning System) اين پروژهاي بود كه واگذار شد، دليل هم اين بود كه آقاي محرابي بيان خودشان روي پروژه كمي مطالعه داشتند و آنجا گروهي تشكيل شده بود كه روي اين قضيه كار كنند و بيشتر هم در مركز پژوهشات مخابرات كار ميكردند تا آنجا، من از نظر علمي خيلي درگير اين پروژه نبودم پس از آن يكي دو پروژه با جهاد دانشگاهي شروع كردند كه يكي از آنها خاطرم هست، بحث اندازهگيري سرعت گلوله بود كه با استفاده از ميكروپروسسور (micro processor) درواقع يك سيستم خيلي كوچكي انجام ميدادند سيستمهايي كه قبلاً وجود داشت خيلي بزرگ و حجيم بودند و مقداري هم آنجا بحث اين كه بايد كار پژوهشي و علمي انجام داد بود البته من هنوز در اين موضوع به صورت علمي درگير نبودم بيشتر در بحث مديريتاش بودم يعني جايگاه خودم را بيشتر در اين بحث ميديدم، تا زماني كه به ستاد خاتم رفتيم. در آنجا يك مؤسسه يا دفتر كامپيوتر تشكيل داديم و آن موقع آقاي فروزنده - كه در گذشته استاندار خوزستان بود و مدتي هم وزير دفاع بود - ايشان مسؤول قرارگاه مهندسي خاتم بودند.
در آنجا دفتري تشكيل شد، سه يا چهار كامپيوتر به كامپيوترهاي قبل اضافه شد و ما هم مسؤوليت دفتر دفتر را به عهده داشتيم. آنجا كمي بيشتر درگير شدم البته كار آنچنانياي كه ما فكر ميكرديم هم اتفاق نيفتاد ولي نكتهي جالبي كه وجود داشت اين بود كه من مانند در گل فرو رفتن، كمكم وارد كار ميشدم. پس از اتمام جنگ ما به مركز پژوهشات مخابرات رفتيم. آنجا بيشتر درگير شدم مشاور شدم و يك پروژهي كَد (CAD) هم براي مدارهاي مايكروويو انجام دادم، كه در نوع خودش واقعاً كار قشنگي بود الان ميفهمم كه حيف شد كه ما آن را ادامه نداديم چون تازه در حال راه افتادن بود، البته سيستمهاي بهتر از اين هم وجود داشت اما اين پروژه راحت ميتوانست براي خود چيزي باشد package)اي( يا محصولي باشد. از آن به بعد آنيك سال را من بيشتر كارهاي تخصصي انجام دادم بيشتر سيستمهاي كامپيوتري را كنترل ميكردم يا مشاوره ميدادم و تجزيه و تحليل چند پروژه را هم خودم انجام ميدادم كه پروژهاي بود براي كار انبارداري براي سپاه كار ميكرديم كه نميدانم به نتيجه رسيد يا نه.
تا اين كه سال 68 من وارد دانشگاه شدم و كاملاً به سراغ درس رفتم و به اين نتيجه رسيدم كه بايد خوب درس بخوانم و خوشبختانه يك كار در آزمايشگاه كامپيوتر دانشكدهي پزشكي- يكي از ايرانيها كه آنجا مسؤول بود- پيدا شد و مرا به عنوان مدير كل آن بخش استخدام كرد كه خيلي برايم مفيد بود البته من در آنجا خيلي وقت نگذاشتم فقط حدود 6-5 ماه كار كردم، ولي من آنجا سيستمهاي كامپيوتري را به خوبي ياد گرفتم يعني واقعاً خيلي خوب ياد گرفتم و مرحلهي بعد هم كه فوقليسانس و دورهي دكترا بود تا اين كه درس ما تمام شد. البته باز هواي چيزهاي قديم در سرم بود يعني آنجا هم در كارهاي قرآن و جلسههاي منظم بوديم و با مسلمانها كارهايي انجام ميداديم. يكي از كارهايي كه براي من خيلي جالب بود داستان بوسنيها بود كه ما را بسيار درگير كرد. صربها و مسلمانها كه با هم ميجنگيدند ما هم چند تظاهرات آنجا راه انداختيم كه من در اين داستانها نقش نسبتاً خوبي داشتم، يك تظاهرات در واشنگتن يكي در نيويورك و دو سه تظاهرات هم در كليولند ترتيب داديم درضمن چند مجلس خيلي خوب راه انداختيم و براي آن پول جمع كرديم، از نظر تبليغاتي كمي روي آنها كار كرديم، با مسؤولين آن هم تقريباً ارتباط خوبي داشتم يعني آنقدر با آنها مربوط شده بودم مثل اين كه بوسنيايي شده بودم - من اطلاعات بوسنيايي را خوب دارم - تا اين كه سال 96 فارغالتحصيل شديم ولي فارغالتحصيلي رسميام به سال 97 افتاد.
من در آمريكا ازدواج كردم. خانم من هم ايراني بود كه براي درس خواندن به آمريكا آمده بود، و زماني كه ميخواستم به ايران برگردم ايشان يكي دو سالي ماند و با دوستان مشورت كرديم و همه گفتند كه چند سال هم اينجا كار كنيد جاي دوري نميرود و ما حدود دو سال آنجا مانديم تا ايشان هم درسش را تمام كرد. ناگفته نماند دو سه سالي هم كه آنجا كار كردم بسيار مفيد بود شايد يكي از مفيدترين ايام از نظر علمي آن ايام بود، چون من دقيقاً با نبض علمي و تكنولوژيك كشور آمريكا مربوط شده بودم، كه دقيقاً ببينم اينها چه كار ميكنند؟
كجا مشغول بوديد؟
من آن مدت را جاهاي مختلف بودم شركتهاي مختلفي بود كه با آنها كار ميكردم يكي شركت (Min Max)بود، يكي هم شركت (Erlang) بود دو شركتي كه تقريباً دوستان ما تشكيل داده بودند. دوستان ما كه نه يكي از دوستان ما آنجا بود ولي در (Erlang) من نقشهاي بسياري داشتم تقريباً جزو مؤسسين آنجا بودم، قبل از آن هم مدتي به كاليفرنيا رفتم و حدود 7-6 ماه هم آنجا بودم، آنجا هم براي من خيلي مفيد بود يعني بعضي اوقات من فكر ميكنم عَصي اَنْ تَكْرَهوُا شِيْئاً وَ هُوَ خِيْرٌ لَكُمْ بود يعني من شغلي در كاليفرنيا گرفتم و پس از مدتي - شايد يك يا دو ماه - ما با اعضاي شركت نساختيم و ما را اخراج كردند.
همين مسأله باعث شد كه من در جستجوي پيدا كردن كار به شركتهاي مختلف مي رفتم و با آنها ارتباط برقرار ميكردم از جمله اينتل، اوراكل همهي اين شركتها را من رفتم و سمينار دادم و جالب اين بود هر جا ميرفتم تا چند قدمياش كه درست شود اما نميشد و چقدر مفيد بود من همهي اينها را دقيق ميديدم كه آنها دارند چه كار ميكنند؟ نحوهي كارشان چيست؟ يعني من آن منطقه را خيلي خوب شناختم، شايد هيچ دورهاي به اندازهي اين دوره نميتوانست براي آدم مفيد باشد اين دورهي عملي، پس از مدتي ويزاي ما هم به اتمام رسيده بود و اجازهي كار هم نداشتيم. شركت (Min Max) را تشكيل داده بودم يكي از دوستان ما آقاي دكتر سعيدي در حال حاضر در دانشگاه صنعتي اصفهان هستند ايشان هم در اين شركت بود و به ما گفتند كه شما بياييد اينجا، ما به طور غير قانوني به آنها پيوستيم و آنجا مشغول به كار شديم. كارهاي كامپيوتر و «مديريت كامپيوتر» (System Administrator) ولي خيلي خوب با آنها هماهنگ شدم يا «درگير» (involve) شدم يا به اصطلاح بگويم خيلي خوب با آنها جفت و جور شدم تا حدي كه من آنجا شروع به كار كردم علاوه بر كارهايي كه قبلاً انجام ميدادم اجازه دادند كارهايي ديگري هم انجام دهم.
پس از مدتي پروژهاي را به من واگذار كردند به نام سوئيچ و دليل واگذاري اين پروژه به من اين بود كه مسؤولين اين كار همه رفتند و شركت دچار بحران شده بود و اين پروژه مسكوت مانده بود و در فكر كسي بودند كار را به او واگذار كنند كه ما را انتخاب كردند. ما هم نسبتاً كار را خوب انجام داديم با وجودي كه رشتهي تخصصي من نبود و خودشان هم تعجب كردند كه من چطور توانستم اين كار را ياد بگيرم و انجام دهم و از آنجا ما عميقاً درگير آن كار شديم. با وجود جروبحثي كه در شركت (Min Max) وجود داشت اين شركت منحل شد اما ما با همين گروه دوباره كار كرديم - اين افراد يك گروه دانشگاهي بودند - ايام خوب و بدي بود خوش از اين بابت كه در حال انجام كارهايي بوديم و بد از اين بابت كه كار نداشتيم. خانم من هم هنوز درساش تمام نشده بود كه برگرديم. آماده براي بازگشت بوديم كه من در آمريكا يك كار خوب و ماندگار انجام داد كه حتي بعدها به عنوان يك اختراع در آمريكا ثبت هم شد، آن هم در جلسهي دفاع فوقليسانس يكي از دانشجوها بود كه من هم رفته بودم و ديدم كه او راه حلي عرضه كرده است فكر كردم براي اين مسأله راهحل بهتري هم ميتوان عرضه كرد.
شب در منزل كمي فكر كرديم و فردا صبح با استاد خود - كه كار ميكرديم – مشورت كرديم و گفتيم كه به اين صورت است و ايشان هم گفتند: "برو بنويس" در خلال نوشتن به اشكالهايي برخورديم كه با كمك استاد اشكالها را برطرف كرديم و نهايتاً آن را ثبت كرديم و بعدها هم آن شركت ) شركت (erlang از من خريد و پول نسبتاً خوبي هم به من داد. پس از گذشتن از اين قضايا ما بين اين آدمها اعتبار بيشتري كسب كرديم و و شركت (erlang) را تشكيل داديم. در آن شركت به نظر خودم نقش اساسي داشتم و تقريباً از نظر علمي جزو پيشروها شده بودم. من از همينجا به كار علمي و كار جديد كشيده شدم سپس عين همان كار را با خود به ايران آوردم. در حال حاضر ما همان سوئيچ را دوباره اينجا طراحي كرديم و با كمك مركز پژوهشات مخابرات حدود 50 گيگابيت طراحي كرده بوديم - البته ما وقتي در آنجا طراحي كرده بوديم 20 گيگابيت بر ثانيه بود - ولي چيزي كه ما فعلاً داريم 50 است يعني حدوداً دو و نيم برابر بيشتر است. كار بعدي كه شركت (erlang) شروع كرد ساختن (rotere) بود كه در اين كار هم من تجربهاي نداشتم البته همه تقريباً در يك سكو بوديم آنها بر من مزيتي نداشتند، من پيگيريام بد نبود پيگيري ميكردم شب و روز ميخواندم و كمي جلوتر از آنها حركت ميكردم.
همان پروژه را به اينجا آورديم و دوباره با مركز پژوهشات مخابرات صحبت كرديم و نهايتاً بودجهاي را از سازمان صنايع به منظور ساختن (rotere) گرفتيم كه هماكنون اين (rotere) را هم ساختيم و اين (rotere) در طبقهي زيرين اينجا است و پروژههاي عمدهاي كه ما انجام داديم اينها بودند. دو پروژهاي كه ميتوانم بگويم اساسي و موفق است و خودم انجام دادم. پروژههاي ديگري كه انجام داديم بيشتر كاربردي بودند در زمينهي پايگاه داده و ... كه البته آن هم زمينهي بسيار مؤثر و خوبي در كشور است و متأسفانه تخصص در اين زمينه در ايران بسيار كم است اما شايد آنها تا اين اندازه قابل لمس نبودند. بعضي پروژههاي را هم در اينجا با دانشجوي دكترا يا فوق ليسانسي كه داشتيم انجام داديم، بعضي درسها را پايهگذاري كرديم از جمله چهار درس فوقليسانس و دكترا را من اينجا اولين بار خودم راهاندازي كردم.
نام آن چه بود؟
شبكهي پيشرفته بود كه مباني طراحي شبكه بوده است، درس سيستم عامل پيشرفته بوده و يكي هم درسي مشترك با يكي از اساتيد مخابرات است كه با هم تدريس ميكنيم. درس شبكههاي اقتضايي يا (adhoc)كه بيسيم (adhoc) درسي است كه با هم مشتركاً انجام داديم، در دورهي ليسانس هم چند درس تدريس ميكنيم درسهاي عمومي هستند، درسهايي نبودند كه من پايهگذاري كرده باشم. يكي از آنها را كمي بيشتر برايتان توضيح ميدهم و آن هم پروژهي (rotere) است. شما كه با اينترنت كار ميكنيد با جاهاي مختلف ارتباط برقرار ميكنيد شما يك بستهي اطلاعاتي ميفرستيد و بستهي اطلاعاتي ميگيريد كه دقيقاً مثل سيستم پست است، سيستم پست اينطور عمل ميكند كه وقتي شما يك نامه با پست ميفرستيد پست آن را ميفرستد و پاسخ آن را از گيرنده براي شما ميآورد.
اينجا دو پارامتر وجود دارد يكي شما به عنوان فرستنده و طرف مقابل به عنوان گيرنده و برعكس و يكي سيستم پست است كه جابجايي اطلاعات را براي شما انجام ميدهد. در رابطه با اينترنت هم دقيقاً به همين صورت است يعني شيوهي كارش اينگونه است دقيقاً به يك ترتيب عمل ميكنند اما اينترنت به صورت الكترونيكي و پست به صورت دستي انجام ميدهد. اينجا كه شما پشت كامپيوتر نشستيد فرستنده و گيرنده هستيد و (rotere) نقش پست را بازي ميكند، يعني اطلاعاتي را كه شما تايپ ميكنيد يا ميخواهيد دريافت كنيد به صورت بسته بسته به (rotere) تحويل داده ميشود و آن هم مسير را طي ميكند البته بايد بررسي كند كه از چه مسيرهايي بايد اين بستهها را ارسال كند و به مقصد برساند و پاسخ را چگونه دريافت كند؟ دقيقاً اين كار را انجام ميدهد و اگر در كل ما شبكهي اينترنت داريم به خاطر وجود سيستمهاي (rotere) هاست، (rotere) ها اگر نباشند ما شبكهي كامپيوتر هم نخواهيم داشت. اينها عناصر اصلي شبكه هستند كه اتصالات را ايجاد ميكنند.
با توجه به تجربهاي كه در آنجا به دست آورده بوديم زمانيكه به ايران برگشتيم فكر كرديم كه براي توسعهي ملي كشور اين امكانات خيلي لازم است، توسعهي اينترنت كشور و كلاً توسعهي شبكهي كشور يعني چيزهاي استراتژيك؛ اين بود كه از ابتدا به دنبال اين پروژه بوديم و خيلي هم پيگيري كرديم و بسيار هم اذيت شديم اما هماكنون به جاهايي رسيديم دستگاهي با ظرفيت نسبتاً كم يعني 500 مگابيت بر ثانيه را ساختيم فعلاً آماده است، و مدت مديدي است به دنبال اين هستيم كه اگر بتوانيم آن را توليد كنيم و ابتدا در محيط واقعي آن را تست كنيم چون تست در محيط آزمايشگاه تمام شده است و اكنون براي تست به ناجا (نيروي انتظامي) برديم، اما سيستم اداري ايران مشكلاتي دارد كه هنوز موفق به آزمايش در محيط بيرون نشديم و از طرفي بحث مالي است هزينهي ساخت اين دستگاه را صنايع داد ولي پول تست و توليد را حدود دو سال است كه هنوز نتوانستيم از آنها بگيريم. به خيلي از مراكز مراجعه كرديم اما نشد، رقم خيلي بالايي هم نبود و چيزي است كه همهجا استفاده ميشود نه تنها در ايران بلكه كشورهاي منطقه هم لازم دارند.
از نظر امنيت هم براي يك كشور فوقالعاده مهم است به اين دليل كه شما بسته را آماده ميكنيد و به (rotere) ميسپاريد (rotere) ميتواند به همهجا ارسال كند ممكن است اطلاعات شما را به اسرائيل بفرستد يعني ممكن است دستگاهي كه ما از خارج ميفرستيم از اينجا اطلاعات را به ناسا ارسال كند ما اصلاً نميدانيم آنها چه كار ميكنند اصطلاحاً ميگويند اينها (back door) يا سوراخ دارد ما اصلاً اينها را نميدانيم، ولي چيزهايي كه خودمان ميسازيم دقيقاً ميدانيم كه چه هستند و چه مطالبي را به كجا ميفرستد؟ به اين دليل است كه اين پروژه پروژهي موفقي بوده است، الان صحبتي انجام شده كه بتوانيم ظرفيت دستگاه را حدود صد برابر كنيم و صحبتي هم توسط رئيس دانشگاه تهران با وزير مخابرات انجام شده است كه اگر امكان داشته باشد از طريق دانشگاه آن پروژهي خيلي بزرگ تقبل شود؛
اگر آن دستگاه ساخته شود كلاً ما را از اين قضيه در منطقه بينياز ميكند، در منطقه هم ممكن است ما بتوانيم به كشورهاي مسلمان راحت بفروشيم چون آنها هم همين دغدغهي ما را دارند، آنها هم ميدانند كه بالاخره اطلاعاتشان لو ميرود و به دست اسرائيل ميافتد كه هرچقدر كه بگوييم اينها اِل و بِل هستند دلشان نميخواهد چنين اتفاقي بيفتد. اين يكي از پروژههاي خوب و موفقي بوده كه اينجا انجام شده است. دولت خيلي اصرار به انجام دارد و ميگويد كه ما تشويق ميكنيم، كمك ميكنيم اما ما مشكلات زياد ديديم انشاءالله كه از اين به بعد اقدامات خوب صورت گيرد.
آقاي دكتر تا چه حد با آزمونهاي المپيادهاي كامپيوتر دنيا آشنا هستيد به خصوص اگر با المپيادهاي دانشآموزي آشنا هستيد بفرماييد؟
من با المپيادهاي دانشآموزي به آن شكل آشنا نيستم فقط همين قدر ميدانم دو سه نفر از دانشآموزهاي اينجا بودند كه در المپيادها شركت كرده بودند بيشتر از اين هم آشنايي نداشتم، ولي با المپياد دانشجويي خودمان كه اينجا انجام ميگيرد اينقدر آشنا هستم كه عضو كميته كامپيوتر هستم. ما دو المپياد برگزار ميكنيم در دو مرحله، مرحلهي اول و مرحلهي نهايي. مرحلهي اول را امسال برگزار كرديم مرحلهي دوم هم فكر ميكنم در تير ماه برگزار شود كه ما قرار است انجام دهيم.
آقاي دكتر المپيادهاي دانشآموزي سيلابس ندارد المپياد دانشجويي هم همينطور است؟
سيلابس رسميِ رسمي ندارد ولي سيلابس نانوشته دارد. نانوشتهاش هم به اين ترتيب است كه از چيزهايي كه در دانشگاه ميخوانند استفاده ميكنند.
علت چيست؟ چرا سيلابس براي كامپيوتر نمينويسند؟
در زمينهي كامپيوتر مشخص است كه چرا، براي اين كه تغييرات خيلي سريع است يعني به اندازهاي سريع است كه شما نميرسيد همهي مطالب را در يك كتاب جمعآوري كنيد، تا كتاب آماده شود چيزهاي جديدتري آمده است، اين مسأله دليل عمدهاش است.
ما همه اين مشكل را داريم مطالبي كه من در اينجا درس ميدهم گهگاه بچهها اعتراض ميكنند كه "مطلبي كه شما ميگوييد در كتاب نيست" يا "در كتاب اين قسمت را نگفتيد" من هم ميگويم: "قسمتي كه من نگفتم به اين دليل است كه فكر ميكنم ديگر مهم نيست آن زمان كه كتاب نوشته ميشد مهم بوده است ولي حالا ديگر مهم نيست به اين دليل من نميگويم." چيزهايي كه ما بدانيم كاملاً جامع و مانع باشد حداقل در رشتهي كامپيوتر وجود ندارد. البته به اين معنا نيست كه اصلاً وجود ندارد چرا؟ چون اگر كسي به ما زنگ بزند كه چه چيزي بخوانيم؟ به آنها چند كتاب معرفي ميكنيم و ميگوييم كه اين كتابها را بخوانيد. اما توجه كنيد خود استادها هم براي تدريس از يك كتاب استفاده نميكنند چندين كتاب استفاده ميكنند. استادها هم كه درس ميدهند حداقل در زمينهي كامپيوتر به اين صورت است كه دو يا سه مرجع مشخص ميكنند. دانشگاههاي خارجياي هم كه خيلي خوب هستند به اين صورت عمل ميكنند. بعد از دانشجويي مرحلهي جهاني است؟ نه اين كلاً داخلي است. البته تازگيها از كشورهاي ديگر هم دعوت ميكنند مثلاً از مالزي و تاجيكستان و ... تعدادي آمدند ولي براي كامپيوتر نيست رشتههاي رياضي و ... هستند البته همه با هم انجام ميشود ولي براي كامپيوتر از كشورهاي خارجي مدعو نداشتيم.
به نظر شما يك دانشآموز يا دانشپژوه موفق چه ويژگيهايي بايد داشته باشد؟
اولين فاكتور اين است كه بايد عشق داشته باشد يعني واقعاً شما بايد كِيف كنيد. من نميگويم اين احساس را خيلي شديد دارم ولي واقعاً وقتي كارهاي علمي انجام ميدهم خرسند ميشوم. در حال حاضر هم شايد از نظر مالي بتوانم بيرون خيلي بهتر كار كنم ولي هيچ وقت نتوانستم دانشگاه را رها كنم، حتي روزهاي 5شنبه و جمعه شبها هم ميآيم و معمولاً تا ساعت 11 و 12 اينجا هستم. جدا از عشق و علاقهي خاصي كه به كتاب دارم. خصوصاً اگر كتابها در زمينهي مسائل تاريخ و اجتماع و ادبيات و اينطور مطالب باشد، به حدي علاقه دارم كه گاهي اوقات مشكلات خانوادگي پيدا ميكنيم يعني اگر يك كتاب دستم بيفتد نميخوابم حتي خانم هم مرا دعوا ميكند كه چرا نميخوابي؟
معمولاً زندگيمان را به هم ميريزد. پس ابتدا بايد عشق و علاقه باشد، بحث بعدي داشتن همت و پشتكار است؛ يعني اين كه همت داشته باشيم كه كار انجام دهيم و بلندنظر باشيم، افقهاي دور را ببينيم. اين كه شما افقهاي دور را ببيني هميشه نزديك را نبيني مهم است. هيچ چيزي به اندازهي پشتكار مهم نيست، هوش و استعداد در مقابل پشتكار ناچيز هستند، اين مسأله را من عملاً در دانشجوهاي دكترا و فوقليسانسي كه اينجا داشتم هم ديدم به هر حال من دانشجوهايي داشتم كه خيلي باهوش بودند ولي خوب كار نميكردند و دانشجوهايي داشتم كه هوش متوسط داشتند ولي خوب كار ميكردند و خيلي خوب نتيجه گرفتند. يعني تقريباً مابين تمام اساتيدي كه اينجا داريم اين نكته مشترك است كه پشتكار بسيار مهمتر از هوش و استعداد است، البته اگر كسي هر دو را داشته باشد خيلي خوب است يعني هم خيلي باهوش باشد و هم پشتكار زيادي براي انجام كارها داشته باشد، البته ممكن است در كار هم هوش آنقدر اساسي نباشد.
بينش مسألهي ديگري است كه در خارج به آن (insight) ميگويند. بعضيها بينشهاي خيلي خوبي دارند.
بينش يعني بدون اين كه مقدمات و مراحل رسيدن به فهم آن مطلب را طي كند به فهم مطلب برسد.
شايد هم منظور من اين نيست. مثلاً جايي از يك ماشين خراب است دو تا آدم كه قبلاً هم تجربهي كاري نداشتند نگاه ميكنند يكي خيلي سريع يافتههايش را جمعبندي ميكند كه ممكن است مشكل كجا باشد يكي نه، خيلي طول ميكشد تا بتواند پيدا كند كه مشكل از كجا است. ما اصطلاحاً ميگوييم اين شخص (insight) يا بينش دارد. در مورد مسائل علمي هم به همين صورت است. بعضيها خيلي عميقتر و راحتتر ميتوانند مسأله را ببينند آن هم مهم است ولي باز هيچكدام به اندازهي پشتكار مهم نيست، پشتكار اولين حرف را ميزند.
امكانات و محيط اجتماعي چطور؟
آنها به نظر من خيلي مهم نيستند، بيشتر كمك كننده هستند اما اصلي نيستند. من در زندگيام با كمترين امكانات درس خواندم يعني تقريباً با امكانات صفر درس خواندم سپس در دورهي دبيرستان نظام قديم من هيچوقت دفتر نميخريدم براي اين كه پول نداشتم. حدود دو كيلو كاغذ كاهي ميخريدم كيلويي 5 زار (قِران) خيلي زياد ميشد، به خانه ميآوردم و روي آنها مينوشتم. به آن صورت كتاب در دسترس من نبود ولي همانقدر هم كه بود خوب ميخواندم بنابراين وسايل كمك آموزشي و معلم خصوصي و ديگر امكانات را نداشتم.
در آن صورت چطور موفق شديد؟
من خودم واقعاً تلاش ميكردم، روي پاي خودم بودم. نكتهي اول اين كه دوست داشتم بخوانم درس و مشق را دوست داشتم و دوم اين كه احساس كرده بودم دانشگاه خوب است، و كارش را هم دوست داشتم، شايد اگر من به دوران بچگي برگردم اين بهترين كاري بود كه من دوست داشتم انجام دهم. اما زماني كه كلاس اول يا دوم ابتدايي بوديم حداكثر چيزي كه ميتوانستيم ببينيم ديپلم بود كه اگر يكي معلم ميشد در نظر ما كار بزرگي انجام داده بود و ما هم تصميم ميگرفتيم كه معلم شويم. پس از اين كه به شهر آمديم و دبيرستان را شروع كرديم متوجه شديم كه دانشگاه هم است، تا قبل از آن نميدانستيم دانشگاه يعني چه؟
جالب هم اين بود وقتي در روستاي ما من دانشگاه قبول شدم مانده بودم كه چه بگويم؟ بگويم كجا قبول شدم؟ در ولايت ما نميدانستند دانشگاه يعني چه؟ تصوري كه آنها داشتند اين بود كه فكر ميكردند چيزي مانند سربازي است ولي كمي مهمتر، مثلاً ما گروهباني قبول شديم. در هر حال ما علاقه داشتيم و خوب ميخوانديم. در دورهي دبيرستان هم رقابت مثبتي بين ما و دانشآموزها بود. متوجه ميشديم كه فلاني در فلانجا قبول شده است براي ما مهم بود كه در كنكور قبول ميشود، رقابت مثبت وجود داشت كه چيز خوبي هم بود. عامل ديگر الگو بود كه الگو داشتن هم مهم بود. من يكي از الگوهايي كه براي كنكور داشتم داييام بود كه دو سه سال قبل از من مهندسي ساختمان دانشگاه تبريز قبول شد، كه رشتهي نسبتاً خوبي هم بود. (high ranking) هم بود
نام ايشان چه بود؟
مهندس منصور باقرزاده. البته ايشان يك سال دورهي ... ... ... را شركت كرد، يك سال پشت كنكور ماند البته درس ايشان هم خوب بود، ولي به هر حال ايشان براي من يك الگو بود كه گفتم پس من هم ميتوانم قبول شوم كه در نتيجه ما هم قبول شديم.