| استاد چرا «المپيادي دختر» كم داريم؟ | در فيزيك؟ | بهطور كلي و از جمله «فيزيك»؟! | در بقيهي رشتهها نميدانم واقعاً كم داريم يا نه. بهعنوان مثال «شيمي» هم اينگونه است؟ | دستكم به نسبت تعدادشان كمتر است. | در «فيزيك» درست ميگوييد تعداد دختران المپيادي كم است. من کلاً سهمورد سراغ دارم که در تيم بودهاند.
| گويا اين مسأله مختص ايران هم نيست. جايزهي ويژهاي | هم براي دخترها در مسابقهها گذاشته شده است. |
البته جايزهي ويژه دليل نميشود که دخترها کم باشند. اين هم مد شده که تقريباً براي همهچيز جايزه گذاشته ميگذارند. براي بهترين دختر شركتكننده بهترين شركتكننده بين كشورهايي كه دو، سه سال است وارد المپياد شدهاند بهترين شركتكننده از كشور ميزبان و ....
ولي اين درست است كه ظاهراً در «المپياد فيزيكي» که در ايران برگزار شد دخترها کم بودهاند. من عددي ندارم كه نسبتش در بقيهي دورهها هم همين بوده يا نه ولي اگر فرض کنيم اينگونه باشد ايران حدود 20 دوره است در «المپياد فيزيك» شرکت کرده هر دوره با 5 نفر، فقط 3 دختر وارد اين مجموعه شدهاند که حدود 3 درصد ميشود. اگر اين نسبت در بقيهي دنيا هم همين باشد حالا که هر سال 400 تا 500 نفر شرکتکننده داريم بايد 15 نفرشان دختر باشند. فکر ميکنم تعداد دخترها بيشتر از 15 نفر بر سال بوده است. اصلاً به نصف نزديک نميشده اما از 15 نفر بيشتر است. | چه عاملي باعث ميشود كه اين اتفاق بيافتد؟ | جواب کاملي ندارم. شايد ديگران هم جواب کامل نداشته باشند حتي در مقياس جهاني.
خيلي چيزها است که با همديگر مخلوط شده و جداکردنشان از هم سخت است. از جملهي اينها «تابوهاي فرهنگي» است. مدتها اين زمينهي ذهني بوده كه دخترها بهدرد مثلاً «فيزيک» نميخورند. خيليسخت است که اثر اين پسزمينه را کنار بگذاريم و ببينيم چه ميماند. در ايران شايد يک عامل هم دبيران باشند: دبيران دخترها با دبيران پسرها خيلي فرق دارند. البته بعد سؤال به اين تبديل ميشود كه چرا اين دبيران با هم فرق ميكنند. | شما با توجه به سابقهي تدريستان (دستكم 15 سال) آيا تفاوتي بين | دختر و پسر در زمينهي آموزش و يادگيري ديدهايد؟ آيا با توجه همان بحث فرهنگياي كه انجام شد - كه گفته ميشود دخترها به درد اين كار نميخورند – واقعاً اينگونه است كه دخترها بهدرد اين كار نميخورند؟ آيا تفاوتي ديدهايد؟ | ديدن چنين چيزي (جدا از پسزمينههاي فرهنگي) خيليسخت است. اين ادعا که دخترها بهدرد فيزيک نميخورند شبيه اين ادعا است که فلان «نژاد» به درد فلان «کار» ميخورد يا نه. يك دورهي طولاني اين تصوير بين خيلي از آدمها بوده كه «هوش» نژاد «سياه» كمتر از نژاد «سفيد» است. براساس اين تصوير اتفاقهايي رخ داده و واقعاً هم خروجي اين دو نژاد فرق کرده است.
بررسي اينکه علت اين تفاوت وجود پسزمينهي قبلي است يا مستقل از آن بوده به اين نياز دارد که بتوان پسزمينه را از بين برد يا اثرش را بهحساب آورد. ممكن است کسي بگويد اصلاً اين سؤال كه اين دو نژاد با هم فرق دارند يا نه، «نژادپرستانه» است. من اينگونه فکر نميکنم. بهنظر من مثلاً: اينکه بدون دليل ادعا شود فلان ويژگي اين دو نژاد با هم فرق دارد «نژادپرستي» است اما بررسي وجود تفاوتهاي احتمالي اينگونه نيست. البته اين بررسي بسيار سخت است و نتيجهاش هم حتي اگر تفاوتي را نشان داد معلوم نيست بهسمت کدام طرف باشد. ممكن است سؤال مشابهي دربارهي تفاوت «دخترها» و «پسرها» مطرح شود اينكه آيا اين دو فرق ميكنند يا نه؟ خب چيزهايي هست که واضح است بينشان يکسان نيست مثلاً: ميانگين «قد» و «وزن». حتي ميشود مدلي ساخت که توضيح دهد چرا چنين است. ولي اينكه تفاوت ميانگين «قد» و «وزن» روي يادگيري و اموزش «فيزيک» هم اثر ميگذارد و اينكه بخش مهمي از تفاوتهايي كه الآن ميبينيم ناشي از پسزمينههاي فرهنگي است را ميتوان ثابت کرد. بدينترتيب اگر چنين نميبود «گذشت زمان» بر آنها اثر شديدي نميگذاشت. بهعنوان مثال الآن آمار وروديهاي دانشگاهها نشان ميدهد تعداد دخترها بيشتر از پسرها است. اگر اشتباه نكنم پيش از تحصيلات تکميلي نسبت ورودي نزديك 2 به 1 است يعني بيش از 60 درصد دختر و كمتر از 40 درصد پسر داريم. | حتي قانوني تصويب شده است كه از سال ديگر «شرط حداقل» گذاشته شود. | بيست سال گذشته اينگونه نبود. «مقياس زماني» تغييرهاي «جسمي» (يا «هوشي») آدمها هم ده، بيست سال نيست دستکم 10000 سال است. فكر ميكنم ممکن نيست طي اين 20 سال چيزي جز شرايط فرهنگي و اقتصادي عوض شده باشد. پس نميشود ادعا کرد آنچه 20 سال پيش رخ ميداد و آن چه حالا واقع ميشود هر دو واقعي (يعني مستقل از شرايط «فرهنگي») باشند.
پس براساس دادههاي فعلي بهتنهايي نميتوان گفت آيا تفاوتي وجود دارد يا نه و اگر هست به کدام طرف. من اين را اصل ميگيرم كه «فرقي نيست» و فکر ميکنم وجود تفاوت را بايد ثابت کرد. علت اينکه نبود فرق را اصل ميگيرم اين است که در غير اين صورت به دو گروه «فرصت برابر» داده نميشود. البته اثبات وجود فرق هم بسيار سخت است. اينكه تمام دادههاي فرهنگي را كنار بگذاريم و بعد ببينيم چه ميشود بسيار مشكل است. بهخصوص در «ايران» پيچيدگيهاي ديگري هم اضافه ميشود. وقتي مردم شريك زندگي پيدا ميكنند وضعي كه براي دخترها بهوجود ميآيد با وضعي كه براي پسرها بهوجود ميآيد خيلي فرق ميكند. اين يكي از چيزهايي است كه در بررسي تفاوت وضعيت شغلي خانمها و آقايان به آن استناد ميشود. اينكه چرا بين اعضاي هيأت علمي فيزيک، تعداد خانمها کمتر است تا آقا (نه فقط در ايران در تمام دنيا) يکي از عواملش اين است. از عوامل ديگر شايد اين باشد که وقتي ميخواهند کسي را براي شغلي انتخاب كنند پيشفرضهايي وجود دارد. نتيجهي اين پيشفرض که: «خانمها به درد اينكار نميخورند» اين است که بين دو نفر كه كاملاً شبيه هم هستند ولي يكي آقا است و يكي خانم و «آقا» را انتخاب ميكنند. ممكن است اين انتخاب ناخوداگاه باشد. بعضي جاها دارند بهطرف تغيير دادن اين وضع ميروند. اين تغيير هم جاهايي «مصنوعي» است و جاهايي «طبيعي». لازم است منظورم را از «طبيعي» و «مصنوعي» بيان كنم. يک مقاله در يک شمارهي «فيزيك امروز» (Physics Today) (احتمالاً سال 1371 يا 1992 ميلادي) است راجع به وضع دخترها و پسرها (خانمها و آقايان) در «فيزيك» در مقاطع مختلف: کارشناسي، کارشناسي ارشد، دکتري و هيأت علمي است. كشورهايي بودند كه نسبت خانمها به آقايان در مقاطع مختلف كم و بيش ثابت بود. البته در همهي مقاطع تعداد خانمها از تعداد آقايان كمتر بود. منظورم از «طبيعي» اين است که اين نسبت هرچه بود ثابت بود. جاهايي بود که اينگونه نبود مثلاً: نسبت در کارشناسي 70 درصد و در دكتري 3 درصد بود (اين عددها قابلاستناد نيستند چون دقيقاً يادم نمانده است). اين يعني «زوركي» يك عده را وارد کارشناسي كردهاند ولي نتوانستهاند بقيهي مسائل را حل كنند به اين اصطلاحاً ميگويم «غيرطبيعي». در ايران هم فكر ميكنم وضعي كه الآن هست - كه دو سوم وروديهاي دانشگاهها دختر هستند ولي در مقاطع بالاتر و بين اعضاي هيأت علمي اين نسبت شديداً کم ميشود - «غيرطبيعي» است. | آيا مسألههاي کمبود دخترها در المپياد و کمبود خانمها در اعضاي هيأت علمي يکي هستند؟ | فکر ميکنم از اين نظر که هر دو «غيرطبيعي» هستند درست باشد. اينکه اين کسر شديداً تابع «مکان»، «زمان» و «مقطع» است از نظر من يعني اثر عاملهايي مهم که مستقل از زمان و مکان نيستند پس «ژنتيکي» محسوب نميشود (ژن آدمها در مقياس زماني چند ده سال عوض نميشود). چيزهايي که به اين سرعت عوض ميشوند همان چيزهايي هستند که به آنها فرهنگ، سنت و ... ميگوييم.
| اگر «احساس» را در نظر نگيريم با شهودي كه شما از جامعهي فعلي داريد مشكلي را | براي آقايان يا خانمها براي ورود به عرصهي «فيزيك» نميبينيد؟ | مشكل شخصي يا اجتماعي؟ مشكل اجتماعي (يعني سد اجتماعي) ميبينيم ولي مشكل شخصي نه.
| مشكل اجتماعي كه ميبينيد براي خانمهاست يا آقايان؟ براي كدامشان بيشتر است؟ | فكر ميكنم براي خانمها مشكل «اجتماعي» بيشتري است و نهفقط براي «فيزيك». بهخاطر اينكه انتظارهاي ديگري از آنها دارند. يکي اينكه جامعهي ما از خانمها «انتظار اقتصادي» ندارد خيلي مهم است. در نگاه اول ممكن است اين بهنفع خانمها باشد؛ بهنظر من اينطور نيست. يكي از عاملهاي مهمي كه آدمها را به پيشرفت وا ميدارد انتظار «اقتصادي» است. اين انتظار که نباشد آدم دنبال چيز ديگري ميرود مگر بهخاطر «علاقهي شخصي». اين علايق شخصي در آقايان هم هست ولي در مورد آنها انتظار «اقتصادي» هم وجود دارد كه كمك ميكند.
| شايد بتوان با اين ديدگاه گفت كه رشتهي «فيزيك» براي خانمها راحتتر است | چون از آقايان انتظار «اقتصادي» ميرود ودر رشتهي «فيزيك» بستر اقتصادي كمتري وجود دارد؟ | شايد بتوان با اين ديدگاه گفت كه رشتهي «فيزيك» براي خانمها راحتتر است چون از آقايان انتظار «اقتصادي» ميرود ودر رشتهي «فيزيك» بستر اقتصادي كمتري وجود دارد؟
يك عده ميگويند (باز نميدانم چطور ميشود اين را ثابت کرد) يكي از عواملي كه باعث شده نسبت وروديهاي «دختر» به دانشگاه زيادتر بشود و در همهي رشتهها همينگونه است اين است كه: - خانوادهها دوست دارند بچههايشان به دانشگاه بروند - ولي ضمناً بچهها دوست دارند پولدار هم بشوند. اين دو ممكن است هميشه با هم سازگار نباشند. انگيزه براي پولدارشدن احتمالاً در آقايان بيشتر است تا در خانمها. نه اينكه خانمها دوست ندارند پولدار شوند ولي جامعه بيشتر از آقايان انتظار دارد. پس افراد هرچه بيشتر به اين نتيجه ميرسند كه براي چه به دانشگاه بروند. فكر ميكنم اين سؤال اساساً سؤال خوبي است. اگر «فيزيک» دوست ندارم چرا «بروم دانشگاه» «فيزيك» بخوانم؟ چهار سال وقتم را تلف ميكنم آخرش هم به آن پولي كه ميخواستم نميرسم. اين چهار سال را ميتوانستم صرف پول درآوردن كنم. اين سؤال ممكن است براي آقايان بيشتر مطرح شود و نتيجه آن گردد که بعضي از آنها نخواهند به دانشگاه بروند. در عين حال براي دورههاي بعد از کارشناسي اثر انتظار «اقتصادي» (حتي در مورد فيزيک) برعکس ميشود. کسي که به «فيزيک» علاقه دارد و ميخواهد شغل دانشگاهي داشته باشد ممکن است نتواند با کارشناسي ارشد به اين خواسته برسد. پس شايد به اين نتيجه برسد که دکتري لازم است. اما اگر انتظار «اقتصادي» نباشد «شغل» مهم نيست و اين «انگيزه» براي ورود به دکتري از بين ميرود. | بعضيها اين استدلال را دارند كه بهخاطر تفاوت در نوع نگاه اين دو جنس - گفته ميشود | نگاه «جزويگرا» و «كليگرا » و حرفهايي از اين است – پسرها در رشتهاي مثل «فيزيك» به نسبت موفقتر از «دخترها» هستند. نظر شما چيست؟ | من هم از اين حرفها شنيدهام. از اينکه نيمكرهي چپ و راست اينها با هم فرق ميكند تا اينکه حجم مغز يک دسته بيشتر است ولي دستهي ديگر بهطور نسبي حجم مغزشان بيشتر است يا اينكه يک دسته بيشتر به زبان علاقهمند هستند و دستهي ديگر بيشتر به چيزهاي «هندسي».
تا عددي در اثبات اين ادعاها نديدهام ،اسم اينها را «حرف» ميگذارم. بهخاطر اينكه شايد کسي هم برعکس اين ادعاها را کرد از کجا معلوم کدام درست ميگويد؟! | دستكم بهلحاظ آماري ميتوان نظر دارد يا نه؟ | براي «حجم مغز» شايد ولي براي «نوع نگاه» نه. براي «استدلال آماري»، ابتدا بايد شرايط را يكسان كنيم. اگر منظورتان از «آمار» اين است كه الآن از فارغالتحصيلان دكتري فيزيك در ايران چند تا آقا و چند تا خانم هستند آقايان خيلي بيشتر ميباشند. ولي از اين آمار قرار است چه نتيجهاي بگيريم؟ اگر بخواهيم مستقل از عوامل بيروني نتيجه بگيريم كه اينها موفقتر هستند يا آنها، اول بايد «عوامل بيروني» را كنار بگذاريم وگرنه از اين دادههاي آماري نتيجهاي بهدست نميآيد.
فكر ميكنم چنين مطالعهاي نداريم (دستكم من نديدهام) كه در آن «عوامل بيروني» کنار گذاشته شده باشند يا اثرشان حساب شده باشد. بدون چنين مطالعهاي، اين ادعا كه اينها «كلينگر» هستند و آنها «جزوينگر» (و البته نميدانم ميگويند كدام «كلينگرند» و كدام «جزوينگر») نه «درست» است و نه «غلط»؛ خرجي هم ندارد. | شما سركلاسهاي خودتان با توجه به مقايسه چنين چيزي نديدهايد؟ | نميدانم چگونه بايد چنين چيزي را ببينيم. البته الآن كه چند سال است كلاسهاي من يك جور هستند و نميتوانم مقايسه كنم. قبلاً شايد ميشد مثلاً نمرهي افراد را مقايسه کرد. البته «مقايسه» اثر عوامل ديگر را حذف نميکند ولي اينکار را هم نکردهام.
| نوع سؤالها چطور؟ آيا در نوع پاسخگويي به سؤالها، تفاوتهاي پسر و دختر را مشاهده كردهايد؟ | اتفاقاً اين خيلي مهم است؛ من فكر ميكنم هيچ تفاوتي وجود ندارد. از نوع پاسخگويي به سؤالها نتيجهاي در اين زمينه بهدست نميآيد.
به يك عده ياد ميدهيم حتماً خودشان را مطرح كنند. از يك عده ميخواهيم اينكار را انجام ندهند. از يك عده انتظار ميرود «موقر» باشند و از يك عده انتظار ميرود «متحرك» باشند. روشن است که رفتارهايي که اين دو گروه براساس ده، بيست سال عمري که گذراندهاند بروز ميدهند با همديگر فرق ميكند. نميدانم اين اثر را چگونه بايد وارد كنم ولي ميدانم «تربيتهايي» كه اين دو گروه داشتهاند با هم فرق ميكند ولي حتي اگر اين تفاوت «تربيتي» نبود چه؟ حتي در يك جنس، آدمهايي هستند كه بيشتر سؤال ميكنند و آدمهاي هستند كه کمترسؤال ميكنند. اساتيدي كه هماتاقي من هستند را مثال ميزنم. خيلي وقتها با همديگر كار ميكنيم ولي زمينههايي هست که اصلاً شبيه هم نيستيم. از جمله همين «حرفزدن» يا «سؤالكردن». بين ما كساني هستند كه چيزي كه بهنظرشان بيايد سعي ميكنند حتماً به بقيه بگويند و كساني هم هستند كه دوست ندارند اين كار را بكنند. حالا فرض كنيد دو نفر از اين گروه سر يك كلاس باشند: يكي سؤال كند و يکي سؤال نكند. چه نتيجهاي ميشود از اين مسأله گرفت؟ | يعني ميخواهيد بگوييد همهاشان در يك سطح هستند؟ | نه، ميخواهم بگويم از اينكه سؤال بكنند يا نكنند هيچ نتيجهاي نميتوان گرفت. ممكن است «شبيه هم» «باشند» يا «نباشند».
| كسي كه بخواهد حرفش را به ديگران بقبولاند به حرفش اعتقاد دارد نه؟ | من اين را قبول ندارم. مثلاً فكر ميكنم خودم به حرفهاي خودم اعتقاد دارم ولي اصلاً سعي نميكنم حرفهايم را به ديگران بقبولانم.
| شما كه به «عدد» اعتقاد داريد اصولاً نتيجهاي كه از يك «عدد» گرفته ميشود «يكتا» است. | يعني «درستي» يا «نادرستي» آن اثباتپذير است. | بله. ولي اينكه آدم سعي كند چيزي را به كسي بقبولاند بهرغم ميل باطني مخاطب، حرف ديگري است. من ممكن است يك «قضيهي رياضي» را ثابت كنم؛ آن را جايي بنويسم حتي روي وبگاهم بگذارم ولي بعيد است در خيابان يقهي كسي را بگيرم و سعي كنم اين قضيه را برايش ثابت نمايم.
شايد حتي اين را بگويم کسي که بخواهد چيزي را بهزور به ديگران بقبولاند لابد براي آنچيز استدلال ندارد. من حتي سر كلاسهايم هم اينطوري هستم كه چيزهايي را به مردم ميگويم ولي اصرار ندارم كه حتماً مردم را وادار كنم كه علاقهمند شوند آنچيزها را ياد بگيرند. آدمهاي ديگري هستند كه اين جوري هستند. معني اين حرفم اين نيست به چيزهايي كه ميگويم اعتقاد ندارم. آنچيزهايي كه ميگويم حتماً به آنها اعتقاد دارم. يك دليلش اينکه خيلي سخت نظرم را عوض ميكنم ولي سعي هم نميكنم نظرم را به ديگران ثابت كنم مگر اينكه بخواهند. | از اين چه نتيجهاي ميخواهيد بگيريد؟ | از سؤالکردن يا نکردن از افراد نتيجه نميشود آنها به درد «فيزيک» ميخورند يا نه.
| حرف آخر، آيا دخترها و پسرها از نظر «موفقيت» در فيزيک با هم فرق دارند يا نه؟ | من هنوز هيچ آزمايش با «شرايط اوليهي يکساني» نديدهام که نتيجهاش اين باشد که اين دو گروه با هم فرق دارند. منظورم از «شرايط اوليهي يکسان» اين است که «انتظارهاي سنتي» از اين دو گروه را يکسان کنيم. براساس اين نبود آزمايش، فرض فعلي من اين است که تفاوتي وجود ندارد بهعبارت ديگر من با انتظارهاي يکساني به هر دو نگاه ميکنم.
نتيجهي يک آزمايش ايدهآل ميتوانست اين باشد که در «فيزيک»، «پسرها» برتري دارند،دخترها برتري دارند يا برتري معنيداري در کار نيست. اينکه ميگويم با انتظارهاي يکساني نگاه ميکنم يعني اساس را ميانگين نتيجهي آن آزمايش احتمالي گرفتهام. مثل اينکه بخواهيم آزمايش کنيم احتمال شير يا خط آمدن يک سکه - که نميدانيم سالم است يا نه - چقدر است و پيش از آزمايش، فرض را بر يکدوم بگذاريم. فکر ميکنم جوابم به يک پرسش مشابه در مورد تفاوت «سفيدپوستها» و «سياهپوستها» هم همين ميبود. البته بهگمانم خيليها از جواب من خوششان نيايد. آنهايي که ميگويند «دخترها» بهدرد «فيزيک» نميخورند خواهند گفت چيزي که آنها اسمش را «تجربه» ميگذارند اين «تفاوت» را نشان داده است. آنهايي که فکر ميکنند اين حرف نادرست است دوست دارند جواب قاطعي بشنوند که: «چنين نيست». شايد حتي فکر کنند من طرفدار نظر اول هستم و بهاصطلاح «دارم تعارف ميکنم». جواب من به هر دو اين است که «تجربه» استانداردهايي دارد که تا رعايت نشوند نتيجهاش استنادپذير نيست و توجه کنيم که حتي اگر آزمايش انجام شد نتيجهي احتمالي يکي از دو حالت، «برتري پسرها» يا «نبود تفاوت معنيدار» نيست. ممکن است آزمايش نشان دهد «دخترها» برتري دارند و چون آزمايش معنيداري نداريم (من نديده ام) احتمالي که براي برتري دخترها در نظر ميگيرم همانقدر است که براي برتري پسرها در نظر ميگيرم. | راستي بحث «مكتب فيزيك» به كجا رسيد؟ | شما به مجلهي «گاما» اشاره ميكنيد؟
| نه «گاما» كه در نوع خودش يك رسانه بود ... | يادم هست كه در مجلهي «گاما» از يك عده از جمله خود من سؤال كرده بودند «مكتب فيزيك» چيست. خوب است بد است؛ داريم، نداريم و از اين حرفها. شما اين را ميگوييد يا چيز ديگري را مطرح ميكنيد؟
| صورت اين سؤال را مطرح كردند تا اساساً كل قضيه مطرح بشود. حتماً يك چيزي بود كه | در موردش صحبت ميكردند. | نه سؤال ميكردند كه اصلاً چنين چيزي در «ايران» هست يا نه.
| و قرار بود ايجاد بشود ... | كسي از بيرون قرار نميگذارد. يك عده ممكن است دربارهي «فيزيك» يكجور يا نزديك به هم فكر كنند و دنبال اين باشند كه براساس فكر خودشان «برنامههاي آموزشي» درست كرده و با هم به «پژوهش» بپردازند. نه اينكه از بيرون مثلاً وزارت علوم به آنها گفته شود «مكتب» درست كنيد. آيا راجع به اين مطلب، حرف ميزنيد؟
فكر مي كنم در «ايران» چنين چيزي نداريم. آدمهايي كه به همهي قسمت هاي مجموعه (آموزشي، پژوهشي و ترويجي) علاقهمند باشند تعدادشان خيليكم است. بخواهم با احتياط صحبت كنم ميگويم تعدادشان به دهنفر هم نميرسد. بعضي از اينها را ميشناسم. سعي كردند اين كار در آموزش و پژوهش را انجام بدهند. در «آموزش» فكر ميكنم موفق نشدند؛ به اين خاطر كه آدمهاي ديگري جلويشان را گرفتند. در «پژوهش» احتمالاً «مانع بيروني» وجود ندارد ولي من اسم اين بخش را بهتنهايي «مكتب» نميگذارم. شايد كنار رفتن بخش آموزشي به رشد «بخش ترويجي» بيانجامد. يعني به اين نتيجه برسند بهجاي اينكه يك «دورهي آموزشي» طراحي کنند و خودشان مجري آن باشند چيزهايي بنويسند. مزيت اينكار اين است كه ديگر كسي نميتواند جلويشان را بگيرد (يا جلوگيري خيلي سخت است). حدس ميزنم اين اتفاق بيافتد. | و اين منجر ميشود به ايجاد مكتب!! | به چه چيز «مكتب» ميگوييد؟
| دستكم چيزي كه منسجمتر از اين باشد. | نه بخش «آموزشياش» را اصلاً انتظار ندارم اتفاق بيافتد يعني الآن اصلاً خوشبين نيستم؛ در اين حد كه بهاصطلاح ميتوانم شرط ببندم.
| با پشتيباني يك مؤسسهي خصوصي چطور؟ | كار «ترويجي» بهويژه «نوشتن» انجامشدني است. حالا چيزي به اسم «تخ» و چيزي به اسم «وب» وجود دارد. اينها كار را خيلي ساده ميكند. اينكه يك دورهي آموزشي اجرا شود يك بخش «طراحي» دارد كه انجامشدني است. اما براي اجرايش «پول» لازم است و كسي بايد حاضر شود اين پول را بدهد.
از آن مهمتر كساني بايد نباشند؛ آنهايي كه جلوي اين كارها را ميگيرند. من به اينها (بهويژه آخري) خوشبين نيستم. فكر ميكنم هنوز تعداد زيادي آدم بيكار داريم كه اين آدمهاي بيكار از مزيتهاي وجودشان اين است كه جلوي كار كردن بقيه را ميگيرند. | بهنظر شما زيرساختهاي فرهنگ علمي كشور چقدر بايد عميق شود تا ما احتمالاً بهطور طبيعي | يك روز برسد كه بتوانيم «نوبل فيزيك» بگيريم يعني اين پديده، يك «اتفاق» نباشد؟ | ميتوانم يک تجربه بياورم. كشورهايي داريم كه اسمشان را بگذاريم كشورهاي جهان اول. منظورم از آنها آمريكا، اروپاي غربي، و ژاپن است. به لحاظ علمي روسيه و بعضي کشورهاي اروپاي شرقي را هم به اينها اضافه ميكنم. به لحاظ صنعتي، اينهايي که اضافه کردم با قبليها فرق دارند. بعد يك ردهي ديگر از اين كشورها است: كشورهاي آسياي شرقي و جنوب شرقي به جز ژاپن (مثلاً كره جنوبي و مالزي). به اين مجموعه هم ممکن است مثلاً آفريقاي جنوبي، استراليا، نيوزيلند، و احتمالاً بعضي کشورهاي آمريکاي لاتين مثل برزيل را اضافه کنيم، شايد چين و هند را هم همين طور. اگر اين دو رده را فقط به لحاظ توليد مقالهي نمايه شده (به عنوان يكي از شاخصهاي پژوهش) مقايسه کنيم، تفاوتي حدود يك مرتبهي بزرگي (به نسبت جمعيت) ديده ميشود. ايران دست كم تا هفت هشت سال پيش، يك مرتبهي بزرگي با كشورهاي ردهي دوم فرق داشت، كه ميشود دو مرتبهي بزرگي فرق با كشورهاي ردهي اول. من از كشورهاي ردهي دوم هم، جز اتفاق، كسي نميشناسم كه نوبل گرفته باشد. كشورهاي ردهي اولاند كه دارند نوبل ميگيرند. نتيجه ام اين است که ايران هم وقتي شبيه كشورهاي ردهي اول شد ميشود از آن انتظار نوبل داشت.
| آيا زيرساختها در حال عميق شدن هستند كه انتظار داشته باشيم روزي «نوبل» بگيريم؟ | منظورتان از يك روز چه زماني است؟ اگر راجع به 50 سال ديگر حرف ميزنيد اصلاً نميتوانم پيشبيني كنم تا 50 سال ديگر چه خبر ميشود. حتي اين را نميتوانم پيشبيني کنم که 50 سال ديگر از مفهوم «کشور» و «مليت» چه ميماند.
اين سؤال همانند آن است كه فرض كنيد 20 سال پيش کسي ميپرسيد 20 سال بعد اثر «وب» (Web) چه خواهد بود. 20 سال پيش مردم وقتي ميخواستند خبردار بشوند كه فلان كس مقالهاي نوشته سريعترين راهش اين بود كه منتظر شوند پيشچاپ آن مقاله بهدستشان برسد. يادم هست دانشجوهاي دورهي اول دكتري فيزيك، اولين مقالهيشان كه در آمده بود هنوز «وب» (Web) به ايران نيامده بود. اين مربوط به ابتداي دههي 1370 (حدود 1990 ميلادي) يعني هفده، هيجده سال پيش است. اينها بههمان سنت قديمي مقاله نوشته بودند؛ يك مجموعه آدرس داشتند؛ مقالهها را دانهدانه در پاكت ميگذاشتند و هر پاکت را به يک دانشگاه ميفرستادند تا يكماه بعد به آنجا برسد. در حالي كه الآن مقاله را مينويسند و چند دقيقه بعد مقاله روي شبكه است. بيست سال پيش وقتي دنبال اطلاعات اوليه دربارهي موضوعي بوديم ممکن بود در يک فرهنگنامهي بيستجلدي اين را جستوجو کنيم. حالا جستوجو با يک «دي. وي. دي.» (DVD) يا در شبکه انجام ميشود. راجع به 50 سال بعد اصلاً نميتوانم حرف بزنم ولي براي ده يا بيست سال بعد حاضرم شرط ببندم اين اتفاق نميافتد. | چشمانداز بيستسالهي كشور را نگاه كنيم. سال 1383 (1404 ميلادي) از نظر علمي | بايد در منطقه «اول» باشيم. | اول شدن در اين منطقه اصلاً كار مهمي نيست. در واقع صرفنظر از «تركيه» اينكه «ايران» اول منطقه نباشد كار سختي است!! مگر كشورهاي دوروبر ما كدام هستند؟
«پاكستان» را هم بهخصوص الآن نميدانم. اگر «هند» را به اين مجموعه اضافه كنيم بهنظرم اولشدن تا ده، بيست سال بعد انجامنشدني است. ولي الآن وضع «پاکستان» خوب نيست و مشکلاتش مرتب زياد ميشود. «تركيه» به كشورهاي ردهي دوم نزديك است ولي با آنها برابر نيست. «امير آقامحمدي» و من يک مقاله نوشتهايم که وضع «توليد علم» در كشورهاي مختلف چگونه است. آن موقع البته فاصلهي «ايران» و «تركيه» بيشتر از الآن بود. اين چند سال رشد «ايران» خيلي بيشتر از رشد «تركيه» بوده ولي «ايران» هنوز به «ترکيه» نرسيده است و «تركيه» هم نوبل در علوم پايه نبرده است. | در مورد المپياد زياد صحبت كرديم در مورد خودتان و فيزيك بيشتر توضيح دهيد. | با كدام شروع كنيم؟ | هر جور راحتتر هستيد.
| از خودتان و اوقات فراغتتان بگوييد. | ورزش ميکنم (نه حرفهاي) كه كم و زياد ميشود و اخيراً زيادتر شده است. تفصيليترش اين است كه هفتهاي يكبار كوه ميروم. بالارفتن و پايين آمدنش حدود سه ساعت طول ميكشد. اگر کاري نداشته باشم با متعلقات بعديش ممکن است تا هفت، هشت ساعت طول بکشد.
هر سال چند بار هم کوه جديتري ميروم. يک دو ساعت بر هفته ميدوم؛ دو سه ساعت بر هفته دوچرخهسواري ميکنم؛ پنج، شش ساعت بر هفته راه ميروم. جز ورزش، چيزهايي ميخوانم؛ چيزهايي ميشنوم و چيزهايي تماشا ميکنم. | آخرين كتاب غيرفيزيكياي كه خواندهايد چه بوده است؟ | يک رمان بهنام «زندگي پيش رو» مربوط به «رومن گاري» .
| در همين چيزهايي كه گفتيد تخصص غيرفيزيكي هم داريد؟! | ورزشكار حرفهاي نيستم.
| پختن غذاي خاصي را بلد هستيد؟ | تقريباً هر چيزي كه ميخورم را خودم درست ميكنم (جز وقتهايي که بيرون خانه غذا ميخورم). زياد وقت صرف اينكار نميكنم. ظهرها كه خانه نيستم؛ شبها از زماني كه اينكار را شروع كنم تا زماني كه کار تمام بشود (يعني بپزم، بخورم و بشويم) بعيد است بيش از يک ساعت شود. خودم از چيزهايي كه درست ميكنم بدم نميآيد.
| ميانهی شما با ادبيات فارسی چگونه است؟ شعر میخوانيد؟ | خوب است. از شعر خوشم میآید، البته تقریباً فقط شعر فارسی میخوانم. درنثر، هم نثر فارسی میخوانم و هم نثر غیرفارسی (عمدتاً رمانهای ترجمهشده).
| كار كدام شاعر را بيشتر میپسنديد؟ | نمیتوانم یک نفر را خاص کنم. در شعر کلاسیک آنهایی که اول به نظرم میرسند (به ترتیب تاریخی) فردوسی، خیام، باباطاهر، سعدی، مولوی، و حافظ اند. در شعر نو نیما، شاملو، اخوان ثالث، فروغ فرخزاد، سهراب سپهری، و مشیری.
باز نمیتوانم خاص کنم. | بهوضوح به تاريخ علاقهمندید. آيا این را قبول دارید؟ | بله به تاریخ علاقه دارم.
| چه چيزی در تاریخ شما را جذب میكند؟ | مطمئن نیستم. شاید کنجکاوی، شاید هم این که بین رویدادهایی که در زمانها و مکانهای بسیار متفاوت رخ داده، رویدادهایی که ظاهراً هیچ ربطی به هم ندارند، چه شباهتهای چشمگیری هست. در فیزیک هم این استقلال از زمان و مکان و گاهی مقیاس دیده میشود. مقایسهی فیزیک و تاریخ از این نظر برایم جالب است. البته این انگیزههای علاقه به تاریخ را زیاد جدی نگیرید. شاید همین حالا به فکرم رسیده باشند.
| ميانهتان با موسیقی و سينما وتئاتر وتلويزيون چگونه است؟ | از موسیقی لذت میبرم، عمدتاً موسیقی کلاسیک (به طور خاصتر باروک، کلاسیک، و رمانتیک) گوش میکنم. سینما را به تئاتر ترجیح میدهم. با تلویزیون اصلاً خوب نیستم. شاید فقط بعضی برنامههای ورزشی را نگاه کنم و بعضی برنامهها که اطلاعات عددی قابل اطمینان بدهند (که این دسته ی اخیر زیاد پیش نمیآید).
| آخرین بار كی به سینما رفتهاید؟ به چه ژانری علاقهمندید؟ | بهتر بود به جای این که بگویم به سینما علاقه دارم میگفتم به فیلم علاقه دارم. فیلم میبینم، ولی ترجیحاً در خانه. از آخرین باری که سینما رفته ام شاید نزدیک ده سال میگذرد. بیشتر از فیلمهای کمدی خوشم میآید و فیلمهایی که بر اساس رمان ساخته شده باشند، و البته کارتون.
| در همين چيزهايی كه گفتيد، تخصص غيرفيزيكی هم داريد؟ | ورزشكار حرفهای نيستم، تولیدکننده ادبیات و فیلم و موسیقی هم نیستم.
| چه رسانههاي آموزشياي غير از كتاب براي دانشاموزان توصيه ميكنيد؟ (چه داخلي و چه خارجي) | نميدانم توصيه را با چه هدفي ميگوييد. اگر همينطوري دنبال موضوعي باشيم و ندانيم آن را در چه كتابي ميشود يافت فكر ميكنم «شبكه» خيلي مفيد است. اما فكر ميكنم «شبکه» هنوز جاي کتاب را نگرفته است. مگر «كتابي» كه روي خود «شبكه» باشد يعني «شبکه» جاي «آموزش كلاسيك» را نميگيرد.
شايد در اين زمينه چندان روزامد نباشم. فكر ميكنم نميشود جاي اين را گرفت كه چيزي را از اول تا آخر بخوانيد. حالا آنچيز ممكن است «كتاب» «سختافزاري» باشد يا «الكترونيكي». | «فيزيك» آخر ندارد؛ زمينههاي مختلف هم دارد و فرد تا مسائل مرتبط با آن زمينهها را نبيند شايد | علاقهمند نشود كه در يك زمينه پيش رود يا اصلاً نداند كه در كدام زمينه جلو برود ... | اين حرف احتمالاً درست است. مردم نميتوانند همهچيز را ياد بگيرند چه در فيزيك چه در چيزهاي ديگر. ولي فكر ميكنم خوب است آدم چيزهايي را مستقل از اينكه بعداً ميخواهد چكار كند ياد بگيرد.
فكر ميكنم كسي كه ميخواهد «فيزيك» بخواند خوب است «رياضي 1» را مستقل از اينكه ميخواهد «تجربهگر» شود يا «نظريكار» يا در چه زمينهاي ميخواهد كار كند ياد بگيرد. حتي مباحث رياضياي مثل: «حد» و «پيوستگي» را تا جايي که ممکن است مستقل از كاربردهايش در «فيزيك» ياد بگيرد. اين همان است كه ميگويم چيزي را شروع كند و تا آخرش پيش برود. بعد شما چيز ديگري گفتيد كه من اسم آن را «توليد انگيزه» در افراد ميگذارم. من خودم احتمالاً خيلي اينكار را بلد نيستم. كلاسهايم هم فكر ميكنم كم و بيش اينگونه هستند يعني خيلي «انگيزهزا» نيستند. تصورم اين است: کسي که علاقهمند باشد چيزي را ياد بگيرد خيلي احتياج به «انگيزه» ندارد. اگر علاقهمند نبود آيا لازم است او را علاقهمند كرد يا نه؟! | بهنظر شما «انگيزه» لازم است؟! | بهنظر من چيزي كه بيشتر از «علاقهمند كردن» لازم است اين است كه اگر «علاقه» داشت کاري نکنيم علاقهاش را از دست بدهد. در گلستان سعدي داستاني هست كه شاعري ميرود پيش يک عده دزد به اميد پاداش لذا رئيس دزدها را مدح ميکند. رئيس دزدها خوشش نميآيد و دستور ميدهد لباسهايش را بگيرند و بيرونش کنند. هوا سرد بوده و سگي هم شاعر را دنبال ميكند. شاعر ميخواهد سنگي بردارد و به سگ پرتاب كند؛ زمين يخ بسته بوده و نميتواند سنگ را بكند. شاعر ميگويد: غريب مردماني هستند اينانكه سنگ را بستهاند و سگ را باز گذاشتهاند!
رئيس دزدها ميشنود و اين بار خوشش ميآيد. دستور ميدهد شاعر را پيشاش بياورند. از او ميپرسد: بگو چه ميخواهي تا به تو بدهم. شاعر ميگويد: هيچ اگر فرمايي تا جامهام باز دهند. اميدوار بود آدمي به خيركسان، مرا به خير تو اميد نيست شر مرسان! فكر ميكنم شايد لازم نيست افراد را علاقهمند كنيم. فقط آنهايي كه علاقهمند هستند را اذيت نكنيم و بگذاريم كارشان را بكنند. | با فعاليتهاي نهادهايي كه براي تأمين و حمايت نيازهاي آموزشي دانشاموزان در ايران وجود دارد | چقدر آشنايي داريد. اصلاً وجود دارند يا خير؟ | سؤالتان در مورد دانشاموزان است؟ احتمالاً من نميشناسم. ميشود مثال بزنيد؟
| مثل انجمنهاي «فيزيك» و «رياضي» | راجع به «بخش دانشاموزي» «انجمن رياضي» اصلاً چيزي نميدانم.
«انجمن فيزيك» يك همايش دانشاموزي برگزار ميكند ولي نميدانم اثر اين كار چيست؟ يعني برگزار شدن يا نشدن آن احتمالاً چه فرقي ممكن است داشته باشد. باز (صرفنظر از «ويترين») آيا اين باعث ميشود اين دانشاموزان چيزهايي ياد بگيرند؟ اصلاً خوب است دانشاموزان دبيرستاني را تشويق كنند كه كار جديد انجام دهند؟! | آيا اصلاً اين خوب است كه نهادي وجود داشته باشد كه پروژههاي دانشاموزي در سطح ملي تعريف | كند و آنها را راهنمايي و حمايت نموده و در نهايت چيزي شبيه مقاله در سطح دانشاموزي دربيايد؟ | ترجيحم اين بود كه اگر نهادي هست فعاليتاش را فقط صرف اين نكند براي دانشاموزان كاري بكند بلكه اگر ميخواهد كاري برايشان انجام دهد چيزهايي بهتر را به آنان ياد بدهد.
| منظورتان آموزش كلاسيك است؟! | بله و خيليها از اين سليقهي من خوششان نميآيد. علت اين است كه از زماني به بعد افراد ديگر «آموزش كلاسيك» نميبينيد و اين آموزش كلاسيك نديدن يعني برخلاف آن.
مثال «رياضي 1» را زدم كه اگر «حد» و «پيوستگي» را درست ياد بگيرند در درسهاي بالاترشان ديگر فرصت اين كار را نخواهند داشت. فقط چيزهايي از آن مطلب ياد ميگيرند كه با آن بتوانند مسائل خودشان را حل كنند. اين كار اشكالهايي دارد. آدم وقتي چيزي را ياد بگيرد تا مسألهي خاصي را حل كند بنابراين دور و بر آن چيزي را ياد نخواهد گرفت و احتمالاً اگر با مسألهاي نزديك به آن مواجه شد نميتواند دانستهاش را در آن بهكار ببرد. از اين نگران هستم كه آدم فرصتهايي را كه براي «آموختن كلاسيك» دارد صرف كار ديگري كند يعني پرداختن به چيزهايي بهقيمت از دست دادن آموزش كلاسيكاش تمام شود. فکر ميکنم اين نهفقط براي دانشاموزان دبيرستاني که براي دانشجويان سالهاي اول هم مصداق دارد. ميتوان به يك دانشاموز يا دانشجو يك كار مشخص داد که انجام دهد و از آن يك مقاله هم درآورد. اما مطمئن نيستم اينكار بهنفع آن دانشاموز يا دانشجو تمام شود. بعداً چنانچه كسي نبود كه وي را راهنمايي كند خود دانشاموز يا دانشجو بتواند كاري انجام دهد. | حداقل باعث ايجاد علاقه براي دانشاموز كه ميشود؟! چون فرض كنيد يك دانشاموز | دبيرستان سني بين 13 تا 18 سال دارد. اصولاً دوست دارد وقتي به خانه رفت به مادرش بگويد مثلاً اين ربات را ساخته است. | من زماني كه 13 تا 18 ساله بودم با همين مشكل داشتم. يك تعداد زيادي آدم دور و برم بودند که همسن محسوب ميشدند (در مدرسهامان دو تا حداكثر سه كلاس رياضي داشتيم). اين افراد بدون اينکه لازم باشد کسي تشويقشان کند ربات ميساختند؛ بعضيهايشان علاقهمند بودند چيزهايي ياد بگيرند.
بهعنوان مثال يادم هست سال سوم دبيرستان خيلي از دانشاموزان كلاس يك كتاب «حسابان» پيدا كرده بودند و همينطوري شروع به خواندنش كردند و اين برايشان جذاب بود. مسألهي اساسيشان هم «كنكور» نبود چون ميدانستند اين مطالب قرار نيست در «كنكور» بيايد. مسألهاشان حتي «برنامهي درسي» دبيرستان نبود. فقط احتمالاً «علاقهمند» بودند و كساني نبودند (يا اگر بودند زورشان آنقدر نبود) كه به اينها بگويند به چه دردت ميخورد؟ قرار نيست در كنكور بيايد. اينكه ميگويم: «شايد علاقهمند كردن مهم نباشد بلكه مهم اين است که علاقه گرفته نشود» بههمين معنا است. از يكطرف بر دانشاموزان فشاري وجود دارد تا كنكور بدهند و اين باعث ميشود دانشاموزان «آموزش» را رها كرده از اول دبيرستان شروع به تست زدن بكنند. اين را در تلويزيون هم رسماً تبليغ ميكنند. رسماً ميگويند: دانشاموزان سال سومي يادتان باشد شما قرار است سال ديگر «كنكور» بدهيد. از الآن برنامهريزي كنيد سهماه اول اين را بخوانيد؛ سه ماه دوم اين را و سه ماه سوم اين را. بعد كه اين اتفاق افتاد ميبينند بچهها ديگر علاقهمند نيستند بهسمت «علوم پايه» بروند؛ پس بهفكر ميافتادند كاري بكنند كه آنان به «علوم پايه» علاقهمند شوند! بعد از چگونگي آن ميپرسند؟ پيشنهاد ميكنند دانشاموزان بروند و «ربات» بسازند تا «جايزهاي» بگيرند و بعد بگويند اين جايزهي علاقهمندي به فيزيك يا چيزهاي مشابه است!!! | حالا لزوماً نه بهخاطر «جايزه» ولي اينكه دانشاموز «خروجي» داشته باشد برايش ايجاد علاقه ميكند. | چه اينكه جايزه بگيرد چه اينكه ربات بسازد ... | آخر اين «خروجي» چه باشد؟ اينكه «خروجي» يا «جايزه»، خيلي بزرگ باشد همان مشكلات «المپياد» و «كنكور» را دوباره بهوجود ميآورد. عدهاي ميگويند «المپياد» بدينخاطر بهوجود آمد (يا كساني كه آن را بهوجود آوردند اينگونه ميگويند) كه «جايزهاش» «انگيزهاي» شود تا مردم سراغ «علوم پايه» بروند!
نميدانم كساني كه اين پيشنهادها را مطرح ميكنند درست ميگويند يا نه؛ تحقيق در اين باره هم سخت است. ولي اين پيشنهاد شايد يك «راه غيرعادي درمان» آن بوده باشد زيرا چيزي مثل «كنكور» افراد را از «علوم پايه» زده كرده است؛ حالا بهفكر افتادهاند كاري كنند مردم بهعلتي ديگر به «علوم پايه» علاقهمند شوند. فكر ميكنم ربات يا هر چيز مشابه ديگري هم در همي راستا است. برگردم به مثالي كه در مورد كلاس خودم زدم؛ كلاس مدرسهي ما «غيرعادي» نبود. چه شد دانشاموزان آن يكباره به سرشان زد «حسابان» بخوانند در حالي كه هيچ «جايزهاي» هم در كار نبود. فکر ميکنم در حال حاضر چندان محتمل نيست كه يکباره در يك دبيرستان ده، دوازده نفر علاقهمند شوند همينطوري «حسابان» بخوانند. اصلاً نميتوانند اينكار را بكنند. در «خانه» جلويشان را ميگيرند كه اينها كه ميخوانند چيست؟! و از آنان ميخواهند بايد براي كنكور درس بخوانند. | شما چه نوع «آموزشي» را پيشنهاد ميدهيد. يكسري مطالب در فيزيك، رياضي، | زيست و ... هست كه به دانشاموز در دبيرستان در كتابها ارائه ميشود. اينكه چطور گفته ميشود آيا نظر شما اين است كه يك سري مطالب را بهصورت كلاسيك در اين كتابها به دبيرستانيها بگوييم يا نه، يك سري كلاسهاي توصيفي گذاشته شود. ما اين امكان را داريم كه بهكمك وبسايت آموزشهايي فراتر از آموزشهاي كتابهاي دبيرستان و المپياد به دانشاموزان (تحتعنوان «زنگ تفريح» و ...) ارائه دهيم حالا شما كداميك از اينها را ميپسنديد. اين «زنگ تفريحها» را كه يكسري آموزش توصيفي است و از هر دري سخني است يا نه يك آموزش «كلاسيك معمولي» مثلاً همين «حساب ديفرانسيل و انتگرال» (حسابان) (Calculus)؟! با توجه به اين كه ما بخش مستقلي تحتعنوان «آموزش» هم داريم. | سليقهي من خيلي غيرشكلي است؛ احتمالاً مردم اسمش را «خشك» ميگذارند. در کلاسهايم هم خيلي «نقاشي» نميكشم. اينكه آدم مسألهاي طرح كند كه اين مسأله ممكن است «توصيف» يك پديده باشد يا اينكه چيزي را «رسماً» به مردم درس بدهد ، فكر ميكنم هر دوي اينها خوب است. بهعنوان مثال در «فيزيك» وقتي ميگويم «توصيف» منظورم «توصيف كمي» است يعني چيزي كه به «عدد» مربوط باشد. حتي اسم اولي را هم ميتوان آموزش «كلاسيك» گذاشت! مثالي بزنم: آدم ممكن است بگويد: - جسمي در «هوا» سقوط ميكند رابطهي «مقاومت هوا» با «سرعت جسم» را بنويسد و معادلهي بهدست آمده را حل کند و جواب دربياورد. - اين جسمي كه در حال سقوط است يك «قطرهي باران» است. سرعتش چقدر است؟ اندازهاش چقدر ميشود؟ «سرعت حد» چه ميشود؟ و ... فكر ميكنم هردوي اينها خوب است و هردو هم لازم است. شايد کساني بگويند اگر اسم «قطرهي باران» بيايد براي مردم جذابتر است. مطمئن نيستم اين درست باشد. بهويژه با اين موافق نيستم که براي جذابشدن دنبال مطالب «کلاسيک» و «خشک» نرويم و وقتي راجع به «باران» حرف ميزنيم هم فقط «کيفي» حرف بزنيم. من با اين مشكل دارم كه «فيزيك» را با «حرف» به مردم بگوييم و نه با «رابطه» (فرمول). فكر ميكنم دستكم از زمان «نيوتن» به بعد به اين نتيجه رسيدهاند كه براي «فيزيك»، «رياضيات» لازم است و «تجربه». آن دوره گذشته که مردم فقط «حرف» ميزدند. «قيمت علاقهمندکردن» - براي آنهايي كه احتمالاً علاقهمند نيستند - نبايد کنارگذاشتن «توصيف كمي» باشد. | اينجا يك بحث روانشناختي هم پيش ميآيد؛ اينكه «نياز آموزشي» هر | «مقطع سني» از مقاطع ديگر متفاوت است. اصولاً نميشود از يك دانشاموز دبيرستان انتظار داشت كه همهچيز را بخواهد با «رابطه» بپذيرد. بايد يك چيزهايي را بهطور «ملموس» حس كند. اينكه شما ميفرماييد «فيزيك» است در شكل خالص و نابش. ولي همان فيزيك احتمالاً وقتي قرار است به عرصهي آموزش بيايد بايد «نيازهاي آموزشي» مخاطب را هم در نظر بگيرد. | منظور من اين نيست كه «رابطهها» «خيلي پيچيده» باشند. مثالي زدم در مورد خيابانهايي كه ورودي و خروجياشان درست نيست (ميگويند «كشش» ندارند). رابطههايي كه در طراحي درست خيابانها بايد بهکار روند اصلاً پيچيده نيستند فقط ضرب و تقسيم هستاند.
ولي فرق است بين اينكه بگوييد اين خيابان «شلوغ» است با اينكه بگوييد مثلاً جريان اين خيابان 10 «ماشين بر ثانيه» است. من با شكل اول مشكل دارم. يک نتيجهي شكل اول اين است كه هركس ميتواند هرچه دلش ميخواهد بگويد و معلوم نميشود حرفش درست باشد يا نه. من خيلي طرحها را ديدهام كه اولش «انگيزههاي» طرح را ميآورند. در اين «انگيزهها» يك «عدد» هم نميبينم. بهعنوان مثال ميگويند: «بهبود اوضاع ترافيكي تهران». اين يعني چه؟ بايد پرسيد چه كاري انجام شود تا معلوم گردد «اوضاع ترافيكي تهران» بهتر شده است؟! فكر ميكنم اين طرز بيان دو «انگيزه» ميتواند داشته باشد: - يكي اينكه بلد نيستند «عدد» بهكار ببرند! - ديگر اينكه اگر «عدد» بهكار ببرند بعداً يکي يقهاشان را ميگيرد كه اين طرحي كه داديد مؤثر واقع نشده چون به فلان «هدف کمي» نرسيده است. منظور من آن است كه در «آموزش» از اين نوع «توصيفهاي غيركمي» اجتناب کنيم يعني حتي راجع به «باران» بهجاي اينکه بگوييم «قطرههاي باران وقتي به سرمان ميخورند سرعتشان کم است» بگوييم: «سرعتشان فلان ميزان است». | بهنظر شما «محتواي آموزشي» كتابهاي درسي بهلحاظ «حجمي» بهتر است | كمي زياد بشود يا «كيفي»؟ بعضي از افراد ميگويند «حجم» مطلبي كه به دانشاموزان دبيرستاني آموزش داده ميشود خيليزياد است. | وقتي كتابها را با 20 سال پيش - كه خودم درس ميخواندم - مقايسه ميکنم فكر ميكنم «كلفتي» کتابها خيلي كم شده است! آن موقع که خودم درس ميخواندم فكر نميكردم «حجم» مطالب خيلي زياد باشد!
| راجع به هيچ كتابي نظر مخالف نداريد يا فقط از كتابهايي صحبت ميكنيد | كه دوستشان داشتيد. مثلاً در مورد كتاب «شيمي» چه ميگوييد؟ | من از «شيمي» هم خيليخوشم ميآيد. حتي با كتابهايي كه «علوم پايه» نبودند (مثل: «تاريخ» يا «جغرافيا») مشكل نداشتم. شايد با «كلاسشان» مشكل داشتم ولي با خود «مطالب» نه.
| نه! منظور من اين است كه چون «حجم» مطلب زياد است معلم وقت نميكند | خيلي كار آموزشي به دانشاموز بگويد. مجبور ميشود دايماً «مطلب» به دانشاموز بگويد و بپرسد، امتحان بگيرد و بدينترتيب همهچيز تمام ميشود ولي اگر «مطلب» كمتر باشد وقت بيشتري را دانشاموز صرف ميكند براي اينكه همين مطالب كمتر را «بهتر ياد بدهد». | خب شايد «آموزش» براي همهي دانشاموزان نبايد به يك شكل باشد.
بهعنوان مثال اگر كسي از «فيزيك» خوشش ميآيد و وقت هم دارد (به اين قيمت که به او بگويند: ادبيات نخوان!) بيشتر «فيزيك» بخواند. | البته اگر مجبور نباشد از وقت فوتبالش بزند. | حتي اگر به اين نتيجه رسيد که از وقت فوتبالش بزند اين امکان برايش باشد (ولي اگر واقعاً خودش به اين نتيجه رسيده باشد). بهعبرات ديگر وقتي خواست «فوتبال» بازي کند «فيزيک» بخواند.
اما ظاهراً اين مسألهي آموزش و پرورش ما نيست. يكي از علتهايي كه به «المپياد» علاقهمند هستم همين است كه اين امكان براي يك عده فراهم ميشود. مشكل اين است كه اين عده كم هستند. | در مورد «ارزشيابي» هم احتمالاً همين ارزشيابيهاي «كمي» | و «همراه با نمره» را كاملاً قبول داريد. | با در نظر گرفتن شرايطي (يعني با يك «معيار خطا») ارزشيابيهاي «كمي» را قبول دارم. خودم در دانشگاه با دقت 2 نمره ميدهم نه بهتر! يعني ميگويم خطاي نمرههايم 2 نمره است. اين حدوداً 2 نمره با يک محاسبهي سادهي خطا براي هر امتحان و با توجه به آن خطاي نمرهي کل بهدست ميآيد. فکر ميکنم اگر قرار باشد چيزي جاي «نمره» را بگيرد همان چيز بايد «کمي» باشد. با اينكه براساس شناخت شخصيام از يك آدم به او نمره بدهم خيلي مسأله دارم.
| فرض كنيم يك دانشاموز دبيرستاني الآن براي آيندهاش تصميم گرفته «فيزيك» | را بهعنوان پيشه بهصورت خالص و نابش دنبال كند و شما ميخواهيد راهي را پيش روي او ترسيم كنيد. او چه بخواند؟ چگونه در اين مسير پيش برود و چه كند؟ | اگر از من بپرسد ميگويم: «به حرف مردم گوش نكن! و هر كاري دلت ميخواهد انجام بده!» ولي اگر منظورتان «برنامهي درسي» است يک برنامه هست که با «احمد شريعتي» طراحي كردهايم. انگيزهي آن هم دورهي دكتري پيوسته در مركز تحصيلات تكميلي زنجان بوده است.
البته شايد اين برنامه براي بعضيها عجيب باشد. «تعجب» بهخاطر چيزي كه بعضيها اسمش را يكي از مصاديق «فروکاستگرايي» (Reductionism) ميگذارند. اينجا منظورم از «فروکاستگرايي» (Reductionism) اين است كه هر چيزي را كه قرار است بخواند قبلاً مقدماتش را بداند. نتيجهي رعايت اين امر در اين «برنامه» اين شده است كه يك دانشجوي «فيزيك» در نيمسال اول (و حتي دوم) «رياضي» و «آزمايشگاه فيزيك» داشته باشد (البته كسي اين «برنامه» را اجرا نميكند؛ اينكه ميگوييم فلان درس را دارد صرفاً ذهني است). آن «آزمايشگاه» هم بنايش اين نبوده كه يک «دستور كار» بدهند و بگويند برود و فلان «كميت» را بسنجد! بعد فلان «عدد» را در فلان «عدد» ضرب كند تا نتيجه بهدست آيد. بناي آزمايشگاهها شناختن بعضي پديدهها بوده است پيش از ديدن «توصيف رياضي» آنها. اينکه بعضي آزمايشگاهها در نيمسالهاي اول گذاشته شدهاند به اين خاطر بوده كه فكر كرديم صرف ديدن اين پديدهها، «رياضياتي» که در برنامه هست را لازم ندارد. ولي ميخواستيم در «فيزيک 1» آموزش مشتقگيري لازم نباشد و در آن درس، دانشجو «مشتقگيري» و «انتگرالگيري» بلد باشد و فقط از آنها استفاده ميكند. اگر كسي از من برنامه بخواهد اين برنامه را پيشنهاد خواهم کرد. بخشي از اين برنامه (بخش نظري) را خود آدم ميتواند اجرا كند؛ بخشي از آن (بخش تجربي) را بهتنهايي نميتوان اجرا كرد. شايد اين تصور پيش بيايد كه چون «شريعتي» و من نظريکار هستيم اين برنامه اصلاً بخش تجربي ندارد ولي واقعيت اين است كه تعداد واحدهاي آزمايشگاهي اين برنامه از تعداد واحدهاي آزمايشگاهي برنامهي فعلي فيزيك دانشگاهها خيلي بيشتر است. منتها اين برنامه احتمالاً حامي پيدا نميكند!!! | چرا اين «برنامه» حامي پيدا نميکند؟ | چرا بايد پيدا کند؟! هر برنامهاي مخالفهايي دارند از نوع آنهايي که «برنامه» ندارند. حامي احتمالي چنين برنامهاي چه نفعي در حمايت از آن دارد؟! بهفرض که پذيرفت اين برنامه باعث ميشود يک عده «فيزيک» ياد بگيرند (يا خوب ياد بگيرند). اين در جامعهاي که کسي باور نکرده «فيزيک» به حل مشکلاتش کمک ميکند اهميتي ندارد. ممکن است پرستيژ حمايت از چنين برنامهاي جذاب باشد. ولي آن هم زماني کار ميکند که برنامهريزها وجههي اجتماعي خوبي داشته باشند که در اين صورت ميشود برنامه را بهعنوان «ويترين» بهکار برد. براي اين برنامه چنين «عاملهاي جذبکننده» در کار نيست پس برنامه حامي نمييابد!!!
| يعني با اين حساب يك دانشاموز دبيرستاني برود رياضياتش را قوي كند و ... | و در كنارش «تجربهگري» و «مشاهدهاش» را.
بهعنوان مثال خوب است يك دانشاموز دبيرستاني كه اسم «كولن» بهعنوان واحد «بار الكتريكي» را شنيده به اين فكر كند كه «رعد و برقي» كه اتفاق ميافتد چقدر «بار» جابجا ميشود و «كولن» واحد ريزي است يا درشت ... | استاد شما چرا ايران مانديد؟! | راستش را بخواهيد علت واقعياش الآن يادم نيست.
| خب الآن هم ميتوانيد برويد! | الآن فكر ميكنم اينجا كارهايي ميتوانم بكنم كه آنجا شايد برايم سختتر باشد. الآن مسألههايي كه دوست دارم با آنها كار كنم را تقريباً منحصراً خودم انتخاب ميكنم. اصلاً كاري ندارم كه ديگران بگويند آن مسألهها مهم هستند يا نه.
يك علت اينكه ميتوانم اينكار را بكنم اين است كه چندان نگران «حامي مالي» نيستم. البته اين مسأله در كار «تجربي» خيلي سختتر ميشود. براي اينکه بيرون ايران چنين وضعي داشته باشم مدتي لازم بود تا «شغل دايم» بهدست آورم. به اين معني اينكار در ايران سادهتر است. چيزهاي ديگري هم هست مثل: فارسي نوشتن. فکر ميکنم آنطرف «فارسي» نوشتن خندهدار است چون تعداد زيادي نيستند که بشود با آنها فارسي حرف زد و گمانم در اين صورت، «انگيزهاي» براي «فارسي نوشتن» نخواهم داشت. | دوست داريد فارسي بنويسيد؟ | بله. كارهاي «پژوهشي» را نه ولي كارهاي «آموزشي» و «ترويجي» را فارسي مينويسم. البته بيرون ايران هم نسبت به اينجا مزيتهايي دارد.
مثلاً مزيت اقتصادي، و اين كه وقتي آدم در يك جامعهي علمي بزرگتر باشد، همه مشكلات علميش را مجبور نيست خودش حل كند. ميتواند از ديگران بپرسد. خيلي وقتها پيش آمده كه همکارانم و من در يك كار پژوهشي به يك زمينهي رياضي برخورده ايم كه بلدش نبوده ايم. آدم اگر در يك جامعهي بزرگتر باشد، شايد خيلي سريع همكاري پيدا كند كه زمينهي او به اين زمينه نزديك باشد و به سرعت دست كم آدم را راهنمايي كند كه از كجا شروع كند. اين جا همهي اين كارها را آدم بايد خودش انجام دهد. | منظور شما از «جامعه»، «دانشگاه» است يا «كل كشور»؟ | هم «دانشگاه» و هم خود «كشور». فرض كنيد دانشگاهي داريد با 10 عضو هيأت علمي و دانشگاهي با 100 عضو هيأت علمي. روشن است که در دانشگاه دوم احتمال اينكه آدم مناسبي پيدا کنيد بيشتر است. علاوه بر «تعداد» مهم است که از اين اعضا چند نفرشان کار ميکنند.
فکر ميکنم از اين نظرها ايران جامعهي خيلي كوچكي است. | غير از «كوچك بودن»، از لحاظ «فرهنگ علمي» چطور؟ يعني اين موضوع | جا افتاده است كه اگر شما يك مشكل «رياضي» داشته باشيد بهسراغ رياضيدانها برويد و از آنها سؤال كنيد يا اينكه اين پيشفرض را داريد كه بايد خودمان تلاش كنيم و پيش رياضيدان نميرويد يا اينگونه بپرسيم آيا رياضيدانها به شما مراجعه ميكنند؟ | زماني (از اوايل دههي 1370 تا سال 1380) «پژوهشگاه دانشهاي بنيادي» (IPM) بودم. الآن نميدانم وضعش چگونه است. من در بخش «فيزيك» آنجا بودم ولي در آن بخش «فيزيك»، رياضيپيشههايي هم بودند. دكتر «شفيعي دهآباد» و دكتر «ميلاني» (كه آنموقع دانشجوي دكتري دکتر «شفيعي دهآباد» بود) بهطور ثابت آنجا بودند.
ما کارهاي آنها را ميشنيديم وآنها هم کارهاي ما را. بعضي از كارهايمان خيلي به هم نزديك بود و پيش آمد كه ما مشكلات «رياضي» خود را از آنها ميپرسيديم. ممكن بود مشكل كاملاً حل نشود ولي دستكم ميفهميديم از كجا شروع كنيم. اين رابطه دوطرفه بود. حتي پيش ميآمد كسي كه رشتهاش «فيزيك» بود حرفي ميزد و دكتر «شفيعي دهآباد» سر سمينار بود و يقهي سخنران را ميگرفت كه اين چيزي كه ميگويد درست نيست! گاهي بعضي از اين حرفها دستكم براي من خيلي مهم بود؛ هرچند من نه سميناردهنده بودم و نه ايرادگيرنده. فقط شنونده بودم. از يكي، دو مورد از اين حرفها، خيلي چيزها ياد گرفتم. چنين اتفاقهايي جايي كه تعداد آدمهايش زياد نباشند زياد رخ نميدهد. گمانم دستکم آنجا «مشكل فرهنگياي» که از آن سخن ميگوييد وجود ندارد: آدمها از همديگر سؤال ميكردند. | اگر مثلاً يك عده پيدا شوند كه همينطور بهطور متوالي سمينار | «فيزيك» و «رياضي» بگذارند- همچنان كه «پژوهشگاه دانشهاي بنيادي» (IPM) هم همينطور شكل گرفته است كه يك سري سمينار «فيزيك» و «رياضي» برگزار ميكرد و كمكم به تأسيس «پژوهشكده» منجر ميشود. | «سمينار» بهشكلهاي مختلف است:
- گاهي «سميناردهنده» هدفش اين است چيزهايي كه ياد گرفته را به مردم بگويد. احتمالاً آنها چيزهايي ياد بگيرند و شايد اگر در كارش مشكلي هست آنها به او ياداوري كنند. هدف «شنوندهها» هم اين است كه چيزهايي ياد بگيرند. ممكن اصلاً وقت سمينارها نامحدود باشد. اگر هم سؤالي پيش آمد کسي ناراحت نشود. - گاهي هم «سمينار» «ويترين» ميشود يعني يکي ميگويد: «من كاري كردهام و الآن فقط ميخواهم اينكار را ارائه دهم؛ زمان سمينار هم نيمساعت است. لطفاً از من سؤال نكنيد يا مثلاً رئيس جلسه وسط كار تذكر ميدهد كه وقت سخنران دارد تمام ميشود؛ ول كنيد و ديگر سؤال نكنيد». فكر ميكنم شکل دوم سمينار فايده ندارد. من شخصاً اگر سر سميناري باشم و خودم شركت نكنم (يعني وارد بحث نشوم) قطعاً خوابم ميگيرد! بحث هر چه كه ميخواهد باشد و هر چقدر هم به زمينهي كاري من نزديك باشد. | احتمالاً سمينارهاي «پژوهشگاه دانشهاي بنيادي» (IPM) شبيه | نوع اول سمينارهايي است كه شما نام برديد | سالهاي آخري که پژوهشگاه دانشهاي بنيادي» (IPM) بودم سمينارها بهسوي اين جهت ميرفتند كه رسمي شوند؛ بهعبارت ديگر «زمان مشخص» داشته باشند؛ سخنران نيمساعت، سهربع ساعت حرف ميزند و ميرفت!
| با گذاشتن «كارسوق» (Workshop) بعد از سمينار | اين مشکل را حل کرد؟ | «کارسوق» (Workshop) هم ممکن است انواع مختلفي داشته باشد:
- ممكن است اينگونه باشد كه يك عده فقط بهخاطر «نمايش كارشان» بيايند - ممکن است به اين شكل باشد كه يك عده بيايند كارشان را بگويند به اين منظور كه «خودشان و ديگران چيزهايي ياد بگيرند». کارسوق بهشکل اول بهنظرم فايدهاي ندارد. فكر ميكنم الآن خيلي از سمينارهايي كه برگزار ميشود از همان نوع است كه مردم حرفي بزنند كه بهدرد ارتقاي خودشان بخورد يا نمايش كارشان باشد ولي حوصله ندارند کسي از آنها سؤال کند يا اگر کسي سؤال کرد فکر ميکنند هدف آزار دادن يا توهينکردن است!!! | يعني در واقع يك جور بيفرهنگي يا بدفرهنگي! | بله، اين چيز خوبي نيست.
| از مزاياي خارج ميگفتيد ... | فكر ميكنم مزيت مهمش مزيت «اقتصادي» و «حق انتخاب» است. «بزرگ بودن جامعهي علمي» هم در واقع «قدرت انتخاب» آدم را بيشتر ميکند.
| منظورتان از حق انتخاب چيست؟ | مثلاً در يك جامعهي علمي كوچك، «حق انتخاب» براي يک دانشجو - اينکه در چه زمينهاي کار کند - محدود است. اين حق در يك جامعهي بزرگ بيشتر است. اين خاص چيزهاي علمي نيست؛ در امور اجتماعي ديگر هم همينگونه است.
| ولي براي شما در نهايت «ماندن» يك «انتخاب» بوده است. | آيا بهراستي «فارسي نوشتن» و ديگر چيزها براي ماندن به مزاياي آنطرف ميارزيد؟! | لابد براي من ارزيده! من خيلي «اجتماعي» نيستم. شايد از نتايج اين آن باشد كه اجتماع دور و برم زياد بر من اثر نميگذارد يا سعي ميكنم اثرش را كم كنم و خود را جدا نمايم.
فكر ميكنم آدم اگر اين كار را بكند براي بعضي از انتخابهايش به اين نتيجه ميرسد كه بايد خودش وسايل آن انتخاب را فراهم كند. البته اين كار «هزينه» دارد. منظورم از «هزينه» هم فقط «پول» نيست. «وقت» و چيزهاي ديگر هم هست. با پذيرش اين هزينهها، اين تفاوت «حق انتخاب» كمرنگتر ميشود يعني اگر مسألهي من اين نباشد كه در «جامعهي بزرگ» وضع چگونه است فقط بهجاي كوچكي دور و بر خودم فکر کنم آنوقت كارم راحتتر ميشود. | اگر الآن سال 67 بود! شما ليسانستان را گرفته بوديد | و ميخواستيد تصميم بگيريد چه كار ميكرديد؟ | يعني ميماندم يا ميرفتم؟! با دانستههاي فعليام احتمالاً بيشتر سعي ميكردم بمانم (صرفنظر از بعضي چيزهاي ناخوشايند که حتي اينجا هم استثنايي بوده است!).
حالا مثلاً: «فارسي نوشتن» برايم مهمتر شده است. سال 67 زياد نمينوشتم. بهخاطر همين گفتم يادم نيست 20 سال پيش چرا ماندم. حالا چيزهايي ياد گرفتهام (از روشهايي که «آرامش داشتن» در اين جامعه را سادهتر ميکند) که اگر 20 سال پيش آنها را بلد بودم راحتتر به اين نتيجه ميرسيدم كه اينجا هم ميشود زنده ماند. بهعنوان مثال دانستن اينكه خودم بايد روي چيزهايي که انتخاب كردهام سرمايهگذاري كنم خيلي به من کمک ميکرد. با دانستههاي فعليام شايد بعضي كارهايي كه كردهام و الآن اسمشان را ميگذارم «اتلاف وقت» را نميكردم. | نقطهي عطف زندگي شما كجا بوده است؟ | جاي خاصي يا زمان خاصي را نميتوانم اسم ببرم. اينکه بدانم از زندگيام چه ميخواهم برايم مهم بوده است ولي نميتوانم «زمان مشخصي» را بگويم که اين را فهميدهام.
|