من زمان تأسيس هر مكاني مي روم و وقتي تمام مي شود بيرون مي آيم-مصاحبه با دکتر«فتانه تقی یاره»-قسمت دوم
همزمان با ورودم به جهاد تخصصي و كارهاي سياسي شما حساب كنيد كه درس در چه درجهاي از اهميت قرار گرفت. در سال 65 معدل من 5/17 بود، ترم دوم سال 65 ، 5/11 شد. يك ترم در تمام دوران تحصيلام مشروط شدم، آن هم ترمي بود كه اين دو فعاليت را اضافه كردم. اما ادامه دادم ولي كمي كجدار مريض درس خواندم و به خوبي قبل نميخواندم تا بهمن ماه سال 68 كه فارغالتحصيل شدم؛ البته بعضي از ترمها با نامه از جهاد 6 واحد انتخاب ميكردم چون فعاليت جهاد خيلي زياد بود واحدها را كم ميگرفتيم اما تعداد سنواتام از لحاظ بيروني طولاني بود.
ما نميتوانستيم كنكور فوقليسانس سال 68 شركت كنيم چون كساني كه شهريور ماه فارغالتحصيل ميشدند در خرداد ماه - اوج رحلت امام - كنكور برگزار ميشد و ما واجد شرايط نبوديم به اين دليل كه بهمن فارغالتحصيل ميشديم. كنكور بعدي شهريور 69 برگزار شد كه نتايج قبولي هم بهمن 69 اعلام شد. با اين كه اولين بار بود كه در كنكور فوق شركت ميكردم اما قبول شدم، ولي 68 فارغالتحصيل شدم و 69 وارد دانشگاه شدم درواقع يك سال در اين بين «شكاف، فاصله» (Gap) افتاد. اما سال 68 پس از رحلت امام خيلي سرخورده شده بوديم. من واقعاً نميدانستم چه كار ميتوان براي احياي چيزهايي كه از امام در ذهن ما وجود دارد انجام داد. در همين حال در جهاد كار تخصصي انجام ميداديم و ارضا نميشديم.
به عنوان مثال ما يك سال كار ميكرديم مثلاً پروژهي نرمافزاري براي مدار چاپي در جهاد دانشگاهي انجام ميدادم. روند كار اينطور بود كه پرينت مدار چاپي را طوري بگيريم كه لحيمهاي خوبي داشته باشد؛ چون تكنولوژي ما در اينجا ضعيف است. پس از يك سال كار ناگهان نرمافزار جديدي ميامد كه ده برابر نرمافزاري كه شما روي آن كار كرديد قابليت داشت يعني احساس ميكرديم كار علمي به ما رضايت لازم را نميدهد، كار فرهنگي محض هم با وجود داشتن ليسانس كامپيوتر ما را راضي نميكرد. من و دو نفر از دوستانام - خانم يوسفيفر و خانم خاني - كه با هم در جهاد بوديم خدمت چند روحاني رفتيم مثلاً محمدتقي جعفري، حتي پيش گروههاي مختلف افراد رفتيم تا مشورت كنيم و متوجه شويم چه ايدههايي دارند، در آخر هم نتيجه گرفتيم كه ما بايد استاد دانشگاه شويم.
آن زمان ما ليسانس داشتيم و فكر نميكرديم بتوانيم ادامه دهيم و وارد دورهي فوقليسانس شويم چون دو سال آخر را بد خوانده بوديم حتي فكر فوق را نميكرديم درضمن دانشگاه شريف چهار نفر در كل كشور براي دورهي فوق ليسانس ميگرفت، ولي انگيزهي ما اين بود كه جايي كه تخصص و فرهنگ «ميانرشتهاي» (Interdisciplinary) ميشوند استادي است، چون هم ميتواني تأثير فرهنگي داشته باشي و هم كار تخصصي انجام دهي. سپس تصميم گرفتيم استاد دانشگاه شويم پس بايد ادامه تحصيل ميداديم به همين جهت شروع به درس خواندن كرديم و من در كنكور فوق ليسانس رتبهي 1 را به دست آوردم چون انگيزه بود يكباره قضيه را جلو برد و موانع را از سر راه برداشت.
چه سالي بود؟
همان سال اول كنكور، يعني شهريور 69 كه من ورودي بهمن 69 بودم. وارد دورهي فوقليسانس شديم و در فوق ليسانس هم چون رتبهي 1 بودم استادهايم نگاه ديگري نسبت به من داشتند، انتظار ديگري از آدم داشتند و آدم هم در مسير درس خواندن قرار گرفته بود، اما آن زمان هم خيلي رايج نبود كه بچهها دوساله فارغالتحصيل شوند. از بهمن 69 تا بهمن 72 درس من طول كشيد يعني 6 ترمم را كامل استفاده كردم. من ترم3 بودم كه استاد دانشگاه شريف شدم آن زمان هنوز فوق ليسانس هم نداشتم. پس از آن قانون تغيير كرد به اينصورت كه ما فقط به دانشجويان دكترا اجازهي تدريس ميدهيم. چون ميخواستند در درس برنامهسازي پيشرفته C تدريس كنند و در ذهن ما هدف استاد شدن بود، يك گپي بود كه كسي C بلد نبود يعني حتي استادها و فارغالتحصيلهايمان هم بلد نبودند. استادهايمان فوقش پاسكال ميدانستند و كسي اصلا C نميدانست.
آنجا فقط آقاي مهندس پوراطهم C ميدانستند و من، و چون تز ليسانسام را خيلي قوي داده بودم درواقع 5/1 سال روي آن كار كرده بودم. مثلاً سال1367 كه من ... ... ... كار كردم تازه كتاب آن نوشته شده بود. يعني مبحث جديد و بكر بود و من ليسانسام را با آن كار كردم و C را كمي درحد درس خواندن نه درحد كار كردن بلد بودم. من هم فهميدم اين مسأله راهي به سمت استادشدن است و گفتم من بلدم و حدود هفت ترم از سال 70 تا 74 كه ايران بودم تدريس واحد برنامهسازي پيشرفتهي دانشگاه شريف به عهدهي من بود، و به اين صورت از اين فرصت استفاده كردم كه وارد سيستم شوم و از سال 1370 هم تدريس ميكردم و هم دانشجو بودم تا سال 72 كه فارغالتحصيل شدم.
پس از فارغالتحصيلي همين دانشگاه (شريف) تصميم به استخدام من گرفت، كه قانون آمد فوق ليسانسها در تهران نميتوانند استخدام شوند اما چون آن زمان دكتر اعتمادي رئيس دانشگاه بودند و دكتر ... ... ... معاون آموزشي خيلي مايل بودند و به بنده خيلي لطف داشتند كه من حتماً در آن سيستم بمانم، چندين بار با وزارت علوم مكاتبه كردند تا مجوز استخدام مرا با وجود موانع قانوني گرفتند و از مهر ماه 73 و شايد چند ماه بيشتر به صورت هيأت علمي فوق ليسانس استخدام دانشگاه شريف شدم. حدود دو سال در ايران بودم البته در اين دو سال هم در حال مكاتبه با جاهاي مختلف بودم كه براي ادامه تحصيل كجا بروم چون متوجه شدم كه با مدرك فوقليسانس در هيأتعلمي كاري نمي توان انجام داد يعني به چشم دانشجو به آدم نگاه ميكردند در نتيجه تصميم گرفتم ادامه تحصيل بدهم اما بورسيه هم قبول نشدم.
كنكور دكترا شركت كردم اما باز هم قصد رفتن نداشتم چون مجرد بودم و ميدانستم كه دانشگاه دانشجوي مجرد نميفرستند ولي با وجود نخواندن درس رتبهي 5 شدم اما اصلاٌ اسم من جزو قبوليها اعلام نشد نميدانم چرا؟ با اين كه من آمار رسمي داشتم كه رتبه 5 قبول شدم بچههاي سازمان سنجش اين خبر را براي من آورده بودند، ولي در قبوليها همان پسري كه اين خبر را به من داده بود - نفر پانزدهام - اسمش درآمد و اسم من اصلاً اعلام نشد. اعلام ميكردند، ميگفتند نرو! ولي چرا اعلام نكردند؟ پس از آن به دنبال اين بودم كه از جاييكه منع قانوني نداشته باشد بورسيه بگيرم.
بورس «مونبوشو» (Munbosho) ژاپن را خبردار شدم كه من هم چون مدارج موفقي داشتم، مونبوشو يعني وزارت علوم ژاپن، وزارت علوم ژاپن يك بورسي براي خارجيها دارد كه بورس آن هم هيچ تعهدي ندارد، بورس ميدهند آنجا درس بخواني و وقتي تمام شد به كشور خود برگردي لازم هم نيست چند سال خدمت كني يا هر چيز ديگر، بيشتر بحث آنها روي گسترش فرهنگيشان است و تعاملاتشان با كشورهاي خارجي، در واقع ميخواهند دانشگاههاي بينالملليشان را توسط دانشجوهاي خوب خارجياي كه جذب ميكنند تقويت كنند و انصافاً خوب هم پول ميدهند. حدود دو سال طول كشيد كه من بورس «مونبوشو» (Munbosho) را گرفتم.
با تعدادي از دانشگاههاي توكيو و شهرهاي ديگر نيز مكاتبه كردم از دانشگاه توكيو و دانشگاه صنعتي توكيو پذيرش گرفتم كه من هر دو را به سفارت اعلام كردم كه آنها مرا به انتخاب اولم كه دانشگاه صنعتي توكيو بود «Tokyo Institute of Technology» راهنمايي كردند و آنجا مرا پذيرش دادند البته با بورسيه، كه من فروردين سال 75 براي ادامه تحصيل دكترا به اين دانشگاه رفتم. آنجا هم به مدت 6 ماه زبان ژاپني خوانديم، در 6 ماه دوم يك «پژوهشگر» (researcher) بودم كه با محيط «آزمايشگاه» (lab) مثلاً با پژوهشي كه استاد انجام ميدهد آشنا شويم.
بهمن 75 امتحان ورودي دكترا را شركت كردم و از فروردين 76 وارد دورهي دكترا شدم. 3 سال به طول انجاميد. پس از ارايهي دفاع تز دكترايام در 6 اسفند 78، عازم تهران شدم، و 16 اسفند 78 من تهران بودم يعني حتي در جشن فارغالتحصيلي براي گرفتن مدركام هم در توكيو نماندم، البته به اين دليل آمدم كه 18 اسفند پرواز حج داشتم البته از طريق ژاپن ... ... ... ... گرفتم كه بروم حج و افتخار زيارت آنجا هم نصيب من شد. الحمدلله رفتم و وقتي برگشتم ايران مدركم را استادم برايام به سفارت فرستاده بود و از سفارت به ايران آمده بود، تا فروردين 79 كه PHD) ام( را گرفته بودم.
عناوين و مسؤوليتهاي اجرايي و اجتماعي گذشته و در حال حاضر خودتان را بفرماييد؟
بعضي از فعاليتهاي دوران دانشجويي را كه گفتم. در واقع من دبستان شير و خورشيد بودم يعني من عملاً هر كاري به جز درس خواندن را اهميت ميدادم، راهنمايي كار اجتماعياي به آن صورت انجام نميدادم، دبيرستان فعاليتهاي خيلي زيادي داشتيم از جمله، معمولاً فعاليتهاي كلاسي انجام ميداديم. با انجمن و گروهها فعاليت نميكرديم، ولي فعاليتهاي فوق برنامه داشتيم. در دوم و سوم دبيرستان دو سه گروه تئاتر را كارگرداني ميكردم. چهارم دبيرستان كاري انجام ندادم. در دانشگاه از سال 65 عضو شوراي مركزي انجمن اسلامي دانشجويان مسؤول واحد خواهران بودم. البته سال 63 هم فعاليتهايي انجام مي داديم اما من مسؤول نبودم.
در سال 65 همكار گروه فيزيك جهاد دانشگاهي بودم. قبلاً خدمتتان عرض كردم رياضي و برق همزمان بود كه من پس از رياضي به برق منتقل شدم كه تا سال 69 همانجا ماندم. سال 69 كه فوق ليسانس قبول شدم همكاريام را با جهاد دانشگاهي در بخش فرهنگي آغاز كردم كه در بخش فرهنگي جهاد مسؤول دفتر مطالعات بودم اين فعاليتها در دوران تحصيل بوده است. از سال 70 هم كه استاد حقالتدريس دانشگاه شريف بودم تا سال 1373. در سال73 عضو هيأت علمي شريف بودم تا فروردين 75، از زماني هم كه به ايران برگشتم در مركز كارآفريني دانشگاه شريف در مرحلهي راهاندازي قائممقام مركز بودم، رئيس مركز آقاي دكتر فيضبخش بودند و من قائممقام ايشان بودم تا سال 1381.
من زمان تأسيس هر مكاني ميروم و وقتي تمام ميشود بيرون ميآيم. در تأسيس و راهاندازي پارك علم و فناوري با دكتر هاشمي كار ميكردم، در سال 82 و83 در راهاندازي مدير گروه IT اينجا بودم، 84 هم مدير مركز شدم كه خيلي عمر كوتاهي داشت و نُه ماه بيشتر نبود. تابستان 84 تا امروز مدير گروه IT دانشكده هستم. البته در اين سالها از 80 تا 84 مدير سايت دانشكدهي خودمان هم بودم كه خيلي هم آن را ارتقاءداديم يعني من آن زمان يك تيم دانشجويي گذاشته بودم كه در حال حاضر همهي اعضاي آن تيم در بيرون مسؤول سايتهاي مختلفي هستند و از سال 84 به بعد ديگر هيچ نيروي دانشجويياي آنجا نگذاشتند با سرباز آنجا را اداره ميكنند و متأسفانه زياد هم رشد نكرده است. فكر ميكنم مسؤوليتهاي اصلي را گفته باشم.
راجع به پروژههاي پژوهشي خودتان بفرماييد و راجع به يكي از حوزهها مفصلاً توضيح دهيد به صورتي كه براي بچهها قابل درك باشد؟
شايد اولين پروژهي پژوهشي، پروژهي فوق ليسانسام بود؛ البته به جز پروژههاي جهاد دانشگاهي كه قديمتر است و شايد در حال حاضر خيلي مطرح نباشد، پروژهي جدي پروژهي فوق ليسانسم بود كه تحليل پروژهي، پروژهي پژوهشي استادم هم بود. ايشان روي توليد يك نرمافزار آموزشي كار ميكردند كه اين نرمافزار در حالي كه يك سري الگوريتمهاي موازي پيچيده را اجرا ميكند يك فضاي گرافيكي عيني هم درست كند كه در اين فضاي عيني حركت دادههاي آن الگوريتم باعث شود كه بچههايي كه ميخواهند الگوريتم را ياد بگيرند با آموزش دادههاي مختلف آن را ياد بگيرند؛ اما در اين تحقيق از جهت آشنا شدن با محيطهاي «پوچ،تهي» (Null) خيلي مطلب ياد گرفتم يعني آن زمان (Xwindow) - كه الان هم در ايران نيست - تحت يونيكس بود.
در سال 70 مدل 3.1 ويندوز تازه به بازار آمده بود كه بايد روي آن 16 فلاپي نصب ميشد و خيلي ابتداييتر از (Xwindow) تحت يونيكس بود، ما در ايران تحت لينوكس داشتيم، مثلاً ما چقدر زحمت كشيديم لينوكس مدل بِتا پيدا كرديم كه بسيار باگ داشت. در اين لينوكس (Xwindow) را نصب كرديم تا من بتوانم پروژهام را انجام دهم. سپس يك كامپيوتر در ايران بود كه لينوكس داشت كه در زمان پروژهام به من اجازه دادند كه آن كامپيوتر را از دانشگاه خارج كنم و به خانه ببرم كه بتوانم پروژه را اجرا كنم و كار كنم. سختيهاي زيادي براي به دست آوردن اين محيط ابتدايي باگدار كشيدم ولي سود من از پروژهي فوق ليسانسام بيشتر از منفعت علمي، موفقيت در حذف موانع اجرايي بود.
ما آن زمان براي جستجو بايد به كتابخانه مركزي دانشگاه ميرفتيم. از دو سه هفته قبل نيم ساعت وقت ميگرفتيم، اينترنت هم نبود، « cdاي» در كتابخانه بود كه شما كيبوردتان را به خانم يا آقايي كه مسؤول بودند ميداديد تا آنها اين كيبورد را در آن «cd» ، جستجو ميكردند؛ دو سه روز بعد يك پرينت ميدادند كه نتايج آن جستجو بود. بچهها الان نميتوانند تصور كنند درآوردن دو مقاله براي خواندن چقدر ميتوانست شيرين باشد. در حال حاضر وقتي ما در اينترنت جستجو ميكنيم كلي اطلاعات به دست ميآوريم و ما كه آن سختيها را چشيديم متوجه ميشويم شيرينياش برايمان خيلي بيشتر است. واقعاً آدم بعضي وقتها به دليل گردش اطلاعات خيلي آسان بايد بنيانگذاران اينترنت را دعا كند.
در هر صورت در يك محيط سخت اجرايي من محيطي ساختم كه توانستم در آن محيط نرمافزار خيلي خوبي بنويسم. تجربهي فوقالعاده جالبي كه هيچوقت از يادم نميرود براي دوستاني كه احتمالاً ميخواهند كد بنويسند و برنامهسازي كنند ميگويم (البته back up گرفتن رايج است)، من شب دفاع فوق ليسانسم ساعت 8 شب در همان شرايط بيماري مادرم، در حال آماده كردن اسلايدهايم بودم، (power point)هم نبود اسلايدها را هم بايد با يك فايل «ويرايشگر» (editor) آماده ميكرديم سپس پرينت ميگرفتيم و پرينت را در دستگاه كپي ميگذاشتيم كه «شفاف» (transparent) كپي بگيرد.
سپس كپيها را در (opack) بگذاريم تا برايمان نمايش دهد. ميخواستم اسلايدهايم را آماده كنم برنامه را كمي دستكاري كردم، باگ به وجود آمد. آن برنامه هم خيلي پيچيده بود يعني پيچيدگيهاي خاص خود را داشت چون يك برنامهساز بود؛ يعني كد را از ورودي ميگرفت سپس كدي توليد ميكرد كه اين كد داخل برنامهي از قبل نوشته شدهاي فراخوانده ميشد. آن برنامه به نوبهي خود از لحاظ سيستم عامل و كنترل در آن مقطع خيلي پيچيده بود.
يك باگ ايجاد شد. دقيقاً 8 ساعت از من وقت گرفت؛ يعني 4 صبح تازه من برنامه را به وضعيت ساعت 8 شب برگرداندم سپس خوابيدم 6 صبح بيدار شدم و براي دفاع رفتم، به همين دليل از آن به بعد هيچوقت تغييري در نرمافزاري كه از آن «يك نسخه كپي» (back up) نگرفته باشم نميدهم؛ يعني بر اين عقيده هستم كه تغيير خطرناك است. ابتدا وضعيت را ثابت كنيد سپس اگر قصد تغيير داشتيد اين كار را انجام دهيد. درس شب آخر امتحان فوق ليسانس من درس خيلي بزرگي بود. اين اولين پروژهي اجرايي من بود. پس از دكترا كه به ايران برگشتم درگير سه پروژهي ملي در مركز كارآفريني شريف بودم كه آنها هم زيباييها و جذابيتهاي خاص خود را داشت ولي از اين جهت با تخصص من نزديكي نداشت.
من در كنار كارهاي درسي كه از سال 1369 به خاطر علاقهاي كه به مديريت داشتم وارد بخش فرهنگي جهاد دانشگاهي شدم چون مسؤول دفتر مطالعات بودم مطالعات مديريتي داشتم. ما پروژهي بسيار خوبي كه انجام داديم برنامهريزي ميان مدت بخش فرهنگي در سال 69 بود، يعني قبل از اين كه برنامههاي 5 ساله و چند ساله و ... خيلي باب شود ما يك برنامهي دو ساله براي بخش فرهنگي طراحي كرديم و تقريباً محور اصلي كار در برنامهريزي خود من بودم، چون در دفتر مطالعات اين برنامهريزي انجام ميشد. كاري كه انجام داديم اهداف فرهنگي را «قابل رسيدگي» (verifiable) كرديم. به اين معني كه بخش فرهنگي چه هدفي ميتواند در دانشگاه داشته باشد مثلاً ارتقا سطح فرهنگي دانشجويان.
اين كه شما بتوانيد اين هدف را تأييد كنيد، پارامترهاي قابل رسيدگي در يك هدف فرهنگي بگذاريد و چطور ميشود اينها را در ... به كار برد، ما در آن پروژه براي واحد آموزش، واحد تبليغات، واحد شهدا، واحد جنگ و واحدهاي مختلف اهداف فرهنگي قابل رسيدگي تعريف كرديم، و من از سال 69 مطالعههاي مديريتيام را شروع كردم و كلاسهاي مديريتي مستمع آزاد ميرفتم و اين باعث شد كه سال 79 كه به ايران برگشتم يكي از شاخههايي كه مرا جذب ميكرد مسائل «ميانرشتهاي» (Interdisciplinary) بين كامپيوتر و مديريت بود كه به IT تعبير ميشود.
يعني از جهتي بينرشتهاي IT اي محسوب ميشد اما من از بُعد كارآفريني وارد قضيه شدم. سال 79 هم تازه اين موضوع در كشور مطرح شد و مركز كارآفريني اصلاً وجود نداشت. ما يك پيشنهاد در مورد تأسيس مراكز كارآفريني دانشگاهها نوشتيم كه آن پيشنهاد در وزارت علوم مطرح شد و پس از آن 12 مركز كارآفريني در 12 دانشگاه كشور تأسيس شد. در همان مركز ما سه پروژهي ملي گرفتيم كه اين قرارداد را دانشكدهي (MBA) با وزارت صنايع بسته بود. دو تا كه من مدير آن شدم و سومي كه آقاي دكتر فيضبخش مدير آن بودند ولي عملاً من تيم را هدايت ميكردم چون ايشان مدير مركز بودند و كمي از لحاظ كار پژوهشي از موضوع دورتر بودند.
يكي راجع به بررسي زندگي كارآفرينان كشور بود، يكي راجع به تدوين مراحل راهاندازي يك «تجارت» (business) كه دربارهي شكست خوردن يا نخوردن آن بود و يك پروژه هم دربارهي حمايتهاي ملي دولتي كه بايد از كارآفريني در كشور شود بود، كه من خيلي راضي هستم اين پروژه دو سال از 79 تا 81 طول كشيد دقيقاً همان دو سالي كه من در مركز كارآفريني بودم اين سه پروژه مرا مشغول كرده بود البته مشكلاتي در اجرا داشتم چون جوانها عوض شده بودند.
پس از 4 سال كه برگشته بودم، بايد با فرهنگ جوانها آشنا ميشدم، ميفهميدم انگيزشهاي جوانهاي اين نسل چيست و خيلي چيزهاي ديگر كه من به آنها عادت نداشتم، اين دو سال بسيار سخت گذشت ولي پروژهي خيلي خوبي بود، خروجي بسيار خوبي هم داشتيم الحمدلله آنقدر بحث كارآفريني پخش شده است كه نهادينه شده. اين سه پروژه هم شروع كار پس از به ايران آمدنم بود.
بعضي از پروژههاي اصلي خودم كه بتوانم اينجا نام ببرم پروژههايي بود كه مربوط به توليد «تولكيت» (Toolkit) كاركردن «سيستمهاي چندعاملي» (multi-agent-system) ها بوده است كه يكي از دانشجويان خيلي قوي ارشد ما روي اين موضوع كار كردند و تعداد ديگري دانشجو در ارتباط با ايشان كار ميكردند كه يكي از آنها (Inter Prise Resource Planing) با كمك «سيستمهاي چندعاملي» (multi-agent-system) را كار كردهاند كه من كمي توضيح ميدهم، پژوهش ديگري داشتيم كه مربوط به همين فيلد در مورد management systems) knowledge ها( بود كه من سال 82 با اين مسأله كه در كشور به شدت به مسألهي استخراج دانش نياز داريم مواجه شدم؛ يعني بحث من با يكي از سازمانهايي كه به من مراجعه كرده بودند اين بود كه كارمندان ما همه 28-27 سال سابقه كار دارند و ميخواهند بازنشسته شوند و مهارت و تواناييهاي علمي اين افراد وارد سيستم نشده است در دل خود اين افراد مانده و دو سه سال ديگر كه بازنشسته ميشوند سيستم با فقدان جدياي روبرو ميشود.
اين انگيزه اين جرقه را در ذهن من زد كه ما به سمت سيستمهاي مديريت دانش برويم، چون در بحث مديريت دانش شما يكي «استخراج دانش» (Exploitation) را داريد كه شما بتوانيد دانش طرف را حتي دانشي كه خودش هم به آن اذعان ندارد. چند نوع دانش داريم 1. دانشي كه شما ميدانيد 2. دانشي داريد كه مهارت است 3. دانشي هست كه دانش نهاني است. اين دانش اولاً استخراج شود مشكل بعدي « بيان دانش» (representation) در مسألهي «سيستمهاي مديريت دانش» (knowledge management systems) است كه چطور دانشي كه استخراج شده را بيان كنيم يعني شما زبانهاي بيان دانش، زبانهاي سيستمهاي نگهداري دانش داريد و حالا اين كه اِرايه شد چگونه با ديگران «قسمت» (share) شود و چگونه با كارمند جديدي كه ميخواهد وارد سيستم شود و دانش به او منتقل شود، به اشتراك گذاشته شود.
ما تحقيق وسيعي را روي سيستمهاي مديريت دانش بر اين اساس شروع كرديم و در حال حاضر هم پروژههاي بازي داريم، مثلاً چند نفر از دانشجوهايم كه اخيراً ميخواهند پروژههايشان را تعريف كنند - بچههاي ارشد پروژهها را در فضاي استخراج دانش ميبرند كه خيلي جاي كار وجود دارد.
در «بيان دانش» (representation) تقريباً خيلي كار انجام شده است شايد كار كم ولي باز هم ميتوان كار كرد. به هر حال خيلي از مشكلات گشوده شده است. در به اشتراك گذاشتن دانش هم بحث سياستگذاري و مديريت است كه در اين زمينه هم حرفهاي زيادي ميتوان زد.
ما اين مبحث را با «تئوري بازيها» (game theory) كه برخلاف نام آن هيچ ربطي به بازي ندارد اين مبحث را با اين روش حل كرديم؛ يعني دو سه پژوهشي كه انجام داديم اين بوده است كه راهحلهايي با استفاده از تئوري بازيها براي مسألهي به اشتراك گذاشتن دانش درآورديم كه مقالههاي مربوط به آن در كنفرانسهاي معتبر و خوبي هم چاپ شده است البته دانشجوهايش فارغالتحصيل شدند و اغلب آنها در دانشگاههاي خيلي معتبر كانادا و آمريكا پذيرش گرفتند و رفتند ولي به هر حال در اين زمينه پروژهي فعال ما در «KM» است. از طرفي كارهاي ديگري هم كه انجام ميدهيم در «E-learning» كار ميكنيم كه شايد بتوان توضيح آن را در همين زمينه بيشتر باز كرد- ما روي «سيستمهاي تطبيقپذير» (adaptive E-learning system) كار ميكنيم.
البته من فقط در فيلد (personalization) اينها دارم كار ميكنم چون فيلد (personalization) بخشي است كه در (KM) مطرح است، در سيستمهاي مديريت دانش هم مطرح است، در (CRM) هم كه جلوتر صحبت ميكنيم مطرح است. (adaptive E-learning system) ها يا (personalize elements) ها سيستمهاي آموزشياي هستند كه شايد براي مخاطبين شما جذابيت داشته باشد كه با آن آشنا شوند كه بر اساس، اين كه چه كسي پشت دستگاه نشسته سناريوهاي مختلفي ... ... ... ما بايد سبك يادگيري طرف مقابل را بدانيم، با ذهنيتهاي او آشنا شويم و بر آن اساس مطلبي تدريس كنيم. مثلاً اگر ميخواهيم به او مدار منطقي درس بدهيم بدانيم اگر سبك يادگيري او متفاوت است به او يك سناريوي (top done) بگوييم به ديگري (button done) بگوييم و به شخص ديگر (Learning by example) بگوييم و بر اساس متد فراگيري طرف مقابلمان بتوانيم سيستم را برايش تطبيقپذير كنيم. درضمن اين متد را هم الزاماً نبايد از خود او بپرسيم يا پرسشنامه پُر كند بلكه در طول زمان بر اساس توقفي كه روي صفحات ميكند، عقب و جلويي كه ميرود و پروفايلي كه از او نگهداري ميكنيم بايد به دست آوريم. اين هم يكي ديگر از فيلدهايي است كه ما كار ميكرديم.