|
اينکه خيلي خوب است و بچهها مطمئناً ميپسندند
|
و دوست دارند به سمت رياضي و فيزيک بيايند و حتماً به لحاظ دروني گرايش دارند ولي وقتي فکر آينده را ميکنند و وضعيت اقتصادي و ... ناخودآگاه پس زده ميشوند. نظر شما چيست؟ |
البته حالا وضعيت بهتر از سابق است. سابق بر اين بچهها كه به دانشگاه تهران ميآمدند يا در فني و يا در پزشکي قبول ميشدند و اگر قبول نميشدند دانشکدهي علوم جايي (station) بود که يک سال به آنجا بيايند و درس بخوانند و در نهايت کنکور فني بدهند بدين ترتيب دانشکدهي علوم از اين آدمهاي سرخورده انباشته ميشد و در واقع آن زمان علوم وضع نابسامان، بد و بحرانزدهاي داشت ولي اين وضع بعد از انقلاب با کمک المپياديها بهتر شد
آمدن عدهاي از آنها در دانشگاه صنعتي و خواندن رياضيات و فيزيک و عدهاي هم در پزشکي و خواندن bio technology در دانشکدهي علوم وضعيت خيلي بهتر شد بهطوريكه اصلاً با سابق قابل مقايسه نيست. ولي اينکه بچه رشتهي ديگري برود در گذر زمان طبيعي است مثلاً از بچه ميپرسيم که ميخواهي چه کاره شوي؟ ميگويد ميخواهم رانندهي کاميون بشوم ولي بعد ميخواهد پزشک بشود و يا بعد از آن ميخواهد چيز ديگري بشود بالاخره اين روياپردازيها به يک جايي ختم ميشود البته اينها زياد مهم نيست.
|
يعني اينقدر رؤياپردازيها احتمالاً تأثير ندارد؟
|
اگر به آن پرداخته بشود و يک نفر هم استعدادش را داشته باشد، ديگر منحرف نميشود. ولي اگر استعداد نداشته باشد و شما بخواهيد با زورچپان کردن به او بگوئيدکه فلان رشته را بخوان اين اصلاً خوب نيست.
بايد محيط آن چنان محيط گسترده و فراگيري باشد که بچه از آن بستر بيرون نيفتد هر جا كه در اين بستر گير کرد، يک singular point باشد که فرو برود و وزن خودش را احساس کند و وزن خودش را به آن حوزه تحميل کند. ولي اينجا بستر آنقدر گسترده نيست کنکور چيزهايي را از بين ميبرد. مدارس اصلاً مدارس هيجانانگيزي نيستند و خيلي عادي و مصنوعي هستند. معلمهاي معروف رياضي به بچهها ميگويند كه اينها را درست کنيد، مثلث بکشيد، خط بکشيد و ... يعني فکربرانگيز، اما رؤيابرانگيز نيستند.
شما چند تا معلم سراغ داريد که بيايد و از هيجانات رياضي حرف بزند؟ معلمها فقط به دنبال پول هستند. من نميخواهم آنها را انکار کنم بالاخره در اين مملکت همه يکطوري دنبال پول و امکانات هستند. زمانه خيلي بدي شده، معنويتي كه زمان دانش-آموزي ما بود ديگر نيست، البته در آن زمان زندگي خيلي بد بود در آن دوره معلمي شغلي کم درآمد ولي پرافتخار بود، در حاليكه حالا اينطور نيست و اغلب ارزشها از بين رفتهاند.
شما ببينيد من استاد، بعد از 40 سال در دانشگاه تهران، وقتي با شما درد و دل ميکنم اينطور عصباني ميشوم و به ياد کار آقاي «زنجاني» ميافتم، خب معلم به چه فکر کند؟ اصلاً اين احترامات و کرامات و مهرباني که ميگويند کجا رفته و ميرود؟ البته ما در محيط بيرون دانشگاه خيلي احترام ميبينيم. مثلاً من يک روز به نظام وظيفه دنبال کار انتقال پسرم رفته بودم، پيش امير كه رفتم وقتي كه گفتم من استاد دانشگاه تهران هستم او از جايش بلند شد و به من سلام نظامي داد ولي آقاي «عميد زنجاني» با بدترين شيوه با من برخورد کرد. محيط علمي که اينطوري نميشود. به نظر من در اينجا (در اين مملکت) به آن صورت علم وجود ندارد کساني که ميگويند وجود دارد در واقع هياهو براي هيچ است براي اين که علم فرهنگ خودش را ايجاد ميکند، در حالي كه در اينجا فرهنگ علمي وجود ندارد در اصل فرهنگ دانشگاهي وجود ندارد. شما نگاه کنيد دانشجوهاي دکتراي ما کوچکترين احترامي از اين دانشگاهها دريافت نميکنند، مثلاً حتي به آنها اتاق نميدهند يا اگر هم ميدهند برويد و ببينيد كه چقدر اتاقشان کثيف و پر از گرد و خاک است يک کامپيوتر هم در آنجا پيدا نميشود. اگر شما به قم برويد هر طلبهاي يک کامپيوتر دارد آنوقت در دانشگاهها و دورهي دکتراي ما کامپيوتر پيدا نميشود.
مثلاً آقاي «مرتضي محمدنوري» كه استاد آنجاست و کامپيوتر هم ابزار دستش است، به عبارتي کامپيوتريست است به او ميگفتند كه بايد طرح تحقيقاتي بدهي پژوهانه (grant) بگيري و سپس از آن پژوهانه کامپيوتر بگيري. اين برخورد دانشگاههاي ايران با اساتيد است. آنوقت شما فکر ميکنيد با اين رفتارها حوزهي فرهنگي ايجاد ميشود؟ مدارس بدتر از اين است، در آنجا معلمها ميآيند و فقط درس ميدهند.
|
با اين حساب شما فرار مغزها را مجاز ميدانيد؟
|
نه. به نظر من آدم بايد آزاد باشد. شما بايد توسط نخبگان دانشآموزي فرهنگ ايجاد کنيد. من هنوز در اينباره فکر نکردم که چگونه از ابزار المپياد و دانشآموزان زبده ميتوان براي فرهنگسازي استفاده کرد.
اين يک فرهنگ «اليتيزم» بهوجود آورده. مثلاً عدهاي ميروند دانشگاه صنعتي ميگويند اينها (المپياديها) براي ما ژست ميگيرند و طاقچه بالا ميگذارند. اين فرهنگ خيلي مخربي است. شما بايد اين فرهنگ اليتيزم را به فرهنگ عام علمي تبديل کنيد. حالا چگونه؟ اين مسئله مهمي است. به نطرم از اينها بايد به عنوان پيامآوران مجتهدين علمي استفاده کنيد، تا پيام نشاط و فرهنگ علمي را به وجود بياورند نه اينکه خودشان را بگيرند.
|
مشکلي که دربارهي المپياد است و در سايت هم دربارهاش صحبت کردهايم |
اين است که اصولاً خود المپياد يک هدف نبوده بلکه وسيلهاي بوده براي اينکه دانشآموزان کشف کنند، دانشآموزان سريع با موضوعات جديد آشنا شوند ولي در ايران برعکس شده المپياد شده يک هدف و شايد يکي از دلايلش هم خود کنکور باشد براي اينکه ديگر کنکور ندارند و سريع يک دانشگاه خوب انتخاب ميکنند. |
در اينجا و در اين مورد نهضت سالمي ايجاد نشده.
|
ما هم بحثمان در شبکه هميشه همين بوده. محوريت اصلي صحبتهايمان
|
اين بوده که هدفمان هدف اصلي المپياد است و غير از المپياد که شروع کارمان بود و اهداف اصلي ما شد اهدافي که از اول براي المپياد داشتيم بحث من اين بود که ما کار اصليمان را که در شبکهي «رشد» شروع کرديم و با آموزش المپياد بود در هر رشته بين 2000-1000 سؤال در المپياد طبقه¬بندي ميکرديم براي هر رشته (5 رشته) جمعاً 7000 يا 8000 تا و يک بخش آموزش داريم که همه را به صورت document هاي کامپيوتري درآورديم و در سايت گذاشتيم که اکثرش الان upload شده، يک بخش مشاوره داريم، يک بخش پرسش و پاسخ علمي داريم که بچه¬ها ميآيند مشاوره ميکنند يا سؤال ميپرسند و جواب ميگيرند، مشاوره جدا براي تيزهوشان داريم، معرفي کتاب داريم و کتابهايي را معرفي ميکنيم ولي ما هميشه در شبکه صحبت ميکرديم که ما نميخواهيم فقط به المپياد بپردازيم و المپياد چون روش خيلي خوبي بود براي اولين گام آن را انتخاب کرديم و نميخواهيم مثل خود المپياد و کاري که باشگاه ميکند هدفمان گم شود و هدف المپياد بشود. در واقع نميخواستيم هدف اصلي ما را آن اهداف المپياد که 70-60 سال پيش در اروپا تعريف شده قرار بدهيم حالا اگر اين هم بتواند به صورت يک فرهنگ جا بيفتد. |
بله، اگر بتوانيد در اينباره خوب فکر کنيد و از پديدهي المپياد استفاده کنيد و باعث فرهنگسازي کلي علمي در بين افراد گرديد اين ميتواند يک جنبش ايجاد کند. اين خصوصيات آدمهاي قوي است و حالا هم به عقيدهي من اگر شما ميتوانيد اين کار را انجام دهيد، اين ابزار بسيار خوبي است. توجه مردم به اين مسئله بسيار جلب شده نه اينکه آنها علمدوست باشند، نه! فقط آنها ميخواهند بچههايشان بدون کنکور و آسان به دانشگاه بروند. الان هر کسي را که ميبينيم ميگويد بچهي من تيزهوشان ميرود خيلي باهوش است همان بچه وقتي وارد دبيرستان ميشود سقوط ميکند. اين روزها همه بچه¬هايشان بيست ميگيرند. اين يک ارزش نيمهباسمهاي و تصنعي است، در واقع آن فرهنگسازي هنوز انجام نشده است. چيزي که من ميگويم خيلي مشهود است، من عدهاي از دانشجوهايم را به دانشگاه صنعتي فرستاده بودم. آنها ميگفتند جو آنجا خوب نيست ميگويم يعني چه خوب نيست؟ ميگويند المپياديهايي كه آنجايند در کلاسها خيلي ابراز وجود ميکنند بخاطر همين مسئله کسي ديگر سؤال نميکند يعني اصلاً آنجا كسي آزاد فکر نميکند. اين جو خيلي بدي است. ميتوانم يك مثالي بياورم يك عدهاي در دانشگاه «کرنل» از تمام آمريکا افرادي را جمع کرده بودند و يک برنامهي PHD مستقيم پيوستهي 6 ساله درست کرده بودند، آنها ساختمان مجللي گرفته بودند و در آنجا زندگي ميکردند و يک استاد هم راهنماي آنها بود؛ يک روز فاجعهاي اتفاق افتاد و آن اين بود كه يک نفر از آنها با گروهي که درست کرده بود ساختمان را آتش زدند كه موجب کشته شدن چند نفر از جمله خود مربي (استاد) شدند اين باعث شد كه کلاً اينگونه نخبهپروري تعطيل گردد. اين حادثه بسيار تلخ و ناگواري براي دانشگاه بود. به نظر من بايد بچه در محيط طبيعي زندگي كند و بزرگ شود، اسباب بازي داشته باشد و بازي کند. بچهاي داشتيم كه ميرفت و وان را پر از آب ميکرد و مينشست در وان و با ماشينهايش بازي ميكرد ما كه ميرفتيم و به او ميگفتيم نميخواهي بيايي بيرون؟ ميگفت بازيم هنوز تمام نشده اما وقتي خسته ميشد خودش در ميآمد. انجام اين کارها مقداري اين بچه را اغنا ميکرد. نخبه هم بايد در محيط طبيعي زندگي کند تا روياهايش شکل بگيرد. راجع به اينکه پرسيديد من با فرار مغزها مخالفم يا موافق؟ به من هم خيلي سخت ميگذرد. من دانشجوي ممتازي به نام «آجوداني» داشتم. به نظرم ايشان بهترين دکترايي است که تا به حال از ايران درآمده. اين آدم وقتي فوق ليسانسش را گرفت من را ذله کرد که من ميخواهم بروم من هم كه واقعاً آن زمان اطلاعات آن چناني در مورد ترکيبيات نداشتم تا پاسخگوي نيازهاي اين شخص باشم رضايت دادم و او به دانشگاه «کلتک» (Caltech) رفت و با آقاي «ويلسون» کار کرد. «ويلسون» ميگفت که من ماهي يک مرتبه او را ميديدم آنقدر او آدم گوشهگيري شده بود كه تزش را خودش نوشت و فارغالتحصيل شد. کار دانشگاهي هم نگرفت و در «بوستون» به يک شرکت کامپيوتري رفت. آقاي دکتر «شهرياري» به من ميگفت که اين فرد داراي شخصيت خاصي است فردي گوشهگير و خجالتي است. اگر همين آدم ايران ميماند و زير دست شما، همين کارها را ميکرد، عاقبت به خير هم ميشد تازه تبديل به يک ستاره هم ميشد، ستاره هم مي ماند، براي اينکه کارهايي که دورهي ليسانس و فوق ليسانس انجام داده بود واقعاً بينظير بود. خب اين آدم از بين رفت بنابراين اين نمونهاي از صدمه فرار مغزهاست. در كل فکر ميکنم آزاد باشند البته شما هم نميتوانيد کاري کنيد.
|
شما چرا خودتان مشمول اين قضيه نشديد؟ چه چيزي شما را اينجا نگه داشته؟
|
چرا به ايران برگشتم؟ چون من در آمريکا احساس تنهايي ميکردم و اين احساس ناخوشايندي بود. بعد هم که اينجا انقلاب شد هيجاناتي ايجاد شد. انقلاب يک ديگ جوشاني بود که آدم دائماً فکر و نيروهايش کار ميکرد. الان هم من فکر ميکنم اينجا هيجانانگيزترين نقطهي دنياست، ديگ جوشان انقلاب هنوز ميجوشد، هنوز اتفاقات در راه است، هنوز اينجا به آن دشت هموار نرسيده بنابراين فکر کردن خيلي جالب است. اينجا هم براي فکر کردن موارد جالبي وجود دارد علاوه بر آن آدم هم از نظر عاطفي اغنا ميشود، در ضمن کلي همزبان دارد، آدم ميتواند شعر بخواند اين خيلي هيجانانگيز است. من وقتي به کنفرانسها ميروم بيشتر از 10 روز دوام نميآورم و بايد برگردم چون فکر ميکنم از زندگي عقب افتادم حالا ممکن است اين خصوصيات من باشد.
|
دقيقاً، چون خيليها معتقدند اينجا آنقدر تنش هست که ابزار فکر کردن را هم از بين ميبرد.
|
نه آدم بايد عادت کند در حالت تنش فکر کند، مثلاً مسائل انتخابات براي من جالب است که ببينم چه ميشود، ميدانيد اينها خيلي چيزهاي پيچيدهاي است. سياست يک منيفلد (manifold) بزرگي است که هر نقطهاش داراي خصوصياتي است يعني manifold اي است که پيوستگي دارد ولي هر همسايگي (neibourhood) آن يک خاصيت دارد. بنابراين پر از شگفتي است. البته من در سياست وارد نيستم ولي مسئلهي انتخابات را دنبال ميکنم و ميبينم كه چقدر اين مسئله هيجانانگيز است اصلاً هم هيچ قصد وارد شدن در سياست را ندارم چون اصلاً حوصلهي اين کار را ندارم ولي اين همان هيجاني است که در زندگي وجود دارد، آدم را به فکر کردن وادار ميکند تا مسائل را تجزيه و تحليل بکند. زندگي که همش در آمريکا بودن و ماشين داشتن و اين چيزها نيست. من ده سال در آمريکا بودم، بهترين دوران زندگي من يعني جوانيم در آمريکا گذشته ولي بعد بلافاصله برگشتم. طبايع فرق ميکند من اصلاً به هيچ وجه قصد ندارم کساني که اينجا ماندند و يا کساني که رفتند را مورد سؤال قرار دهم. البته الان دنيا در حال يکپارچهتر شدن و نزديکتر شدن به هم است. من 8 سال رفتم و در آن دوره هيچ وقت برنگشتم، بعد از 4 سال توانستم 2 دقيقه با مادرم صحبت کنم كه آن هم فقط به گريه كردن گذشت، يعني آن زمان روزگار به اين صورت بود، نامه هم كه مينوشتيم بعد از 5 ماه ميرسيد يا گم ميشد. بعبارتي وقتي ميرفتي يعني ديگه رفتي، کلي از آشنايان فوت ميکردند و ما اصلاً خبردار نميشديم، خيلي بد بود. الان خيلي خيلي فرق کرده، يعني بهتر شده است. بچهها كه ميروند تابستان، عيد ميآيند و يا هر شب با تلفن صحبت ميکنند. يکي از سياستهاي ما در اين مرکز اين است که در اينجا بستري درست کنيم که اگر كساني رفتند و برگشتند به اين مركز بيايند و احساس خوبي بکنند، البته ما در اين کار خيلي موفق شدهايم، ميتوانيد ببينيد.
|
با اين حساب فکر کنم از شرايطتان راضي هستيد تا حدودي البته به استثناء آن قضيه آخر که ... ؟
|
من راضي هستم از اين نظر که برايم هيجانانگيز است، البته نه مثل «آقاي عميد زنجاني» که در دانشگاه تهران بيمهري ميکند. آدم دربارهي بيمهريها بايد صحبت کند تا محيط مقداري ياد بگيرد كه احترام بگذارد و بدين ترتيب فرهنگ ايجاد شود. ولي كلاً در اينجا خيلي بيمهريها نسبت به مردم، افراد، تاريخ، نسبت به همه چيز وجود دارد. آقاي «احمدينژاد» ميگويد مهرورزي و ... من اصلاً در اين کارها هيچ مهرورزي نميبينم ولي بالاخره آدم بايد ناراحتيهاي خودش را اگر قابل بيان هستند، بيان کند. من فرهنگ دانشگاهي و علمي را سرزنش ميکنم و مورد نقد قرار ميدهم و ميگويم اين كه نشد، با فرهنگي که شما اينجا داريد معلوم است که علمش را هم نداريد براي اينکه اين بيفرهنگي است. من مسئلهام اين است، براي همين هم است که من به شما ميگويم، به اين و آن ميگويم چرا به مقامات نميگويم؟ براي اين که مقامات متوجه نميشوند ولي نوشتم که بدانند، بدانند که اين کلام ملامت گشودن است.
|
اين از بزرگي شماست به رغم اين همه ناملايمات؟
|
آدم بايد سنگ زيرين آسياب باشد وگرنه در زندگي ساخته نميشود من فکر ميکنم مسئله فرهنگ علمي يک مملکت يك چيز خلقالساعه نيست، براي همين طول ميکشد. آدمهايي هم که نسبت به فرهنگ حساسيت دارند بايد هميشه کمر همت ببندند و در اشاعهي فرهنگ و بهبود آن کار کنند. من هم احساس ميکنم اين فرهنگ 2500 ساله نبايد منقطع بشود، بايد هم از نظر علمي و هم از نظر اخلاقي و هم از نظر ادبي بهتر شود خب بايد به آن کمک کرد. آنهايي که از گذشته ماندهاند و در اين زمينه کار کردهاند را بايد ارج نهاد. اگر تاريخ 100 سال گذشته را نگاه كنيد پر است از فداکاري، آدمهاي درخشان و قهرمان. کمتر ملتي چنين چيزي دارند، کمتر ملتي چنين زبان فرهيخته و فاخري دارند و همين طور سرزمين پر نعمتي، چرا ما بايد عقب بيافتيم چرا مردم بايد ناراضي باشند؟ بايد همه چيز درست شود، درست شدن هم مقداري فداکاري ميخواهد. ممکن است در طول زندگي بنده و شما باشد ولي بالاخره ما بايد زندگي را بهتر کنيم، اين شعار من است.
در نهايت اينکه به نظر من شما تنها به سايت اکتفا نکنيد، من تا به حال با کار شما آشنا نبودم و با المپياديها هيچ تماسي نداشتم ولي الان با ديدن و صحبت با شما علاقهمند شدم.
|
خانم «عيدي» ليسانس رياضي از الزهرا هستند من هم که دانشگاه خود شما رياضي محض خواندم، سايت ما بخشهاي مختلفي دارد مشاوره، زنگ تفريح و ...
|
سايتي هم که ما براي combinatorics درست ميکنيم ممکن است در آينده به درد شما بخورد خيلي چيزها ميخواهيم آنجا بگذاريم مثلاً مسائل، مقدمه، نظر و ... شما ميتوانيد دانشآموزانتان را تشويق کنيد از آن بازديد کنند. من روي قولي هم که به شما دادم کار ميکنم که مثلاً روزي در بهار به کمک شما مجلسي بر پا کنيم كه با دانشآموزانتان به اينجا بياييد و برايشان سخنراني کنيم اين ميتواند هم براي شما خبرساز باشد هم براي ما، بالاخره ميتوانيم به عنوان اولين گام پيگيري کنيم شما هم از درآوردن مجله غافل نشويد، اين تجربه بسيار خوبي است.
|
ما دو بخش زنگ تفريح و مسابقه در سايت داريم که تقريباً ساختار مجله دارد. قبلاً کميت کمي داشت و کيفيت بيشتري داشت ولي الان کميت زياد شده و کيفيت پايين آمده.
|
بايد يک مجلهي واقعي (paper) داشته باشيد نه سايت. مجله كاغذي بيشتر ميماند. در سال 1990 پيشبيني کردند كه تمام مجلههاي كاغذي از بين خواهد رفت ولي نه تنها اينگونه نشد بلكه برعکس هم شد. بهطور مثال مجلههايي مثل انجمن رياضي آمريکا پابرجا ماند و تازه پولساز هم شد. همين mathematical review يک مقاله نوشته بود که ميخواستند 10 سال پيش درش را ببندند، حالا کلي پولساز هم شده بنابراين شما نبايد از كاغذ غافل شويد. مثلاً همين مراکز تحقيقاتي بزرگ احتياجي به خبرنامه ده، پانزده صفحهاي ندارد ولي همهي آنها (ICTP ، MSRI) دارند و در هم ميآورند. خيليها هم به ما ميگفتند كه لازم نيست مجله داشته باشيد اما ما 3000 نفر خواننده داريم بخاطر همين نه تنها 3-2 ميليون تومان خرج ميکنيم كه از اين مجلهها دربياوريم تازه مجاني هم ميفرستيم تا پيغاممان را برسانيم. اگر يک مقاله هم از اين طريق خوانده شود در واقع اين علامت پرچم تحقيق است. درآوردن مجله و غيره بخاطر اين خوب است كه اولاً همه که نميروند در اينترنت بخوانند. ثانياً بعضي وقتها آدم دلش ميخواهد كه در كنار رختخوابش مطالعه داشته باشد. بنابراين شما بايد مجله يا روزنامهاي درآوريد، اين خيلي مهم است. منتها بايد فرمتي باشد که همه بتوانند به طور دموکراتيک contribute کنند يعني از خودشان بجوشد. دليل اين كه من در آن «جنگ رياضي دانشجو» تبديل به مشاور شدم اين بود كه چون ميديدم اين ماشين خودش ديگر راه افتاده و ماشين بسيار تيزي شده بطوريكه وقتي بعضي اوقات از مقالهاي نقد ميکردند ميخواستند همديگر را بزنند يعني واقعاً برايشان با تعصب و اعتقاد همراه بود به نظر من اگر آدم اينجوري مقاله کلاسيک را بخواند و نقد کند و تحويل بدهد حتماً چيزهاي زيادي ياد ميگيرد.
|