22 مارس 1935 در نيويورك به دنيا آمدم. در سال 1948 وارد MIT شدم. بين شيمي و فيزيك دچار ترديد شدم ولي سال اول دانشگاه ولي سال به اين نتيجه رسيدم كه فيزيك براي من بسيار جالبتر است. اساتيدي كه در دورهي ليسانس اثر عميقي روي من داشتند، پرفسور «فرانسيس فريدمن» (Francis Freidman) بود كه زيبايي فيزيك را به من نشان داد و «فرانسيس بيته» (Francis Bitter) كه فرصت اولين تجربه را در زمينهي فيزيك تجربي در اختيار من قرار داد. پاياننامهي ليسانس من دربارهي «اثر زيمان» چهارگانه در اتم هيدورژن بود. سال اول 1952 در MIT وارد دورهي فوقليسانس شدم و كار با «بيته» و گروهش را در همين زمينه ادامه دادم. سال اول روي ايزوتوپهاي انتقالي و ابرساختار مطلوب جيوه كار كردم. كار من روي ايزوتوپ جيوه -197 بود. براي انجام آزمايشها از سيكلوترون MIT براي بمباران طلا با باريكهي دوتريم استفاده ميكرديم. در انتهاي سال اول فوق ليسانس متوجه شدم كه علاقهي زيادي به ذرات بنيادي و هستهاي پيدا كردهام. برنامهاي ريختم تا حدود 6 ماه در آزمايشگاه ملي بروكهاون 3 گيگا الكترون ولت شتابدهندهي پروتون كار كنم و به خودم گفتم كه اگر اين فيزيك ذرات بنيادي است، من از آن لذن ميبرم. اين دوره تمام شده و من به MIT برگشتم. سينكرتون كوچك دانشگاه بيشتر به درد آموزش به دانشجوبان ميخورد. تز دكتراي من در سال 1956 دربارهي توليد نوري پي- مزون از هيدروژن زير نظر پروفسور «اوزبورن» (L.S.Osborne) كامل شد. در طول دورهاي كه در آزمايشگاه سيكلوترون كار ميكردم، به نظريهي QED علاقهمند و در ادامه كارم براي اتمام تز به بررسي رفتار كنشهاي الكترومغناطيس در فواصل كوتاه پرداختم. در آن زمان «بازبهنجارش» (Renormalization) هنوز بخشي از محاسبات كوانتمي نشده بود و خيليها دربارهي ميانبُر نيروي الكترومغناطيسي در انرژيهاي بالا حرف ميزدند. من خواستم ببينم كه آيا اتفاق ميافتد و آيا در فواصل كوچك جابهجايي دارد يا نه؟ بنابراين در آزمايشگاه فيزيك انرژيهاي بالاي استانفورد دنبال كار رفتم كه شتابدهندهي خطي الكترون 700 مگاالكترون ولت در اختيار داشت. اولين تجربهي من در آنجا مطالعهي زوج پوزيترون- الكترون با استفاده از پرتوهاي گاما بود كه نشان ميدادQED در فواصل حدود -1310 سانتيمتر درست عمل ميكند. در سال 1957 با اونيل (O’niel) در پرينستون شروع به طراحي و ساخت يك برخورددهنده شديم كه در (HEPL) به كار مي رفت و قابليت پخشيدگي الكترون – الكترون را در مطالعهي انرژي مركز جرمي 10 برابر بزرگتر (يا فاصلهي 10 برابر كوچكتر) را نسبت به برخورد دهندههايي قبلاً كار كرده بودم ميداد. كار ساخت آن 6 سال به طول انجاميد. هم اكنون هم از روش ما براي طراحي و ساخت شتابدهندههاي انرژي بالا در برخورد دهندهها استفاده ميشود. در سال 1960 ازدواج كردم. در سال 1965 بعد از اينكه بالاخره شتابدهندهي پيچيدهاي ساختيم، ابزارهاي تجربي لازم را هم بايد فراهم ميآورديم. آزمايش نتيجهاش در QED بودكه وارد گسترهي 10-14 سانتي متر ميشد. حتي قبل از اينكه HEPL شروع به كار كند، من فكر ميكردم كه بهتر است ماشين برخورد دهندهي الكترون الكترون – بوزيترون بسازيم و يكي بايد اين كار را انجام دهد. من به طور خاص ساختار ذرات با كنشهاي قوي را ميخواستم مطالعه كنم. «روبرت هافستاتر» (Robert Hofstadter ) روي ساختار پروتون با پخشيدگي الكترون – پوزيترون كار مي كرد (نوبل 1961) و در اصل اين امكان را فراهم ميكرد كه تصويري از ساختار ذرات ناپايداري مثل مزونها بهدست ميدهد. اين كار را از طريق برخورد الكترون - پوزيترون به انجام ميرسيد. وقتي در سال 1963 پروفسور پانوفسكي من را به (SLAC) دعوت كرد، داشتم به اين قضيه فكر ميكردم (زنگ تفريح شمارهي 45). من اين دعوت را پذيرفتم و با دلگرمي او گروهي را تشكيل دادم كه طرح نهايي ماشين الكترون – پوزيترون انرژي بالا را ميتوانستيم آماده كنيم. طرح مقدماتي را در سال 1963 كامل كرديم و در سال 1964 درخواست وام از كميتهي انرژي اتمي كرديم. اين شروع راه طولاني براي گرفتن وام بود. در اين مدت من مشغول ديگر آزمايشها بودم. گروه من طيف سنج مختلط مغناطيسي را براي طراحي SLAC طراحي و ساختند. در اين مدت در توليد نوري پي- مزون از آن استفاده ميكرديم. ولي در اين مدت من سعي كردم گروه را كنار هم نگهدارم. بالاخره در سال 1970 وام به ما تعلق گرفت و اين حلقه كه الان به SLAC معروف است، در آشكارسازهاي مغناطيسي بزرگ كه براي اولين آزمايشها طراحي كرده بوديم شروع به كار كردند. در سال 1973 نتايج اوليهاي كه ميخواستيم گرفتيم. اين كشف باعث گرفتن جايزهي نوبل شد.
سالهاي 1975 و 1976 را در «سرن» CERN بودم. در آنجا آزمايشهايي را روي حلقههاي پروتون 30*30 گيگا الكترون ولت شروع كردم و با بررسي قوانين مقياس انرژي كُل در اين حلقههاي پروتون – الكترون انرژي بالا كار خود را ادامه دادم. ميخواستم با يك تير دو نشان بزنم: حل مسائل كُلي دربارهي برخي از پارامترهاي يك برخورد دهندهي 100-200 گيگا الكترون ولتي مركز جرمي چون فكر ميكنم درك بيشتري بايد از كنش ضعيف و رابطهاش با كنش الكترومغناطيسي داشته باشيم. اين مطالعه منجر به طرح اوليهي پروژههاي LEP (27 كيلومتري) در سرن شد كه در دههي 80 نتايج درخشاني بهدست داد.
اطلاعات فرعي زيادي از LEP گرفته شد؛ من و پروفسور «فون داردل» (Von Dardel) رئيس كميتهي اروپايي شتابدهندههاي آينده وارد يك پروژهي مشترك شديم. شكست خورديم چراكه از دو تيم جداگانه كه تعداد زيادي نيرو در اختيار داشت بهره گرفتيم. در آن زمان اين كار درست نبود. قوانين مقياس عام براي ذخيرهي الكترون حلقهها نشان داد كه اندازه و قيمت چنين ماشينهايي به نسبت مربع انرژي افزايش مييابد! گرچه LEP خيلي بزرگ بود ولي از نظر اقتصادي قابل انجام نبود. در آن زمان طراحي ماشيني كه 10 برابر انرژي LEP را داشت از اين لحاظ غير ممكن بود. در سال 1978 با «موري تيگنر» (Maury Tigner) و اسكريسكي (A.N. Skrisky) در كارگاه ذرات بنيادي دانشگاه كورنل ملاقات كردم و تصميم گرفتيم ماشينهاي انرژي بالايي در آينده را مورد بررسي قرار دهيم. من با تيمي در SLAC به بررسي ساخت شتابدهندهي خطي 2 مايلي در برخورد دهندهي linac پرداختيم (زنگ تفريح شمارهي 45). ساخت برخورد دهندهي خطي در سال 1983 شروع و در اواخر 1983 به اتمام رسيد. اولين آزمايشهاي فيزيكي در 1990 با مشكلاتي شروع شد. از 1982 تا 1984 سرپرست تحقيقاتي و از سال 1984 تا 1999 سرپرست كُل SLAC بودم. اين دوكار كاملاً با هم تفاوت دارند. فيزيكدان بودن خيلي سادهتر از سرپرستي است كه سروكارش با امور مالي است. در طول مدتي سرپرست پروژهي تابش سينكروتون به آزمايشگاه برده شد و ليزر الكترون آزاد پرتو ايكس براساس فناوري برخورد دهندههاي خطي شروع به كار كرد. SLAC در حال حاضر با تيمي بيناللملي بهنام GLAST (Gama ray local Area Space Telescope) در زمينهي نو ظهور تحقيقاتي فيزيك تجربيAstro-Particle Physics همراه با مديريت جديد كار خود را شروع كرده است. از 1999 كه كارم با SLAC تمام شد، بيشتر وقت خود را صرف كارهاي بينالمللي ميكنم. انرژيهاي تجديد پذير عاري از گازهاي گُلخانهاي، محيط زيست موضوعاتي هستند كه الان به آنها ميپردازم. بايد علم و فناوري به هم بپيوندند تا بتوان سياستهاي بينالمللي خوبي را براي محيط زيست فراهم آورد. |