مباهله

مباهله، به معنای تقاضای لعن الهی از سوی دو نفر یا دو دسته برای طرف مقابل خویش است که هر یک خود را بر حق می‌دانند. این واژه در تاریخ اسلام به ماجرایی اشاره دارد که طی آن، پیامبر اسلام (ص) پس از مناظره با مسیحیان نجران، پیشنهاد مباهله داد و آنان پذیرفتند؛ ولی در روز موعود از این کار خودداری کردند.
بنابر معتقدات شیعی، جریان مباهله پیامبر (ص) نه‌تنها نشانگر حقانیت اصل دعوت پیامبر (ص) است، بلکه بر فضیلت ویژه همراهان او در این ماجرا دلالت می‌کند؛ زیرا او طبق دستور قرآن، در میان همه یاران و خاندان خویش، نزدیک‌ترین کسانش را با این کار معرفی کرد. واقعه مباهله در روز ۲۴ ذی‌الحجه، سال نهم هجری قمری، روی‌داد و قرآن در آیه ۶۱ سوره آل‌عمران به آن اشاره کرده است.
 
واقعه مباهله
پیامبر اسلام (ص) هم‌زمان با مکاتبه با سران حکومت‌های جهان و مراکز مذهبی، نامه‌ای به اسقف نجران نوشت و در آن نامه از ساکنان نجران خواست که اسلام را بپذیرند. مسیحیان تصمیم گرفتند که گروهی را به نمایندگی از خود به مدینه بفرستند تا با پیامبر سخن بگویند و سخنان او را بررسی کنند.
هیئت نجران‌که شامل گروهی بیش از ده نفر از بزرگان آن‌ها بود، به ریاست و سرپرستی سه نفر یعنی عاقب، سید و ابوحارثه به مدینه آمدند. هیئت نمایندگان در مسجد مدینه با پیامبر اسلام (ص) گفتگو کردند. پس از اصرار دو طرف بر حقانیت عقاید خود، تصمیم گرفته شد که مسئله از راه مباهله خاتمه یابد، از این رو قرار شد که فردای آن روز، همگی خارج از شهر مدینه، در دامنۀ صحرا برای مباهله آماده شوند.
بامداد روز مباهله، حضرت رسول (ص) به خانه حضرت امیرالمؤمنین (ع) آمد. دست امام حسن (ع) را گرفت و امام حسین (ع) را در آغوش گرفت و به همراه حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س) برای مباهله، از مدینه بیرون آمد. چون نصارا آنان را دیدند، ابوحارثه پرسید که این‌ها کیست‌اند که با او همراه‌اند؟ گفتند: آن‌که پیش روی اوست، پسرعموی او و شوهر دخترش و محبوب‌ترین خلق نزد اوست؛ آن دو طفل، فرزندان اویند از دخترش؛ و آن زن، فاطمه دختر اوست که عزیزترین خلق، نزد اوست.
حضرت (ص) برای مباهله، دو زانو نشست. سید و عاقب، پسران خود را برای مباهله برداشتند. ابوحارثه گفت: به خدا سوگند چنان نشسته است که پیغمبران برای مباهله می‌نشستند و سپس برگشت. سید گفت: کجا می‌روی؟ گفت: اگر محمد بر حق نمی‌بود، چنین بر مباهله جرئت نمی‌کرد؛ و اگر با ما مباهله کند پیش از آنکه سال بر ما بگذرد، یک نصرانی بر روی زمین نخواهد ماند. در روایتی دیگر آمده است که وی گفت: من صورت‌هایی را می‌بینم که اگر از خدا سؤال کنند که کوهی را از جای خود برکَنَد، هر آینه کنده خواهد شد. پس مباهله مکنید که هلاک می‌شوید و یک نصرانی بر روی زمین نخواهد ماند.
سپس ابوحارثه به خدمت حضرت آمد و گفت: ‌ای ابوالقاسم! از مباهله با ما درگذر و با ما مصالحه کن بر چیزی که قدرت ادای آن را داشته باشیم. پس حضرت با ایشان مصالحه نمود که هر سال، دو هزار حلّه بدهند که قیمت هر حلّه چهل درهم باشد و نیز اگر جنگی با یمن روی دهد، سی زره، سی نیزه و سی اسب را به مسلمانان، عاریه دهند و پیامبر (ص) ضامن برگرداندن این ابزار خواهد بود. بدین طریق، حضرت، صلح‌نامه را نوشتند و آن‌ها برگشتند.
بعداً حضرت فرمودند: سوگند یاد می‌کنم به آن خداوندی که جانم در قبضه قدرت اوست که هلاکت اهل نجران نزدیک شده بود و اگر با من مباهله می‌کردند هر آینه همگی به میمون و خوک مسخ می‌شدند و هر آینه تمام این وادی برایشان آتش می‌شد و می‌سوختند و حق‌تعالی جمیع اهل نجران را نابود می‌کرد و حتی پرنده بر سر درختان ایشان نمی‌ماند و همه نصاری پیش از سال می‌مردند. پس از برگشتن نصارا به نجران طولی نکشید که سید و عاقب، با آوردن هدایایی، خدمت پیامبر (ص) رسیده و مسلمان شدند.